English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (515 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
collect U وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collecting U وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collects U وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
extending U وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extend U وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extends U وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
snap U پاس دادن یارد کردن توپ به عقب از بین پاها
snapped U پاس دادن یارد کردن توپ به عقب از بین پاها
snapping U پاس دادن یارد کردن توپ به عقب از بین پاها
snaps U پاس دادن یارد کردن توپ به عقب از بین پاها
endue U وادار کردن
inducing U وادار کردن
impel U وادار کردن
enforcing U وادار کردن
persuading U وادار کردن
compels U وادار کردن
persuade U وادار کردن
force U وادار کردن
forces U وادار کردن
forcing U وادار کردن
compel U وادار کردن
compelled U وادار کردن
compelling U وادار کردن
persuades U وادار کردن
induces U وادار کردن
enforced U وادار کردن
induced U وادار کردن
impelling U وادار کردن
impels U وادار کردن
enforces U وادار کردن
enforce U وادار کردن
impelled U وادار کردن
induce U وادار کردن
hustled U بزور وادار کردن
pacify U به صلح وادار کردن
hustle U بزور وادار کردن
pacifying U به صلح وادار کردن
hustling U بزور وادار کردن
hustles U بزور وادار کردن
pacification U به صلح وادار کردن
to make repeat U وادار به تکرار کردن
enforced U وادار کردن مجبورکردن
coerced U بزور وادار کردن
entrap into U با اغفال وادار کردن به .....
coerce U بزور وادار کردن
coerces U بزور وادار کردن
coercing U بزور وادار کردن
bring on U وادار به عمل کردن
enforces U وادار کردن مجبورکردن
to persuade in to an act U وادار بکاری کردن
intimidate U با تهدید وادار کردن
pacifies U به صلح وادار کردن
enforcing U وادار کردن مجبورکردن
intimidates U با تهدید وادار کردن
enforce U وادار کردن مجبورکردن
pacified U به صلح وادار کردن
penance U وادار به توبه کردن
overpersuade U کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
to instigate something U چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
constrain U بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constraining U بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrains U بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
to persuade somebody of something U کسی را وادار به چیزی کردن
have U مجبور بودن وادار کردن
to lead on U وادار به اقدامات بیشتری کردن
having U مجبور بودن وادار کردن
oblige U وادار کردن مرهون ساختن
obliges U وادار کردن مرهون ساختن
obliged U وادار کردن مرهون ساختن
to put any one through a book U کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
imprest U وادار بخدمت لشکری یادریایی کردن
change of engagement U وادار کردن حریف به تغییرمسیر شمشیر
trick someone into doing somethings U با حیله کسی را وادار به کاری کردن
enforcing U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforce U مجبور کردن وادار کردن به کاری
inciting U باصرار وادار کردن تحریک کردن
incites U باصرار وادار کردن تحریک کردن
incite U باصرار وادار کردن تحریک کردن
incited U باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforced U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforces U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcement U مجبور کردن وادار کردن به اکراه
leg room U جا برای پاها
change of leg U وادار کردن اسب به تغییر پادر چهارنعل کوتاه
suborn U به وسیله تطمیع به کار بد یاگواهی دروغ وادار کردن
leads U هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
lead U هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
flutter kick U حرکت شلاقی پاها در شنا
chiropodists U متخصص درمان وحفافت پاها
straddle split U وضع باز پاها به طرفین
chiropodist U متخصص درمان وحفافت پاها
move U وادار کردن تحریک کردن
moved U وادار کردن تحریک کردن
moves U وادار کردن تحریک کردن
hopple U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbles U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobble U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbling U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
to stamp [your feet] U با پاها محکم کوبیدن [راه رفتن]
narani seogi U ایستادن موازی پاها همعرض شانه
clackvalve U دریچه لولاداروسفت که چون بلند کنندباصدای بلند بجای خودمیافتد
stalder circle U چرخش کامل بدورمیله بدون تماس پاها بامیله
touted U بلند جار زدن باصدای بلند انتشار دادن
tout U بلند جار زدن باصدای بلند انتشار دادن
touts U بلند جار زدن باصدای بلند انتشار دادن
touting U بلند جار زدن باصدای بلند انتشار دادن
body stockings U جامهی تنگ که به بدن میچسبد و بالاتنه و پاها را تا بالای زانو میپوشاند
body stocking U جامهی تنگ که به بدن میچسبد و بالاتنه و پاها را تا بالای زانو میپوشاند
dirndl U نوعی دامن بلند با کمر بلند
to throw up U بلند کردن
erected U بلند کردن
erect U بلند کردن
hoist U بلند کردن
hoisted U بلند کردن
hoists U بلند کردن
heist U بلند کردن
lifted U بلند کردن
heightened U بلند کردن
heightens U بلند کردن
elevate U بلند کردن
heightening U بلند کردن
elevates U بلند کردن
throw up U بلند کردن
elevating U بلند کردن
lift U بلند کردن
lifts U بلند کردن
erects U بلند کردن
lifting U بلند کردن
erecting U بلند کردن
heighten U بلند کردن
to kick up U با پا بلند کردن
heists U بلند کردن
exalt U بلند کردن
heave U بلند کردن
exalts U بلند کردن
upraise U بلند کردن
walk off with U بلند کردن
exalting U بلند کردن
heaved U بلند کردن
musub duchi U موسوب داچی ایستادن بگونه ایکه پاشنه پاها به هم چسبیده و پنجه ها به اندازه 54 درجه زاویه داشته باشند
turn down <idiom> U کم کردن صدای بلند
crane وسیله بلند کردن
soars U بلند پروازی کردن
soared U بلند پروازی کردن
craning U وسیله بلند کردن
steal U بلند کردن چیزی
soar U بلند پروازی کردن
hoisted U وسیله بلند کردن
hoists U وسیله بلند کردن
steals U بلند کردن چیزی
cranes U وسیله بلند کردن
hoist U وسیله بلند کردن
chairlifts U سردست بلند کردن
hydraulic lift U بلند کردن اب به نیروی اب
chairlift U سردست بلند کردن
lift fire U بلند کردن اتش
craned U وسیله بلند کردن
pedestals U بلند کردن ترفیع دادن
hoisted U بلند کردن وسایل سنگین
pedestal U بلند کردن ترفیع دادن
harangue U باصدای بلند نطق کردن
harangues U باصدای بلند نطق کردن
shoplifting U بلند کردن جنس از مغازه
banks U کپه کردن بلند شدن
to put forth U بلند کردن نمایش دادن
bank U کپه کردن بلند شدن
vociferate U با صدای بلند ادا کردن
harangued U باصدای بلند نطق کردن
raise a dust U گرد و خاک بلند کردن
haranguing U باصدای بلند نطق کردن
hoists U بلند کردن وسایل سنگین
to make a dust U گردو خاک بلند کردن
hoist U بلند کردن وسایل سنگین
sound off U باصدای بلند صحبت کردن
chasse U نوعی حرکت با پاها بصورت یک پا روی زمین و یک پای دیگر روی هوا
craning U باجرثقیل بلند کردن یاتکان دادن
to pick up women <idiom> U دختر بلند کردن [اصطلاح روزمره]
crane باجرثقیل بلند کردن یاتکان دادن
long ball U [شوت کردن بلند توپ] [فوتبال]
craned U باجرثقیل بلند کردن یاتکان دادن
lifts U بلند کردن شریک رقص اززمین
lay hands one someone U دست روی کسی بلند کردن
bite off more than one can chew <idiom> U با یک دست چندتا هندوانه بلند کردن
ululate U باصدای بلند ناله وزاری کردن
cranes U باجرثقیل بلند کردن یاتکان دادن
lifted U بلند کردن شریک رقص اززمین
lift U بلند کردن شریک رقص اززمین
lifting U بلند کردن شریک رقص اززمین
jabbing U بلند کردن گوی با چوب از جلوچوب حریف
deal lift U بلند کردن وزنه تا کمر وپایین بردن
forklift U ماشین مخصوص بلند کردن چیزهای سنگین
too many irons in the fire <idiom> U بایک دست چند هندوانه بلند کردن
jab U بلند کردن گوی با چوب از جلوچوب حریف
jabbed U بلند کردن گوی با چوب از جلوچوب حریف
To vacate a house. U خانه ای را خالی کردن ( بلند شدن از محل )
jabs U بلند کردن گوی با چوب از جلوچوب حریف
to blast something U با صدای خیلی بلند بازی کردن [آلت موسیقی]
toe raise U تمرین ایستادن و بلند کردن بدن روی نوک پا
to go catting [to look for sexual partners] <idiom> U رفتن برای دختر بلند کردن [اصطلاح روزمره]
trumeau U وادار
mullion=middle post U وادار
muntin U وادار
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com