Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (41 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
change of leg
U
وادار کردن اسب به تغییر پادر چهارنعل کوتاه
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
extend
U
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extends
U
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extending
U
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
cantered
U
چهارنعل کوتاه
cantering
U
چهارنعل کوتاه
canter
U
چهارنعل کوتاه
canters
U
چهارنعل کوتاه
wracked
U
چهارنعل کوتاه
wracks
U
چهارنعل کوتاه
racked
U
چهارنعل کوتاه
racks
U
چهارنعل کوتاه
rack
U
چهارنعل کوتاه
slow gait
U
چهارنعل کوتاه با حرکت اسب به چپ و راست
interceding
U
پادر میانی کردن
interceded
U
پادر میانی کردن
intercede
U
پادر میانی کردن
intercedes
U
پادر میانی کردن
wear down
U
از پادر اوردن
indeterminacy
U
پادر هوایی
indeterminate
U
پادر هوا
varies
U
تغییر دادن تغییر کردن اختلاف داشتن
vary
U
تغییر دادن تغییر کردن اختلاف داشتن
enforced
U
وادار کردن
induce
U
وادار کردن
induced
U
وادار کردن
persuade
U
وادار کردن
impels
U
وادار کردن
impelling
U
وادار کردن
enforcing
U
وادار کردن
impelled
U
وادار کردن
impel
U
وادار کردن
inducing
U
وادار کردن
enforces
U
وادار کردن
persuades
U
وادار کردن
enforce
U
وادار کردن
induces
U
وادار کردن
endue
U
وادار کردن
persuading
U
وادار کردن
forces
U
وادار کردن
forcing
U
وادار کردن
force
U
وادار کردن
compel
U
وادار کردن
compelled
U
وادار کردن
compelling
U
وادار کردن
compels
U
وادار کردن
coerced
U
بزور وادار کردن
hustling
U
بزور وادار کردن
to persuade in to an act
U
وادار بکاری کردن
hustle
U
بزور وادار کردن
to make repeat
U
وادار به تکرار کردن
coerces
U
بزور وادار کردن
coercing
U
بزور وادار کردن
pacify
U
به صلح وادار کردن
enforce
U
وادار کردن مجبورکردن
enforced
U
وادار کردن مجبورکردن
hustled
U
بزور وادار کردن
pacification
U
به صلح وادار کردن
enforcing
U
وادار کردن مجبورکردن
pacifies
U
به صلح وادار کردن
pacified
U
به صلح وادار کردن
bring on
U
وادار به عمل کردن
hustles
U
بزور وادار کردن
enforces
U
وادار کردن مجبورکردن
entrap into
U
با اغفال وادار کردن به .....
penance
U
وادار به توبه کردن
coerce
U
بزور وادار کردن
intimidate
U
با تهدید وادار کردن
intimidates
U
با تهدید وادار کردن
pacifying
U
به صلح وادار کردن
overpersuade
U
کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
constrain
U
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
to instigate something
U
چیزی را برانگیختن
[اغوا کردن ]
[وادار کردن ]
constrains
U
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constraining
U
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
having
U
مجبور بودن وادار کردن
obliged
U
وادار کردن مرهون ساختن
to persuade somebody of something
U
کسی را وادار به چیزی کردن
oblige
U
وادار کردن مرهون ساختن
have
U
مجبور بودن وادار کردن
to lead on
U
وادار به اقدامات بیشتری کردن
obliges
U
وادار کردن مرهون ساختن
change of engagement
U
وادار کردن حریف به تغییرمسیر شمشیر
imprest
U
وادار بخدمت لشکری یادریایی کردن
to put any one through a book
U
کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
trick someone into doing somethings
U
با حیله کسی را وادار به کاری کردن
inciting
U
باصرار وادار کردن تحریک کردن
incite
U
باصرار وادار کردن تحریک کردن
incited
U
باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforcing
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
incites
U
باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforced
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforce
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforces
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcement
U
مجبور کردن وادار کردن به اکراه
change
U
تغییر کردن تغییر دادن
changing
U
تغییر کردن تغییر دادن
changed
U
تغییر کردن تغییر دادن
changes
U
تغییر کردن تغییر دادن
surge
U
یک تغییر ولتاژ یا جریان کوتاه ناگهانی و معمولا"نامطلوب در یک مدار در حال کار افزایش ناگهانی ولتاژ ضربه
surged
U
یک تغییر ولتاژ یا جریان کوتاه ناگهانی و معمولا"نامطلوب در یک مدار در حال کار افزایش ناگهانی ولتاژ ضربه
surges
U
یک تغییر ولتاژ یا جریان کوتاه ناگهانی و معمولا"نامطلوب در یک مدار در حال کار افزایش ناگهانی ولتاژ ضربه
collects
U
وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collecting
U
وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collect
U
وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
suborn
U
به وسیله تطمیع به کار بد یاگواهی دروغ وادار کردن
lead
U
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
leads
U
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
moves
U
وادار کردن تحریک کردن
move
U
وادار کردن تحریک کردن
moved
U
وادار کردن تحریک کردن
hobbles
U
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hopple
U
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbling
U
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobble
U
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled
U
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
counter march
U
تغییر جهت نیروی نظامی عقب گرد عقب گرد کردن تغییر رویه دادن
wave kick
U
حرکت روی جلوی تخته موج با ضربه زدن یا کشیدن یک پادر موج
cantering
U
چهارنعل
canters
U
چهارنعل
cantered
U
چهارنعل
galloped
U
چهارنعل
gallop
U
چهارنعل
canter
U
چهارنعل
gallops
U
چهارنعل
scampers
U
چهارنعل
scampering
U
چهارنعل
scamper
U
چهارنعل
scampered
U
چهارنعل
blast
U
منفجر شدن بوق کوتاه سوت کوتاه
short lunge
U
نوعی سخمه کوتاه یا ضربه کوتاه در جنگ
blasts
U
منفجر شدن بوق کوتاه سوت کوتاه
galloping
U
چهارنعل رونده
scampered
U
چهارنعل دودیدن
galloped
U
چهارنعل رفتن
scampers
U
چهارنعل دودیدن
scamper
U
چهارنعل دودیدن
tantivy
U
برو چهارنعل
gallop
U
چهارنعل رفتن
scampering
U
چهارنعل دودیدن
gallops
U
چهارنعل رفتن
brattle
U
تاخت چهارنعل
galloping inflation
U
تورم چهارنعل
cantered
U
گامی شبیه چهارنعل
canter
U
گامی شبیه چهارنعل
canters
U
گامی شبیه چهارنعل
cantering
U
گامی شبیه چهارنعل
loped
U
چهارنعل طبیعی و راحت اسب
gallopade
U
چهارنعل روی چهار نعل
lopes
U
چهارنعل طبیعی و راحت اسب
lope
U
چهارنعل طبیعی و راحت اسب
loping
U
چهارنعل طبیعی و راحت اسب
quick count
U
کوتاه کردن علامتهای قراردادی بوسیله مهاجم میانی در خط تجمع بمنظورغافلگیر کردن تیم مدافع
detruncate
U
کوتاه کردن
formulated
U
کوتاه کردن
razee
U
کوتاه کردن
clipping
U
کوتاه کردن
to cut short
U
کوتاه کردن
stags
U
کوتاه کردن
stag
U
کوتاه کردن
abridge
U
کوتاه کردن
shortening in
U
کوتاه کردن
formulates
U
کوتاه کردن
truncate
U
کوتاه کردن
formulating
U
کوتاه کردن
to look in
U
کوتاه کردن
short
U
کوتاه کردن
shorter
U
کوتاه کردن
truncating
U
کوتاه کردن
truncated
U
کوتاه کردن
shortest
U
کوتاه کردن
formulate
U
کوتاه کردن
cut off
U
کوتاه کردن
shorten
U
کوتاه تر کردن
shorten
U
کوتاه کردن
curtails
U
کوتاه کردن
abbreviate
U
کوتاه کردن
curtailing
U
کوتاه کردن
abbreviating
U
کوتاه کردن
curtailed
U
کوتاه کردن
curtail
U
کوتاه کردن
truncates
U
کوتاه کردن
shortened
U
کوتاه کردن
shortened
U
کوتاه تر کردن
abbreviates
U
کوتاه کردن
shear
U
کوتاه کردن
correption
U
کوتاه کردن
reef
U
کوتاه کردن
reefs
U
کوتاه کردن
shortens
U
کوتاه تر کردن
shortens
U
کوتاه کردن
end strings
U
نخهای قابل تغییر کیسه لاکراس برای تغییر عمق ان
unclocked
U
مدار الکترونیکی یا فلیپ فلاپ که با تغییر ورودی وضعیتش تغییر میکند و نه با سیگنال ساعت
transitions
U
عبور تغییر از یک حالت بحالت دیگر مرحله تغییر
transition
U
عبور تغییر از یک حالت بحالت دیگر مرحله تغییر
clipping
U
عمل کوتاه کردن
poodle
U
پشم کوتاه کردن
poodles
U
پشم کوتاه کردن
syncopate
U
از میان کوتاه کردن
chain shortening
U
کوتاه کردن زنجیری
heave short
U
کوتاه کردن زنجیر
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com