English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
that is nothing like it U هیچ شباهتی بدان ندارد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
it is not pervious to reasonov U بدان دسترسی ندارد خردانرانمیتواند دریابد
enclitic U متکی به کلمه قبلی کلمهای که تکیه ندارد و یااگر دارد تکیه اش رابکلمه پیش از خود میدهد ودر تلفظ بدان کلمه می چسبد
dissimilation U بی شباهتی
dissimilitude U بی شباهتی
disparities U بی شباهتی
disparity U بی شباهتی
There is no point in it . It doest make sense . It is meaningless. U معنی ندارد ! ( مورد و مناسبت ندارد )
He that blows in the dust fills his eyes. <proverb> U کسى که شرم ندارد وجدان هم ندارد.
he is second to none U دومی ندارد بالادست ندارد
lotus U [نوعی گل نیلوفر آبی مصری که در فرش های چینی بیشتر بکار رفته و نشانه مذهب، تکامل، خلوص و زیبائی بوده و شباهتی با گل ختائی دارد.]
thereto U بدان
thereunto U بدان
wherunto U که بدان
thereto attached U پسوسته بدان
thereby U بدان وسیله
according as چنانکه بدان سان که
whereat U که بدان جهت که در انجا
paradoxically U بدان سان که باعقیده .....است
key-ring U حلقهای که بدان کلید می اویزند
poetic justice U کامیابی خوبان و شکست بدان
the question referred to above U موضوعی که در بالا بدان اشاره شد
key-rings U حلقهای که بدان کلید می اویزند
nose ring U حلقهای که به بینی گاومیزنند تا بدان اورابکشند
gate meeting U انجمنی که بادادن ورودیه بدان درایند
where no human foot can tread جایی که پای ادمیزاد بدان نمیرسد.
he had no evidence to go upon U مدرکی نداشت که بدان متکی شود
it was beneath my notice U مراعارمی امدازاینکه بدان توجهی کنم
omnim gatherum U مهمانی که همه کس بدان خوانده شود
near side U سمت اسباب که ژیمناست بدان نزدیک میشود
hobby U کاری که کسی بدان عشق وعلاقه دارد
timberhead U انتهای تیر کشتی که طناب بدان اویزند
an accessible place U جایی که راه یافتن بدان ممکن است
hobbies U کاری که کسی بدان عشق وعلاقه دارد
self feeder U ماشینی که موادلازمه ازطرف خودش بدان میرسد
plowhead U چارچوبی که گاو اهن بدان متصل میشده
indo iranian U وابسته به بخشی از زبانها....و ایران بدان سخن میگویند
paroli U دوبرابر داو بوسیله افزودن پول برده بدان
phonoscope U التی که بدان سیمهای ادوات موسیقی ازموده میشوند
string board U تیر یا تختهای که پلههای سنگین بدان تکیه دارند
accessibly U چنانکه بتوان بدان راه یافت بطور قابل دسترس
over production U عمل اوزدن کالایی بیش ازاندازهای که بدان نیازمندی هست
forbidden fruits U چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
forbidden fruit U چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
buff stick U بدان پیچیده است و برای پرداخت کردن بکار میبرند
cowlstaff U چوبی که دونفر روی شانه حمل کرده وچیزهایی بدان می اویزند
mumpsimus U ایین دیرینه بی معنی که ازروی تعصب بدان بچسبند نادان متعصب
crankpin U قسمت استوانهای دسته میل لنگ که میلههای رابط بدان متصل میشود
go cart U چارچوب غلتک داری که کودکان دست بدان گرفته راه رفتن میاموزند
walking chair U چارچوب غلتک دار که کودکان دست خود را بدان گرفته راه رفتن می اموزند
vives U یکجور ناخوشی گوش که کره اسبهای تازه بعلف بسته بدان دچار می شوند
free haul U در حمل مصالح ساختمانی به کارگاه حداکثر مسافتی را که کرایه اضافی بدان تعلق نگیردگویند
final setting time U مدت زمانی که بتن بدان درجه از سختی برسد که بتواندفشار معین را تحمل کند
HE that lies down with dogs must expect to rise with fleas.. <proverb> U کسى که با سگها بخوابد بایستى انتظار آن را هم داشته باشد که با یشرات برخیزد.(پسر نوی با بدان بنشست ,خاندان نبوتش گم شد).
Manx U وابسته به جزیره انسان لهجهای که در جزیره نامبرده بدان سخن میگویند
peregrin falcon U یکجور قوش تیز پرکه قوش بازان بدان دلبستگی دارند
green stick U شکستگی استخوان درکودکان بدان گونه که یک سوی استخوان شکسته سو
i take no interest in that U هیچ بدان دلبستگی ندارم هیچ از ان خوشم نمیاید
totems U روح محافظ شخص درخت یا جانوری که سرخ پوستان حفظ وحامی روحانی خود دانسته واز تجاوز بدان یاخوردن گوشت ان خودداری می کردند
totem U روح محافظ شخص درخت یا جانوری که سرخ پوستان حفظ وحامی روحانی خود دانسته واز تجاوز بدان یاخوردن گوشت ان خودداری می کردند
flicker free U ی ندارد
he is not of that stamp U را ندارد
there is no limit to it U حد ندارد
it does not weigh with me U ندارد
there is no style about her U ندارد
it is nothing out of the way U غرابتی ندارد
She has no axe to grind . She doesnt mean anything . U مقصودی ندارد
It is o. k . ( all right ) . it doesent matter . U عیب ندارد
It is no trouble at all. U زحمتی ندارد
Nothing is quite impossible. U کارنشد ندارد
his hat cover his fanily U هیچکس را ندارد
no object U اهمیت ندارد
no matter U اهمیت ندارد
dont mention it U اهمیت ندارد
he has an a. to grind U غرضی ندارد
he has no excuse what U عذری ندارد
there is no limit to it U اندازه ندارد
he has no temperature to day U امروز تب ندارد
it is nothing new U تازگی ندارد
it is a soft snap U کاری ندارد
he has no manners U اداب ندارد
it does not matter U اهمیت ندارد
it is of no weight U قدرواهمیتی ندارد
it is well enough U عیبی ندارد
he is out of huomor U دماغ ندارد
it lacks soul U روح ندارد
he hasno notion of going U سر رفتن ندارد
No problem at all. It is quite all right . U مانعی ندارد
he has nothing of his own U چیزی ندارد
he has nostomach for the fight U سر دعوا ندارد
Don’t mention it. U قابلی ندارد.
hadn't U ندارد نبایستی
his hand want's two fingers U دستش دو انگشت ندارد
his hand lack one finger U دستش یک انگشت ندارد
his intentions are good U خیال بدی ندارد
it differs nothing from U هیچ فرقی با .....ندارد
She never gets any gratitude . U دستش نمک ندارد
That is quitw O. K. That is fine. U هیج اشکالی ندارد
he means well U قصد بدی ندارد
it is beyond recall U احتمال لغوشدن ندارد
he hasno notion of going U خیال رفتن ندارد
domains U برنامهای که حق کپی ندارد
he is at a loose end U کار معینی ندارد
he is indisposed to go U میل برفتن ندارد
he is nothing to me U بتمن خویشی ندارد
infinite U حلقهای که خروج ندارد.
he is short of hands U کارگر کافی ندارد
many hands make light work <proverb> U یک دست صدا ندارد
it is allup with him U دیگر امیدی ندارد
it is indifferent to me U برای من چه اهمیتی ندارد
There is no market for it in Iran . U درایران مصرفی ندارد
That is beside the point. It is irrelevant ( inconsequential , immaterial ) . U ربطی به موضوع ندارد
irons in the fire <idiom> U وقت سرخاراندن ندارد
that in nothing to me U برای من اهمیتی ندارد
Death keeps no calendar. <proverb> U مرگ تاریخ ندارد.
there is no exception to that rule U ان قانون استثناء ندارد
This does not apply to . . . U در رابطه با . . . کاربرد ندارد.
That's not so! U این حقیقت ندارد!
there is no reason U هیچ دلیل ندارد
it matters little U چندان اهمیت ندارد
there is nothing for it but to U چارهای ندارد جز اینکه
it is of no moment U هیچ اهمیت ندارد
it is of no importance U هیچ اهمیت ندارد
it is of little worth U چندان ارزشی ندارد
Cheating( fraud) does not pay ( prosper). U تقلب عاقبت ندارد
it is not protected by sanctions U ضمانت اجرایی ندارد
she cannot bear heat U طاقت گرما را ندارد
and that is flat(final)!No arguments! U چون وچراهم ندارد !
There is nothing to be afraid of in driving. رانندگی که ترس ندارد.
it takes two to tango <idiom> U [یک دست صدا ندارد]
Nothing is impossible . U کار نشد ندارد
He cant stand the sight of us. U چشم ندارد ما را ببیند
crying is useless U گریه سودی ندارد
domain U برنامهای که حق کپی ندارد
de facto standard U سسهای اعتبار به آن ندارد
There is nothing to be ashamed lf . U ( اینکار ) خجالت ندارد
It doesnt look nice . It is useemly. U صورت خوشی ندارد
h does not w.much U چندان وزنی ندارد
he hasno notion of going U میل رفتن ندارد
litmus U ماده ابی رنگی که ازبعضی گلسنگ ها بدست میایدودر اثر اسید زیاد برنگ قرمزتبدیل میشود وهرگاه قلیا بدان بزنند باز برنگ ابی در میاید
There is nothing wrong with it. U این هیچ ایرادی ندارد.
it is of no use talking U سخن گفتن سودی ندارد
it does not matter U عیب ندارد چیزی نیست
It is in the bag . It is a dead cert. U ردخورد ندارد (حتمی است )
He hasnt a mind of his own. U ازخودش رأیی ندارد (بی اراده)
You are ( most ) welcome . It is a mere nothing . It is not fit to drink . U قابل ندارد ( بعنوان تعارف )
confession and avoidance U باط ندارد و اثرش به سوداوست
null U رشتهای که هیچ حرفی ندارد
It wI'll come to a bad end. It is foredoomed. U اینکار عاقبت ( خوشی ) ندارد
there is no occasion for fear U ترس هیچ مورد ندارد
netblock U ابشاری که نیاز به دفاع ندارد
out of one's element <idiom> U جایی که به شخص تعلق ندارد
It is pointless for her to come here . U موضوع ندارد اینجا بیاید
there is no p of his going U رفتن وی هیچ امکان ندارد
A logical remark has no answer. <proverb> U یرف یساب جواب ندارد .
they are of no historical U هیچ اهمیت تاریخی ندارد
The full man does not understand a hungry one . <proverb> U سیر از گرسنه خبر ندارد .
It isn't anything like her. U او [زن] اصلا همچنین رفتاری ندارد.
It doesnt matter. it is nothing. U چیزی نیست ( عیب ندارد )
he has no friends U او هیچ دوست و اشنایی ندارد
from immemorial times U اززمانی که کسی بیاد ندارد
He has not a single star in all the seven skies. <proverb> U یک ستاره در هفت آسمان ندارد.
My French is not up to much. U فرانسه ام چندان تعریفی ندارد
His remarks are unfounded. U حرفهایش پایه واساسی ندارد
he does nothing but talk U کاری جزحرف زدن ندارد
there is no precedent for this U این چیز سابقه ندارد
time out of minds U زمانی که کسی یاد ندارد
it boots not to complain U گله گذاری سودی ندارد
He is unpredicateble. He acts haphazardly. U کارش حساب وکتابی ندارد
it is immaterial U ناچیز است اهمیت ندارد
He is on edge. He is restive. U آرام ندارد (ناراحت است )
His greed knows no limits. U حرص وطمع اش اندازه ندارد
it is not worth my while U نمیارزد برای من ارزش ندارد
you are welcome U کاری نکردم اهمیت ندارد
His knowledge has no limits. U دانش اوحد واندازه ای ندارد
The very idea ! U معنی ندارد ! ( قبیح است )
e. wear U پارچه ایی که مرگ ندارد
It is a case of tit for tat . U چیزی که عوض داد گله ندارد
He is in a bad way (poor circumstances). U وضع وحالش چندان تعریفی ندارد
There is no harm in trying. U امتحانش مجانی است (ضرر ندارد )
Your proposal has little practical value . U پیشنهادتان ارزش عملی چندانی ندارد
It doesnt make any difference to me . U برای من فرقی نمی کند (ندارد)
There is no disagreement among us. U اختلاف نظری بین ماوجود ندارد
monogamist U مرد یا زنی که در ان واحدبیش یک همسر ندارد
the interest of it is gone U دیگر خوش مزگی یا تازگی ندارد
they call him mister U یک اقایی است که عنوان یا لقب ندارد
There are no vacancies at the hotel. U هتل اتاق ( جای ) خالی ندارد
The poor fellow ( guy ) is restless. U بیچاره قرار نمی گیرد ( ندارد )
This is treason, pure and simple. U خیانت که دیگه شاخ ودم ندارد
He has a poor service record in this company. U دراین شرکت بی سابقه خوبی ندارد
unconditional U آنچه به هیچ شرطی بستگی ندارد
no branch U شغلی که احتیاج به رسته تخصصی ندارد
He has not enough experience for the position. U برای اینکار تجربه کافی ندارد
He is only half a man . U مردانگی ندارد (فاقد قدرت وشجاعت )
Such a thing does not exist at all . U چنین چیزی اصلا" وجود ندارد
linear U برنامه کامپیوتری که حلقه یا جهشی ندارد
it is not true that he is dead U اینکه میگویند مرده است حق ندارد
he has no enterprise U دل ندارد که به کارهای مهم دست بزند
irreligionist U کسیکه بمسائل دینی اعتنائی ندارد
He makes a hundred jugs of which not one has a han. <proverb> U صد کوزه بسازد یکى دسته ندارد .
He hasn't had much of an appetite lately. U به تازگی او [مرد] هیچ اشتها ندارد.
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com