English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 116 (3 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
mullion=middle post U وادار
muntin U وادار
trumeau U وادار
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
prompter U وادار کننده
compel U وادار کردن
persuading U وادار کردن
persuades U وادار کردن
persuade U وادار کردن
inducible U وادار کردنی
impelling U وادار کردن
impelled U وادار کردن
impel U وادار کردن
compelled U وادار کردن
compelling U وادار کردن
prompters U وادار کننده
endue U وادار کردن
enforcing U وادار کردن
persuasive U وادار کننده
enforces U وادار کردن
he was made to go U وادار به رفتن شد
enforced U وادار کردن
impeller U وادار کننده
enforce U وادار کردن
impellor U وادار کننده
compels U وادار کردن
persuadable U وادار کردنی
persuasible U وادار کردنی
induce U وادار کردن
inducing U وادار کردن
induces U وادار کردن
induced U وادار کردن
suasive U وادار کننده
forcing U وادار کردن
forces U وادار کردن
force U وادار کردن
transom U وادار افقی
impels U وادار کردن
neutralized U وادار به بیطرفی شده
hustling U بزور وادار کردن
hustles U بزور وادار کردن
hustled U بزور وادار کردن
hustle U بزور وادار کردن
pacification U به صلح وادار کردن
pacifying U به صلح وادار کردن
pacify U به صلح وادار کردن
to make repeat U وادار به تکرار کردن
impellent U محرک وادار کننده
i made him go U او را وادار کردم برود
entrap into U با اغفال وادار کردن به .....
incitation U وادار سازی اغوا
middle lintel in window U وادار میانی پنجره
to persuade in to an act U وادار بکاری کردن
bring on U وادار به عمل کردن
penance U وادار به توبه کردن
pacifies U به صلح وادار کردن
pacified U به صلح وادار کردن
enforce U وادار کردن مجبورکردن
enforced U وادار کردن مجبورکردن
enforces U وادار کردن مجبورکردن
enforcing U وادار کردن مجبورکردن
intimidate U با تهدید وادار کردن
intimidates U با تهدید وادار کردن
coerces U بزور وادار کردن
coerce U بزور وادار کردن
coercing U بزور وادار کردن
coerced U بزور وادار کردن
obliges U وادار کردن مرهون ساختن
he acted from impluse U اورابکردن ان کار وادار کرد
oblige U وادار کردن مرهون ساختن
to lead on U وادار به اقدامات بیشتری کردن
have U مجبور بودن وادار کردن
makes U باعث شدن وادار یا مجبورکردن
make U باعث شدن وادار یا مجبورکردن
obliged U وادار کردن مرهون ساختن
having U مجبور بودن وادار کردن
to persuade somebody of something U کسی را وادار به چیزی کردن
to put any one through a book U کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
imprest U وادار بخدمت لشکری یادریایی کردن
to compel the attendance of a witness U وادار به حاضر شدن شاهدی [قانون]
trick someone into doing somethings U با حیله کسی را وادار به کاری کردن
The party was latched on to him. He was saddled with the party. U میهمانی را بگردنش گذاشتند ( ترغیب یا وادار شد )
change of engagement U وادار کردن حریف به تغییرمسیر شمشیر
they howled the speaker down U سخنگوراباجیغ وداد وادار به پایین امدن کردند
collect U وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collecting U وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collects U وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
suborn U به وسیله تطمیع به کار بد یاگواهی دروغ وادار کردن
change of leg U وادار کردن اسب به تغییر پادر چهارنعل کوتاه
leads U هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
extends U وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
lead U هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
extending U وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extend U وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
hopple U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
following my lead U یک جور بازی که هر بازیکن را وادار میکنند هرکاری که استاد کرد او نیز بکند
hobble U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbling U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbles U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
overpersuade U کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
to instigate something U چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
constraining U بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrain U بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrains U بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
enforces U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcement U مجبور کردن وادار کردن به اکراه
inciting U باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforce U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforced U مجبور کردن وادار کردن به کاری
incited U باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforcing U مجبور کردن وادار کردن به کاری
incite U باصرار وادار کردن تحریک کردن
incites U باصرار وادار کردن تحریک کردن
moves U وادار کردن تحریک کردن
moved U وادار کردن تحریک کردن
move U وادار کردن تحریک کردن
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com