Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
apperceptive
U
وابسته به درک و احساس
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
sensory
U
وابسته به مرکز احساس حساس
Other Matches
extrasensory
U
ماورای احساس معمولی خارج از احساس عادی
angst
U
احساس وحشت و نگرانی احساس بیم
synesthesia
U
احساس سوزش یادرد در یک عضو بدن در اثروجود درد در عضو دیگر بدن احساس متقارن
phallic
U
وابسته به پرستش الت مردی وابسته به الت رجولیت وابسته به قضیب
bureaucratic
U
وابسته به اداره بازی وکاغذ پرانی وابسته به دیوان سالاری
olympian
U
اسمانی وابسته بخدایان کوه المپ وابسته بمسابقات المپیک
syzygial
U
وابسته به جفت یانقاط متقابل وابسته به استقرار سه ستاره در خط مستقیم
choral
U
وابسته بدسته سرودخوانان وابسته به اواز دسته جمعی
subglacial
U
وابسته به زیر توده یخ وابسته بدوره فرعی یخبندان
dialectological
U
وابسته بعلم منطق جدلی وابسته به گویش شناسی
telepathic
U
وابسته به دورهم اندیشی وابسته به توارد یا انتقال فکر
puritanical
U
وابسته بفرقه پیوریتان ها وابسته به پاک دینان
phylar
U
وابسته به راسته ودسته وابسته به قبیله ونژاد
rectal
U
وابسته براست روده وابسته به معاء غلاظ
vehicular
U
وابسته به وسائط نقلیه وابسته به رسانه یابرندگر
sothic
U
وابسته به ستاره کلب وابسته به شعرای یمانی
lexicographic
U
وابسته به فرهنگ نویسی وابسته به واژه نگاری
kinetic
U
وابسته بحرکت وابسته به نیروی محرکه
cliquey
U
وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
cliquy
U
وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
erotic
U
وابسته به عشق شهوانی وابسته به eros
monarchic
U
وابسته به حکومت سلطنتی وابسته به سلطنت
supervisory
U
وابسته به نظارت وسرپرستی وابسته به برنگری
feeling
U
احساس
impressions
U
احساس
apathetic
U
بی احساس
percipience
U
احساس
feelings
U
احساس
apperception
U
احساس
sentiment
U
احساس
sensing
U
احساس
sensations
U
احساس
sensation
U
احساس
esthesis
U
احساس
gusto
U
احساس
sense line
U
خط احساس
impression
U
احساس
aesthsis
U
احساس
sensed
U
حس احساس
senses
U
احساس
senses
U
حس احساس
thick skinned
U
بی احساس
sense
U
احساس
sense
U
حس احساس
appriciation
U
احساس
aesthesiogenic
U
احساس زا
sensed
U
احساس
stolidly
U
فاقد احساس
sensation of hunger
U
احساس گرسنگی
impassible
U
فاقد احساس
humiliation
U
احساس حقارت
feeler
U
احساس کننده
perceptions
U
دریافت احساس
itchiness
U
احساس خارش
feelers
U
احساس کننده
perception
U
دریافت احساس
malease
U
احساس مرض
limen
U
استانه احساس
supersensory
U
مافوق احساس
subjective sensation
U
احساس غیرعینی
sense organ
U
عامل احساس
appreciating
U
احساس کردن
appreciates
U
احساس کردن
appreciated
U
احساس کردن
heavy heart
<idiom>
U
احساس ناراحتی
tail between one's legs
<idiom>
U
احساس شرمندگی
nostalgia
U
احساس غربت
handle
U
احساس بادست
handles
U
احساس بادست
feel
U
احساس کردن
antipathy
U
احساس مخالف
appreciate
U
احساس کردن
sense switch
U
گزینهء احساس
sense wire
U
سیم احساس
aggro
U
احساس پرخاشگری
sensorium
U
مرکز احساس
stolid
U
فاقد احساس
feels
U
احساس کردن
senses
U
احساس کردن
feeling of inadequacy
U
احساس بی کفایتی
feeling of inadequacy
U
احساس نابسندگی
amenability
U
احساس مسئولیت
euthymia
U
احساس سرحالی
esthesiometer
U
احساس سنج
sensibility
U
احساس ودرک هش
sensibilities
U
احساس ودرک هش
dreaded
<adj.>
U
پر از احساس هراس
aesthesia
U
قوه احساس
malaise
U
احساس مرض
dual sensation
U
احساس دوگانه
really
U
احساس میکنم
perished
[British]
[colloquial]
[feeling extremely cold]
<adj.>
U
احساس یخ زدگی
pang
U
احساس بد وناگهانی
carebaria
U
احساس فشار در سر
sense
U
احساس کردن
sensed
U
احساس کردن
guilt feeling
U
احساس گناه
chilled to the bones
<idiom>
U
احساس یخ زدگی
lithic
U
وابسته به ریگ وابسته به لیتوم
frontal
U
وابسته به پیشانی وابسته بجلو
sister services
U
یکانهای وابسته قسمتهای وابسته
zygose
U
وابسته به لقاح وابسته به گشنیدگی
feel a bit under the weather
<idiom>
U
[یک کم احساس مریضی کردن]
unreality feeling
U
احساس ناواقعی بودن
give voice to
<idiom>
U
احساس ونظرت رابیان کن
hate one's guts
<idiom>
U
احساس انزجار از کسی
too big for one's breeches/boots
<idiom>
U
احساس بزرگی کردن
To feel lonely (lonesme).
U
احساس تنهائی کردن
ahedonia
U
فقدان احساس لذت
sense winding
U
سیم پیچ احساس
traction sensation
U
احساس کشیدگی پوست
to feel cold
U
احساس سردی کردن
anhedonia
U
فقدان احساس لذت
to freeze
U
احساس سردی کردن
scunner
U
احساس نفرت کردن
referred sensation
U
احساس جابه جا شده
warm one's blood/heart
<idiom>
U
احساس راحتی کردن
ill at ease
<idiom>
U
احساس عصبانیت وناراحتی
palpability
U
قابل احساس و لمس
inapprehensible
U
نامفهوم غیرقابل احساس
forefeel
U
ازپیش احساس کردن
feel like a million dollars
<idiom>
U
احساس خوبی داشتن
a pang of hunger
U
احساس ناگهانی گرسنگی
impercipient
U
بی احساس ادم بی بصیرت
wamble
U
احساس تهوع کردن
to feel humbled
U
احساس فروتنی کردن
to be humbled
U
احساس فروتنی کردن
to t. on any one's corn
U
احساس کسی راجریحه دارکردن
hunch
U
فن احساس وقوع امری در اینده
to feel fear
U
احساس ترس کردن
[داشتن]
a pang of love
U
احساس رنج آور عشق
intangibly
U
چنانکه نتوان احساس کرد
I've got the munchies.
U
یکدفعه احساس گرسنگی میکنم.
Do you feel hungry?
U
شما احساس گرسنگی می کنید؟
impassibly
U
بی نشان دادن احساس درد
to feel a pang of jealousy
U
ناگهانی احساس حسادت کردن
to feel humbled
U
احساس شکسته نفسی کردن
prenotion
U
احساس قبلی نسبت بچیزی
to be humbled
U
احساس شکسته نفسی کردن
hunching
U
فن احساس وقوع امری در اینده
abklingen
U
محو شدن تدریجی احساس
hunches
U
فن احساس وقوع امری در اینده
hunched
U
فن احساس وقوع امری در اینده
I feel faint with hunger.
U
از گرسنگی احساس ضعف می کنم.
esthesia
U
فرفیت احساس و ادراک حساسیت
amoral
U
بدون احساس مسئولیت اخلاقی
dysphoria
U
بیقراری احساس ملالت وکسالت
sensate
U
اماده پذیرش حس احساس کردن
impassively
U
بی نشان دادن احساس درد یاعاطفه
pins and needles
U
احساس مورمور در اثر خواب رفتگی
membrane keyboard
U
احساس کننده فشار را فعال میکند
(the) creeps
<idiom>
U
احساس تنفر ویا ترس شدید
conscience-stricken
U
دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
I'm not a bit hungry.
U
یکخورده هم احساس گرسنگی نمی کنم.
to be touched
[hit]
by a pang of regret
U
ناگهانی احساس پشیمانی
[افسوس]
کردن
siege mentality
U
احساس مورد حمله و خصومت بودن
nurse a grudge
<idiom>
U
احساس تنفر از بعضی مردم را داشتن
prickling
U
احساس سوزن سوزنی یا تیغ تیغی
valetudinarianism
U
احساس ضعف و سستی وسواس سلامتی
see one's way clear to do something
<idiom>
U
احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
to feel a pang of guilt
U
ناگهانی احساس بکنند که گناه کار هستند
sensitive
U
آنچه حتی تغییرات کوچک را هم احساس میکند
he felt a t. on his shoulder
U
احساس دست بخوردگی روی شانه خودکرد
the bird is p of that event
U
مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند
have half a mind
<idiom>
U
احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
consternate
U
احساس تحیر و وحشت کردن متوحش شدن
miss
U
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
telesthesia
U
احساس چیزی از مسافت دوربدون دخالت حواس پنجگانه
to feel like something
U
احساس که شبیه به چیزی باشد کردن
[مثال پارچه]
to be on a guilt trip
<idiom>
U
احساس خیالی داشتن که مقصر هستنند
[اصطلاح روزمره]
missed
U
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
misses
U
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
subliminally
U
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
impalpably
U
چنانکه لتوان با لامسه احساس کرد بطور بسیارنرم
chilled to the bones
<idiom>
U
نفوذ سوز سرما تا مغز استخوان
[احساس یخ زدگی]
subliminal
U
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
Neanderthal
U
وابسته به انسان غارنشین وابسته به انسان وحشی واولیه
morphic
U
وابسته به شکل وابسته به شکل شناسی خواب الود
hermitical
U
وابسته به گوشه نشینی وابسته بزاهدهای گوشه نشین
Her teacher's presence caused her considerable discomfort.
U
بودن دبیر او
[زن]
احساس ناراحتی زیادی برای او
[زن]
ایجاد کرد.
He felt like he'd finally broken the jinx.
U
او
[مرد]
این احساس را میکرد که بالاخره طلسم را شکنده بود.
She is laying a guilt trip on
[is guilt-tripping]
me for not breast feeding.
U
او
[زن]
به من احساس گناه کاربودن میدهد چونکه من
[به او]
شیر پستان نمی دهم.
associates
U
وابسته وابسته کردن
associated
U
وابسته وابسته کردن
associate
U
وابسته وابسته کردن
associating
U
وابسته وابسته کردن
textile
U
زیر دست
[احساس نرمی یا زبری فرش بدون توجه به طرح و رنگ آن]
He bought them expensive presents, out of guilt.
U
او
[مرد]
بخاطر احساس گناهش برای آنها هدیه گران بها خرید.
epistemologycal
U
وابسته به معرفت شناسی وابسته به شناخت شناسی
popliteal
U
وابسته به پس زانو وابسته به حفره پس زانو رکبی
physico chemical
U
وابسته به فیزیک و شیمی وابسته به شیمی فیزیکی
poplitaeal
U
وابسته به پس زانو وابسته به حفره پس زانو رکبی
mouse
U
توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouses
U
توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mechanical mouse
U
mouse حرکت داده میشود و توپ درون آن می چرخد و به احساس کننده ها که حرکات افق و عمودی را کنترل می کنند برخورد میکند
autos
U
توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
auto
U
توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
presentiments
U
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiment
U
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
Free style
U
[سبک قرن نوزده در احساس سبک کلاسیک و دومستیک]
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com