Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (3 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
need
U
نیازمندی احتیاج لازم داشتن
needed
U
نیازمندی احتیاج لازم داشتن
needing
U
نیازمندی احتیاج لازم داشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
need
U
نیازمندی در احتیاج داشتن
needed
U
نیازمندی در احتیاج داشتن
needing
U
نیازمندی در احتیاج داشتن
lackvt
U
احتیاج داشتن
to call for a
U
احتیاج بدقت داشتن
cry out for
<idiom>
U
شدیدا به چیزی احتیاج داشتن
requires
U
لازم داشتن
requiring
U
لازم داشتن
required
U
لازم داشتن
require
U
لازم داشتن
wanted
U
خواستن لازم داشتن
want
U
خواستن لازم داشتن
required
U
نیاز داشتن لازم بودن
requires
U
نیاز داشتن لازم بودن
require
U
نیاز داشتن لازم بودن
requiring
U
نیاز داشتن لازم بودن
ineligibly
U
بدون داشتن شرایط لازم برای انتخاب
neediness
U
نیازمندی
necessitousness
U
نیازمندی
requirement
U
نیازمندی
lacks
U
کمبود نیازمندی
dependency
U
بستگی نیازمندی
dependencies
U
بستگی نیازمندی
lack
U
کمبود نیازمندی
lacked
U
کمبود نیازمندی
necessity
U
نیاز نیازمندی
needily
U
از روی نیازمندی
crying need
U
نیازمندی مبرم
needfully
U
از روی نیازمندی
necessitously
U
از روی نیازمندی
d , top concept
U
تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
penury
U
تنگدستی نیازمندی زیاد
over production
U
عمل اوزدن کالایی بیش ازاندازهای که بدان نیازمندی هست
execution
U
1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
bindings
U
لازم الاجرا لازم
binding
U
لازم الاجرا لازم
lacks
U
احتیاج
needing
U
احتیاج
need
U
احتیاج
demand
U
احتیاج
lacked
U
احتیاج
lack
U
احتیاج
neediness
U
احتیاج
necessitousness
U
احتیاج
requirement
U
احتیاج
penury
U
احتیاج
needed
U
احتیاج
necessity
U
احتیاج
want
U
احتیاج
need
U
احتیاج
overplus
U
بیش از احتیاج
requirement
U
تقاضا احتیاج
redundant
U
مازاد بر احتیاج
requisite
U
لازمه احتیاج
superimposed
U
مازاد بر احتیاج
u. need
U
احتیاج مبرم
demand
U
نیاز احتیاج
urgent need
U
احتیاج مبرم
demanded
U
نیاز احتیاج
demands
U
نیاز احتیاج
call of nature
<idiom>
U
احتیاج به دستشویی داشتند
answered
U
جواب احتیاج را دادن
answer
U
جواب احتیاج را دادن
answering
U
جواب احتیاج را دادن
answers
U
جواب احتیاج را دادن
you're telling me
<idiom>
U
احتیاج نیست به من بگی
to be in great request
U
زیادمورد احتیاج بودن
needle point to say
U
احتیاج بگفتن نیست
to be in great request
U
مورد احتیاج زیاد بودن
serve
U
رفع کردن براوردن احتیاج
i heed your help
U
به مساعدت شما احتیاج دارم
nonverbal
U
بدون احتیاج باستفاده از زبان
served
U
رفع کردن براوردن احتیاج
urgency of need
U
حیاتی بودن احتیاج به اماد
featherbed
U
بیش ازمیزان احتیاج کارمندگرفتن
serves
U
رفع کردن براوردن احتیاج
no branch
U
شغلی که احتیاج به رسته تخصصی ندارد
turn one's back on
<idiom>
U
کمک نکردن به کسی که احتیاج دارد
spoin bank
U
محل نگهداری وسایل مازاد بر احتیاج
put up
<idiom>
U
توسعه پول یا چیزی که احتیاج است
second best theory
U
نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
labour intensive industry
U
صنعتی که به نیروی انسانی زیادی احتیاج دارد
ten year device
وسیله ای که هر ده سال یک بار احتیاج به سرویس دارد
four freedoms
U
دین رهایی از احتیاج و بالاخره ازادی از ترس
demand paging
U
در سیستم ذخیره مجازی انتقال یک صفحه از حافظه به حافظه واقعی به هنگام نیازمندی است
cyclic item
U
اقلام پیوسته اقلامی که خیلی مورد احتیاج هستند
longest
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long-
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn
<idiom>
U
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
to keep up
U
از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
to keep down
U
زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
functionalism
U
عقیده بر اینکه شکل وساختمان بایستی منطبق با احتیاج باشد اعتقادباستفاده عملی از شغل وپیشه
satelloid
U
ماهوارهای که مدار گردش ان داخل اتمسفر سیارهای بوده و بنابراین احتیاج به تراست پیوسته یا متناوب دارد
plug compatible manufacurer
U
شرکت تولیدکننده تجهیزات کامپیوتری که بدون نیازمندی به رابطهای سخت افزاری یانرم افزاری اضافی میتواندبه سیستم کامپیوتری موجودوصل شود
proffering
U
تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffers
U
تقدیم داشتن عرضه داشتن
abhors
U
بیم داشتن از ترس داشتن از
abhorring
U
بیم داشتن از ترس داشتن از
resided
U
اقامت داشتن مسکن داشتن
proffered
U
تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffer
U
تقدیم داشتن عرضه داشتن
abhorred
U
بیم داشتن از ترس داشتن از
mean
U
مقصود داشتن هدف داشتن
hoped
U
انتظار داشتن ارزو داشتن
hopes
U
انتظار داشتن ارزو داشتن
cost
U
قیمت داشتن ارزش داشتن
hoping
U
انتظار داشتن ارزو داشتن
meaner
U
مقصود داشتن هدف داشتن
resides
U
اقامت داشتن مسکن داشتن
hope
U
انتظار داشتن ارزو داشتن
to have by heart
U
ازحفظ داشتن درسینه داشتن
meanest
U
مقصود داشتن هدف داشتن
differs
U
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differ
U
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
reside
U
اقامت داشتن مسکن داشتن
differed
U
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differing
U
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
we are want of money
U
ما نیازمند پول هستیم به پول احتیاج داریم
upkeep
U
بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال
irrevocable
U
لازم
incumbent
U
لازم با
intransitive
U
لازم
preequisite
U
لازم
incumbents
U
لازم با
obligatory
U
لازم
incidental
U
لازم
requirement
U
لازم
necessary
U
لازم
necessitous
U
لازم
incidents
U
لازم
incident
U
لازم
obbligato
U
لازم
needful
U
لازم
needing
U
لازم بودن
postulates
U
لازم دانستن
to d. the need of
U
لازم ندانستن
correlative
U
لازم و ملزوم
ine horse
U
فاقداسباب لازم
induced drag
U
پسای لازم
i thought it necessary to
U
لازم دانستم که
needn't
U
لازم نیست
needed
U
لازم بودن
correlative
U
لازم وملزوم
integral part
U
جزء لازم
the needful
U
اقدام لازم
the needful
U
کار لازم
not binding
U
غیر لازم
revocable
U
غیر لازم
assets
U
مواد لازم
sine qua non
U
شرط لازم
intransitive
U
فعل لازم
prerequisite
U
شرط لازم
prerequisites
U
شرط لازم
quantum libet or placet
U
باندازه لازم
time frames
U
مدت لازم
time frame
U
مدت لازم
optimum
U
درجه لازم
superserviceable
U
بیش از حد لازم
intransitively
U
بطور لازم
irrevocable contract
U
عقد لازم
it is unnecessary
U
لازم نیست
it needs not
U
لازم نیست
makings
U
شرایط لازم
postulate
U
لازم دانستن
postulated
U
لازم دانستن
to become a necessity
U
لازم شدن
postulating
U
لازم دانستن
necessary and sufficient
U
لازم و کافی
necessary conditions
U
شرایط لازم
interdependent
U
لازم و ملزوم
need
U
لازم بودن
hectic
U
دارای تب لازم
requisitioned
U
شرط لازم
due
U
لازم مقرر
require
U
لازم دانستن
requisitioning
U
شرط لازم
requisition
U
شرط لازم
required
U
لازم دانستن
requires
U
لازم دانستن
requiring
U
لازم دانستن
imperative
U
لازم الاجرا
imperatives
U
لازم الاجرا
requisite
U
شرط لازم
indispensable
U
لازم الاجرا
requisitions
U
شرط لازم
binding
U
لازم الاجرا
bindings
U
لازم الاجرا
unalienable
<adj.>
U
لازم الاجرا
unalterable
<adj.>
U
لازم الاجرا
absolute
<adj.>
U
لازم الاجرا
qualifications
U
شرایط لازم
folderol
U
غیر لازم
inalienable
<adj.>
U
لازم الاجرا
requirements
U
شرایط لازم
inevitable
<adj.>
U
لازم الاجرا
enforceable
U
لازم الاجرا
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com