English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (20 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
oblige U وادار کردن مرهون ساختن
obliged U وادار کردن مرهون ساختن
obliges U وادار کردن مرهون ساختن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
indebt U مرهون ساختن
scareup U فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
mortgaged U مرهون
beholden U مرهون
lienee U مرهون
enforces U وادار کردن
induce U وادار کردن
impel U وادار کردن
enforced U وادار کردن
persuading U وادار کردن
impelled U وادار کردن
impelling U وادار کردن
force U وادار کردن
enforce U وادار کردن
impels U وادار کردن
persuade U وادار کردن
forcing U وادار کردن
inducing U وادار کردن
induces U وادار کردن
forces U وادار کردن
persuades U وادار کردن
induced U وادار کردن
enforcing U وادار کردن
endue U وادار کردن
compels U وادار کردن
compelled U وادار کردن
compel U وادار کردن
compelling U وادار کردن
indebted U مرهون رهین منت
enforcing U وادار کردن مجبورکردن
coerced U بزور وادار کردن
coerces U بزور وادار کردن
enforces U وادار کردن مجبورکردن
enforced U وادار کردن مجبورکردن
coercing U بزور وادار کردن
bring on U وادار به عمل کردن
coerce U بزور وادار کردن
hustling U بزور وادار کردن
intimidates U با تهدید وادار کردن
intimidate U با تهدید وادار کردن
pacified U به صلح وادار کردن
to make repeat U وادار به تکرار کردن
hustle U بزور وادار کردن
pacifies U به صلح وادار کردن
entrap into U با اغفال وادار کردن به .....
hustled U بزور وادار کردن
hustles U بزور وادار کردن
penance U وادار به توبه کردن
pacifying U به صلح وادار کردن
pacify U به صلح وادار کردن
enforce U وادار کردن مجبورکردن
to persuade in to an act U وادار بکاری کردن
pacification U به صلح وادار کردن
overpersuade U کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
to instigate something U چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
constrain U بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrains U بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constraining U بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
have U مجبور بودن وادار کردن
to lead on U وادار به اقدامات بیشتری کردن
to persuade somebody of something U کسی را وادار به چیزی کردن
having U مجبور بودن وادار کردن
trick someone into doing somethings U با حیله کسی را وادار به کاری کردن
change of engagement U وادار کردن حریف به تغییرمسیر شمشیر
imprest U وادار بخدمت لشکری یادریایی کردن
to put any one through a book U کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
enforcement U مجبور کردن وادار کردن به اکراه
incites U باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforcing U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforces U مجبور کردن وادار کردن به کاری
incited U باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforced U مجبور کردن وادار کردن به کاری
incite U باصرار وادار کردن تحریک کردن
inciting U باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforce U مجبور کردن وادار کردن به کاری
change of leg U وادار کردن اسب به تغییر پادر چهارنعل کوتاه
collecting U وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collect U وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
suborn U به وسیله تطمیع به کار بد یاگواهی دروغ وادار کردن
collects U وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
leads U هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
extending U وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
lead U هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
extends U وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extend U وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
moves U وادار کردن تحریک کردن
moved U وادار کردن تحریک کردن
move U وادار کردن تحریک کردن
hopple U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbling U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobble U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbles U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
mortgage property U مال مرهون مال به رهن گذاشته شده
dampest U دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
dampers U دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
damp U دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
owed U مدیون بودن مرهون بودن
owe U مدیون بودن مرهون بودن
owes U مدیون بودن مرهون بودن
prepare U اماده کردن ساختن ترکیب کردن
makes U درست کردن ساختن اماده کردن
make U درست کردن ساختن اماده کردن
To bear (put up) with somebody. U با کسی سر کردن (مدارا کردن ؟ ساختن )
prepares U اماده کردن ساختن ترکیب کردن
engineered U اداره کردن طرح کردن و ساختن
engineers U اداره کردن طرح کردن و ساختن
preparing U اماده کردن ساختن ترکیب کردن
engineer U اداره کردن طرح کردن و ساختن
trumeau U وادار
mullion=middle post U وادار
muntin U وادار
get U مجاب کردن ساختن
work up U ترکیب کردن ساختن
gets U مجاب کردن ساختن
to manufacture [into] U ساختن [درست کردن] [به]
getting U مجاب کردن ساختن
to lay it on thick U نصب کردن ساختن
persuasible U وادار کردنی
impeller U وادار کننده
he was made to go U وادار به رفتن شد
persuadable U وادار کردنی
impellor U وادار کننده
transom U وادار افقی
persuasive U وادار کننده
inducible U وادار کردنی
prompter U وادار کننده
suasive U وادار کننده
prompters U وادار کننده
redargue U متهم ساختن تکذیب کردن
franks U باطل کردن مصون ساختن
assimilate U هم جنس کردن شبیه ساختن
destroys U ویران کردن نابود ساختن
illuminates U درخشان ساختن زرنما کردن
inculcates U جایگیر ساختن تلقین کردن
emboss U مزین کردن پرجلوه ساختن
franking U باطل کردن مصون ساختن
localises U محلی کردن موضعی ساختن
franker U باطل کردن مصون ساختن
frankest U باطل کردن مصون ساختن
serializes U نوبتی کردن پیاپی ساختن
serialized U نوبتی کردن پیاپی ساختن
inculcating U جایگیر ساختن تلقین کردن
tumify U اماس کردن متورم ساختن
attracts U جذب کردن مجذوب ساختن
internalizes U باطنی ساختن داخلی کردن
improvising U انا ساختن تعبیه کردن
internalized U باطنی ساختن داخلی کردن
internalize U باطنی ساختن داخلی کردن
surprize U متعجب ساختن غافلگیر کردن
internalising U باطنی ساختن داخلی کردن
trump up <idiom> U ساختن ،درمغز اختراع کردن
internalises U باطنی ساختن داخلی کردن
attracting U جذب کردن مجذوب ساختن
internalised U باطنی ساختن داخلی کردن
attract U جذب کردن مجذوب ساختن
improvises U انا ساختن تعبیه کردن
attracted U جذب کردن مجذوب ساختن
illuminate U درخشان ساختن زرنما کردن
improvise U انا ساختن تعبیه کردن
illuminating U درخشان ساختن زرنما کردن
serialize U نوبتی کردن پیاپی ساختن
franked U باطل کردن مصون ساختن
assimilated U تلفیق کردن همانند ساختن
subdues U مقهور ساختن رام کردن
to cotton with each other U باهم ساختن یارفاقت کردن
subduing U مقهور ساختن رام کردن
assimilates U هم جنس کردن شبیه ساختن
assimilates U تلفیق کردن همانند ساختن
fraternised U برادری کردن متفق ساختن
surprises U متعجب ساختن غافلگیر کردن
assimilating U هم جنس کردن شبیه ساختن
surprise U متعجب ساختن غافلگیر کردن
fraternizes U برادری کردن متفق ساختن
fraternized U برادری کردن متفق ساختن
fraternises U برادری کردن متفق ساختن
assimilating U تلفیق کردن همانند ساختن
destroy U ویران کردن نابود ساختن
fraternising U برادری کردن متفق ساختن
please U خشنود ساختن کیف کردن
assimilated U هم جنس کردن شبیه ساختن
indicate U نمایان ساختن اشاره کردن بر
serialising U نوبتی کردن پیاپی ساختن
serialises U نوبتی کردن پیاپی ساختن
inculcated U جایگیر ساختن تلقین کردن
inculcate U جایگیر ساختن تلقین کردن
pt down U هرز اب ساختن منکوب کردن
serialised U نوبتی کردن پیاپی ساختن
agonise U معذب ساختن متاثر کردن
frank U باطل کردن مصون ساختن
indicated U نمایان ساختن اشاره کردن بر
destroying U ویران کردن نابود ساختن
pleases U خشنود ساختن کیف کردن
subdue U مقهور ساختن رام کردن
assimilate U تلفیق کردن همانند ساختن
to cotton together U باهم ساختن یارفاقت کردن
indicates U نمایان ساختن اشاره کردن بر
fraternize U برادری کردن متفق ساختن
admires U متحیر کردن متعجب ساختن
preparing U مهیا ساختن مجهز کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com