English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 123 (3 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
i cannot positively promise U نمیتوانم قول قطعی بدهم
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
i cannot say him nay U نمتوانم پاسخ رد به او بدهم نمیتوانم به او
i cannot think of it U فکرش را نمیتوانم بکنم تصورش راهم نمیتوانم بکنم
olives a good oil U من نمیتوانم انرابخرم
it is not p for meto stay U نمیتوانم بمانم
if i only could see him U حیف که نمیتوانم او راببینم
i am impatient for it U نمیتوانم برای ان صبر کنم
i know not neither can i guess U نمیدانم و حدس هم نمیتوانم بزنم
iam not patient of hunger U من نمیتوانم تاب گرسنگی رابیاورم
we cannot trace the petitioner U نمیتوانم سابقه عرضحال دهنده را پیدا کنم
iam so tired that i cannot eat U چندان خسته هستم که نمیتوانم چیزی بخورم
i have no idea of that U هیچ اگاهی از ان ندارم نمیتوانم تصور کنم چه چیزاست
How much is that? U چقدر بدهم؟
I'd like to leave my luggage, please. من می خواهم اسباب و اثاثیه ام را تحویل بدهم.
Where can I get my car washed? کجا میتوانم اتومبیلم را بدهم بشویند؟
It goes against the grain to pay these sums (that kind of money). U من که زورم می آید ازاین پولها بدهم
I can't go on any longer. U من دیگر نمی توانم ادامه بدهم.
It would not be proper for me to give you that information. U درست نیست که من این اطلاعات را به شما بدهم.
That won't work with me! U من حاضر نیستم این کار را انجام بدهم!
It doesn't fly with me [American E] [colloquial] U من حاضر نیستم این کار را انجام بدهم!
I don't want to say anything about that. U من نمی خواهم در باره آن مورد نظری بدهم.
I want to leave the car in the railway station U من میخواهم اتومبیل را در ایستگاه قطار تحویل بدهم.
Please let me take a share in the expenses. U اجازه بدهید منهم قسمتی از هزینه را بدهم
I cannot square it with my conscience to ... U من این را نمی توانم به وجدانم وفق بدهم ...
I had no opportunity to discuss the matter . U فرصت نشد که موضوع را مورد بحث قرار بدهم
Let me back up and explain how ... U به من اجازه بدهید از اول داستان در گذشته شروع بکنم و توضیح بدهم که چطور ...
What should I do when I get the following message: The connection to the server has failed U چکاری لازم هست انجام بدهم وقتی که پیغام زیر را دریافت کردم: ارتباط با سرور میسر نمیباشد؟
cretain U قطعی
peremptory U قطعی
last a U قطعی
positive U قطعی
decretory U قطعی
decretive U قطعی
sure U قطعی
judicatory U قطعی
proofs U قطعی
surer U قطعی
last U قطعی
definitely U قطعی
decisive U قطعی
irrevocable U قطعی
fixed U قطعی
uncompromisingly U قطعی
uncompromising U قطعی
definite U قطعی
unconditional U قطعی
deterministic U قطعی
surest U قطعی
lasted U قطعی
lasts U قطعی
definitive U قطعی
decided U قطعی
assertive U قطعی
finals U قطعی
final U قطعی
proof U قطعی
definite <adj.> U قطعی
conclusive U قطعی
how much do i owe you U چقدر بشما بدهکار هستم چقدرباید بشما بدهم چقدرطلب شمامیشود
the last word U سخن قطعی
reserve price U بهای قطعی
to definitive answer U پاسخ قطعی
to turn the scale U قطعی بودن
uncoditioned U قطعی نشده
once and a way U بطور قطعی
final U غایی قطعی
deteministic model U مدل قطعی
certain U محقق قطعی
declaredly U با افهار قطعی
decisively U بطور قطعی
categorical U قیاسی قطعی
indefinite U غیر قطعی
indecisive U غیر قطعی
indecision U غیر قطعی
absolutes U کامل قطعی
absolute U کامل قطعی
emphatically U بطور قطعی
flat-footed U ثابت قطعی
flat footed U ثابت قطعی
finals U غایی قطعی
final award U رای قطعی
final awards judgements U احکام قطعی
irrevocable sale U بیع قطعی
trenchant U قاطع قطعی
decidedly U بطور قطعی
magistral U قاطع قطعی
categoric U قیاسی قطعی
affirmation U افهار قطعی
for good U بطور قطعی
flying colors U موفقیت قطعی
firm offer U پیشنهاد قطعی
enforceable judgment U رای قطعی
affirmations U افهار قطعی
criterion U معیار نشان قطعی
ultimatums U اخرین پیشنهاد قطعی
ultimatum U اخرین پیشنهاد قطعی
ultimata U اخرین پیشنهاد قطعی
insecure U نامعین غیر قطعی
Is that definite? U این قطعی است؟
categorically U بطور قاطع یا قطعی
asserts U افهار قطعی کردن
asserting U افهار قطعی کردن
asserted U افهار قطعی کردن
assert U افهار قطعی کردن
indecisively U بطور غیر قطعی
final decision U رای قطعی و نهایی
interlocutory U موقتی غیر قطعی
terminative U بپایان رساننده قطعی
averment U افهار قطعی یا مثبت
judicial U قطعی داوری کننده
revocable sale U بیع غیر قطعی
reserve price U قیمت نهایی بهای قطعی
It is bound (most likely)to happen . The die is cast . It is final and irrevocable. U بروبرگردندارد ( قطعی وحتمی است )
pocket judgment U سند قطعی لازم الاجرا
once for all U بطور قطعی یا اول و اخر
octodecimo U قطعی که برابر با یک هیجدهم یک ورق کاغذ باشد
complete transaction U معامله قطعی و تمام شده که دنباله نخواهد داشت
lazier U در رهگیری هوایی یعنی دستگاه یاد شده فعلا مشغول کار است یا از دستگاه یاد شده نمیتوانم استفاده کنم
laziest U در رهگیری هوایی یعنی دستگاه یاد شده فعلا مشغول کار است یا از دستگاه یاد شده نمیتوانم استفاده کنم
lazy U در رهگیری هوایی یعنی دستگاه یاد شده فعلا مشغول کار است یا از دستگاه یاد شده نمیتوانم استفاده کنم
the smoking gun U شی یا واقعیتی که به عنوان شواهد قطعی به جرم بکار میرود [قانون]
in flagrante delicto U شی یا واقعیتی که به عنوان شواهد قطعی به جرم بکار میرود [قانون]
definitive hospitalization U سیستم معالجه قطعی معالجه نهایی
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com