English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
defendance need U نیاز خویشتن پایی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
LUT U مجموعه نتایج ذخیره شده که به سرعت قابل دستیابی هستند توسط برنامه بدون نیاز به محاسبه هر نتیجه در صورت نیاز
self U خویشتن
selfhood U خویشتن
self recrimination U ملامت خویشتن
self acceptance U خویشتن پذیری
self advancement U جلوبری خویشتن
self justification U توجیه خویشتن
self mutilation U جرح خویشتن
restrained U خویشتن دارانه
self observation U خویشتن نگری
self worship U پرستش خویشتن
self perception U ادراک خویشتن
self image U خویشتن شناسی
self-denial U انکار خویشتن
cleans U کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleanest U کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
clean U کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleaned U کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
self examination U درون خویشتن بینی
self analysis U تجزیه وتحلیل خویشتن
continence U خویشتن داری پرهیزگاری
introspectionist U خویشتن نگری است
self scrutiny U درون خویشتن بینی
discretionary U آنچه در صورت نیاز لازم و در صورت عدم نیاز زیادی باشد
there is nothing like leather U هر که نقش خویشتن بیند دراب
self-appointed U منصوب شده بوسیله خویشتن
self appointed U منصوب شده بوسیله خویشتن
self awareness U اگاهی از خود خویشتن شناسی
self administered U اداره شونده بوسیله خویشتن
self accusation U عمل تهمت زدن به خویشتن
self analytical U تجزه وتحلیل کننده خویشتن خود شناس
introvert U شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
introverts U شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
criss-crosses U پایی
criss-cross U پایی
criss-crossed U پایی
criss-crossing U پایی
planters U کف پایی
planter U کف پایی
plantar U کف پایی
footy U پادار پایی
shoepack U کفش دم پایی
pumiceous U سنگ پایی
pedicab U سه چرخه پایی
papoosh U کفش سر پایی
panton U کفش دم پایی
polypody U هزار پایی
pantof U کفش سر پایی
foothold U زیر پایی
footrest U زیر پایی
footholds U زیر پایی
espadrille U کفش دم پایی
foot control کنترل پایی
elephantiasis U پیل پایی
pantof U کفش دم پایی
pedalling U پدال پایی
pedalled U پدال پایی
pedaling U پدال پایی
pedaled U پدال پایی
velocipede U دوچرخه پایی
foot brake U ترمز پایی
pedals U پدال پایی
foot starter U استارتر پایی
foot pedal U پدال پایی
bicycle U دوچرخه پایی
bicycles U دوچرخه پایی
territoriality U بوم پایی
foot operated starting switch استارتر پایی
shoepac U کفش دم پایی
push bike U دوچرخه پایی
push bikes U دوچرخه پایی
pedal U پدال پایی
pumicestone slag U سرباره سنگ پایی
ambulatory psychotherapy U روان درمانی سر پایی
tarsal U مچ پایی استخوان قوزک پا
treadle press U ماشین چاپ پایی
kick starter U راه انداز پایی
lubberliness U بی دست و پایی ناازمودگی
coefficient of rigidity U ضریب سخت پایی
an odd slipper U یک لنگه کفش سر پایی
modulus of rigidity U ضریب سخت پایی
foot starter U راه انداز پایی
lubberly U از روی کودنی یابیدست و پایی
takeoff leg U پایی که فشار برروی ان است
melodion U یکجور ارگ دستی یا پایی
maladroitness U ناشی گری بیدست و پایی
foot operated starting switch U کلید راه انداز پایی
to muff a catch U از بی دست و پایی توپ رانگرفتن
subbass U کلیدرکاب پایی ارگ وپیانو
to muff a ball U از بی دست و پایی توپ رانگرفتن
foot pedal switch سوئیچی که با پدال پایی بکار میافتد.
melodeon U ارگ پایی یا دستی نوعی نی کوچک
pivot foot U پایی که درهنگام حرکت بایدروی زمین بماند
self insurance U بیمه شدگی توسط خویشتن بیمه شدن پیش خود
lead U پایی که در پرش از روی مانع زودتر از پای دیگر بلند میشود
leads U پایی که در پرش از روی مانع زودتر از پای دیگر بلند میشود
want U نیاز
needless U بی نیاز
demanded U نیاز
requirement U نیاز
requirement U نیاز
need U نیاز
demand U نیاز
demands U نیاز
self-sufficient U بی نیاز
self sufficing U بی نیاز
demand U نیاز
need U نیاز
needed U نیاز
needing U نیاز
quasi need U شبه نیاز
self-evident U بی نیاز از اثبات
want U نقصان نیاز
requirement U مورد نیاز
construction need U نیاز سازندگی
n affiliation U نیاز پیوندجویی
cognizance need U نیاز شناخت
agamic U بی نیاز ازتخم نر
n achievement U نیاز پیشرفت
achievement need U نیاز پیشرفت
wanted U نقصان نیاز
capital requirement U نیاز سرمایه
demands U نیاز احتیاج
affiliation need U نیاز پیوندجویی
necessity U نیاز نیازمندی
self-explanatory U بی نیاز از توصیف
self explanatory U بی نیاز از توصیف
manifest need U نیاز اشکار
succorance need U نیاز مهرطلبی
self explaining U بی نیاز از توصیف
structural requirement U نیاز استاتیکی
social need U نیاز اجتماعی
prerequisite U پیش نیاز
prerequisites U پیش نیاز
self contained U برون بی نیاز
need gratification U ارضای نیاز
demand U نیاز احتیاج
demanded U نیاز احتیاج
nurturance need U نیاز مهرورزی
sweet nothings U راز و نیاز
felt need U نیاز هشیار
urgency of need U ضرورت نیاز
obviated U رفع نیاز کردن
custom ROM U مین نیاز مشتری
obviates U رفع نیاز کردن
obviate U رفع نیاز کردن
obviating U رفع نیاز کردن
need press theory U نظریه نیاز- فشار
self sufficient U مستغنی بی نیاز از غیر
demand processing U پردازش بر اساس نیاز
deference need U نیاز دنباله روی
criminal court U راز و نیاز کردن
floor space occupied U فضای مورد نیاز
reserve requirements U ذخائر مورد نیاز
chemical oxygen demand U نیاز شیمیایی اکسیژن
c.o.d U نیاز شیمیایی به اکسیژن
dominance need U نیاز سلطه گری
lime requirement U اهک مورد نیاز
require U نیاز داشتن لازم بودن
required U نیاز داشتن لازم بودن
iam in bad U بسیار نیاز مند هشتم
b.o.d U نیاز زیست شیمیایی به اکسیژن
netblock U ابشاری که نیاز به دفاع ندارد
required supply rate U نواخت مهمات مورد نیاز
post free U بدون نیاز به تمبر زدن
postfix U و نیاز به کروشه را از بین می برد.
requires U نیاز داشتن لازم بودن
requiring U نیاز داشتن لازم بودن
bank capital requirement U سرمایه مورد نیاز بانک
biochemical oxygen demand U نیاز زیست شیمیایی به اکسیژن
biological oxygen demand U نیاز زیست شیمیایی به اکسیژن
common goods U کالای مورد نیاز عموم
demand paging U صفحه بندی مورد نیاز
overproduce U بیش ازفرفیت یا نیاز تولیدکردن
demand satisfaction U تحویل اماد مورد نیاز
combat essential U مورد نیاز حتمی رزمی
notation U و دیگر نیاز به کروشه نیست
addressing U بدون نیاز به موارد خاص
requirements U آنچه مورد نیاز است
notations U و دیگر نیاز به کروشه نیست
specifies U بیان واضح آنچه نیاز است
specify U بیان واضح آنچه نیاز است
completing U آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
completes U آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
You are needed . They need you . U وجود شما مورد نیاز است
To leave someone in the lurch . U کسی را قال گذاشتن ( هنگام نیاز )
completed U آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
complete U آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
reorder level U مقدارموجودی که حاکی از نیاز به سفارش میباشد
supplying U تامین چیزی که مورد نیاز است .
supply U تامین چیزی که مورد نیاز است .
supplied U تامین چیزی که مورد نیاز است .
parallelled U اگر به توجه نیاز داشته باشند
materials requirements planning U برنامه ریزی مواد مورد نیاز
parallels U اگر به توجه نیاز داشته باشند
parallelling U اگر به توجه نیاز داشته باشند
paralleling U اگر به توجه نیاز داشته باشند
paralleled U اگر به توجه نیاز داشته باشند
parallel U اگر به توجه نیاز داشته باشند
shortest U بدون نیاز به حمل کننده مسیر
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com