English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (6 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
recruit U نیروی تازه گرفتن
recruited U نیروی تازه گرفتن
recruiting U نیروی تازه گرفتن
recruits U نیروی تازه گرفتن
to refresh oneself U نیروی تازه گرفتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
new blood <idiom> U جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
reenforceŠetc U نیروی تازه فرستادن برای با نیروی امدادی تقویت کردن
recuperation U نیروی تازه
freshly U با نفس یا نیروی تازه
recuperate U نیروی تازه یافتن
refresh U نیروی تازه دادن به
revivifying U نیروی تازه دادن
recuperated U نیروی تازه یافتن
reinvigorate U نیروی تازه دادن به
revivified U نیروی تازه دادن
recuperating U نیروی تازه یافتن
refreshed U نیروی تازه دادن به
revivifies U نیروی تازه دادن
revivify U نیروی تازه دادن
refreshes U نیروی تازه دادن به
recuperates U نیروی تازه یافتن
to rally one dispersed U نیروی تازه بخود دادان
hit the spot <idiom> U نیروی تازه وارد کردن
rally U نیروی تازه دادن به گرد امدن
refreshed U نیروی تازه دادن تقویت کردن
rallies U نیروی تازه دادن به گرد امدن
rallied U نیروی تازه دادن به گرد امدن
refreshes U نیروی تازه دادن تقویت کردن
refresh U نیروی تازه دادن تقویت کردن
rallies U سرو صورت تازه گرفتن
rallied U سرو صورت تازه گرفتن
rally U سرو صورت تازه گرفتن
grips U نیروی گرفتن ادراک و دریافت
gripping U نیروی گرفتن ادراک و دریافت
gripped U نیروی گرفتن ادراک و دریافت
grip U نیروی گرفتن ادراک و دریافت
revive U دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revives U دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revived U دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
catch U نیروی اولیه بازوی شناگر در شروع حرکت ماهی گرفتن
enactory U دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
new coined U تازه بنیاد تازه سکه زده
newlywed U تازه داماد تازه عروس
magneto electricity U نیروی کهربایی که بوسیله نیروی اهن ربایی تولید میشود
blue water school U انانی که نیروی دریایی انگلیس راتنها نیروی کافی ان میدانند
e.m.f U force electromotive نیروی محرکه الکتریکی نیروی برقرانی
torque U نیروی گردنده درقسمتی از دستگاه ماشین نیروی گشتاوری
juggernaut U نیروی عظیم منهدم کننده نیروی تخریبی مهیب
juggernauts U نیروی عظیم منهدم کننده نیروی تخریبی مهیب
expeditionary U نیروی اعزامی به خارج نیروی سرکوبگر خارجی
air force personnel with the army U پرسنل نیروی هوایی ماموربه نیروی زمینی
hobbledehoy U کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
electromotive force U نیروی محرکه الکتریکی نیروی برقرانی
no man's land U زمین بلاصاحب و غیر مسکون باریکه زمین حد فاصل بین نیروی متخاصم و نیروی خودی
army landing forces U نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات اب خاکی نیروی زمینی پیاده شونده در ساحل
buoyancy U نیروی بالابر نیروی شناوری
attack force U نیروی تک کننده به ساحل نیروی تک
threat force U نیروی دشمن نیروی مخالف
self propulsion U حرکت توسط نیروی خود پیشروی توسط نیروی خویش
counter force U نیروی مقابله با وسایل استراتژیکی دشمن استفاده ازنیروی هوایی و موشکهای استراتژیکی برای تخریب نیروی دشمن
free gyroscope U نیروی ژیروسکوپی ازاد نیروی جاذبه مغناطیسی ازاد
naval aviation U قسمت هوایی نیروی دریایی هواپیمایی نیروی دریایی
geomagnetism U نیروی اهن ربایی زمین نیروی جاذبه زمین
allocated manpower U نیروی انسانی واگذار شده سهمیه نیروی انسانی
Marine Corps U نیروی تکاوران دریایی نیروی تفنگداران دریایی
army aircraft U هواپیمایی نیروی زمینی هواپیماهای نیروی زمینی
to take medical advice U دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
commandant of marine corps U فرمانده نیروی تکاوران دریایی فرمانده نیروی تفنگداران دریایی
slag U کفه گرفتن تفاله گرفتن
calebrate U جشن گرفتن عید گرفتن
take in <idiom> U زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
grips U طرز گرفتن وسیله گرفتن
gripping U طرز گرفتن وسیله گرفتن
grip U طرز گرفتن وسیله گرفتن
clams U بچنگال گرفتن محکم گرفتن
to seal up U درز گرفتن کاغذ گرفتن
gripped U طرز گرفتن وسیله گرفتن
clam U بچنگال گرفتن محکم گرفتن
component command U قرارگاه نیروی شرکت کننده درعملیات فرماندهی نیروی مسلح شرکت کننده درعملیات
eagle flight U نیروی هوا روی در حال اماده باش نیروی هوا روی اماده
dewiest U تازه
dewier U تازه
the new world U تازه
dewy U تازه
green U تازه
mint a mint condition U تازه تازه
greenest U تازه
red hot U تازه
scion U تازه
scions U تازه
renewed U تازه
newfashioned U تازه
freshest U تازه
post glacial U تازه
fresh- U تازه
newfangled U مد تازه
up to date U تازه
new fallen U تازه
younger U تازه
young U تازه
new U تازه
new fashioned U تازه
brand new U تر و تازه
up-to-date U تازه
new- U تازه
newer U تازه
newest U تازه
inchoative U تازه
new born U تازه
new laid U تازه
modern U تازه
recent U تازه
fresh U تازه
new-laid U تازه
attached strength U استعداد نیروی زیر امر نیروی زیر امر
new clown U تازه شکفته
span new U کاملا تازه
novice U تازه کار
novices U تازه کار
new comer U تازه وارد
new come U تازه رسیده
recuperation U رمق تازه
new come U تازه امده
freshen U تازه کردن
sup.latest or last U تازه گذشته
freshened U تازه کردن
freshening U تازه کردن
young ice U یخ تازه بسته
new blown U تازه شگفته
neocortex U قشر تازه مخ
to innovate in U تازه اوردن
new arrived U تازه رسیده
neoteric U جدید تازه
neoteric U نویسنده تازه
neo christianity U مسیحیت تازه
nascence U تازه پیداشدگی
nascency U تازه پیداشدگی
new buit U تازه ساخت
freshens U تازه کردن
new buit U تازه ساز
new built U تازه ساز
refresher U تازه کننده
new built U تازه ساخت
turn over a new leaf <idiom> U شروعی تازه
settler U مهاجر تازه
green crop U علف تازه
settlers U مهاجر تازه
beginners U تازه کار
green concrete U بتن تازه
grcen wine U شراب تازه
renewal U تازه سازی
renewals U تازه سازی
refreshing U تازه کننده
refreshingly U تازه کننده
immigrants U تازه وارد
immigrant U تازه وارد
junior U زودتر تازه تر
green old wound U زخم تازه
beginner U تازه کار
scarc ely U جخت تازه
refreshes U تازه کردن
refreshed U تازه کردن
new laid U تازه گذاشته
revised edition U چاپ تازه
new-laid U تازه گذاشته
refresh U تازه کردن
refreshments U تازه سازی
refreshment U تازه سازی
juniors U زودتر تازه تر
to bring in U تازه اوردن
reprints U چاپ تازه
reprinting U چاپ تازه
reprinted U چاپ تازه
reprint U چاپ تازه
newcomers U تازه وارد
newcomer U تازه وارد
brand-new U بکلی نو یا تازه
converts U تازه کیش
converting U تازه کیش
converted U تازه کیش
convert U تازه کیش
regeneracy U تولد تازه
span new U خیلی تازه
verdured U تازه سرسبز
reappraisal U ارزیابی تازه
reappraisals U ارزیابی تازه
greener U تازه کار
freshwater U تازه کار
sucking U تازه کار
rookies U تازه کار
rookie U تازه کار
juvenescent U تازه جوان
settlor U مهاجر تازه
ultramodern U بسیار تازه
rebirth U تولد تازه
jackleg U تازه کار
breezy U خنک تازه
brides U تازه عروس
bride U تازه عروس
recruit U تازه سرباز
recension U چاپ تازه
new jerusalem U اورشلیم تازه
new fledged U تازه پر در اورده
fresh- U تازه کردن
regeneration U تولد تازه
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com