English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (3 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
dot U نقطه گذاشتن
dotting U نقطه گذاشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
platoon U بازیگرانی را به نوبت در نقطه معین گذاشتن
platoons U بازیگرانی را به نوبت در نقطه معین گذاشتن
in hand U گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
Other Matches
junction U محل اتصال یا پیوند نقطه تقاطع نقطه انشعاب نقطه گره
junctions U محل اتصال یا پیوند نقطه تقاطع نقطه انشعاب نقطه گره
reference point U نقطه برگشت نقطه نشانی نقطه مبدا دهانه بندر
control point U نقطه کنترل اماد و حرکات نقطه کنترل ناوبری هوایی ودریایی نقطه کنترل عبور ومرور
foot spot نقطه ای بین نقطه مرکزی و وسط جداره عقبی میز بیلیارد
pull up point U نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
triple point U نقطه تقاطع امواج سه گانه ترکش اتمی نقطه برخوردامواج صوتی
bearing U موقعیت یک نقطه نسبت به نقطه دیگر جهت قطب نما
picture point U نقطه نشانی یا نقطه بازرسی موجود در روی عکس هوایی
ti;me to go U زمان حرکت هواپیمای رهگیراز نقطه شروع هدایت زمینی تا نقطه رهگیری
line of vision U خط مستقیمی که نقطه زردچشم را به نقطه ثابتی وصل نماید
pointillism U شیوه نقاشی با نقطه رنگ نقطه چین کاری
switching U مرکز مخابرات مرکزتلفن خودکار حرکت دادن خودروها از یک نقطه به نقطه دیگر برای بارگیری یاتخلیه
free drop U برداشتن و انداختن گوی گلف با دست از نقطه ناممکن برای ضربه زدن به نقطه مناسب نزدیک ان
zeros U پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن
zero U پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن
zeroes U پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن
lay off <idiom> U به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
approached U فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا
approaches U فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا
load point U نقطه بارگذاری نقطه بار کردن
approach U فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا
marks U هدف نقطه اغاز نقطه فرود
mark U هدف نقطه اغاز نقطه فرود
azimuth U موقعیت یک نقطه نسبت به نقطه دیگر
lids U کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
lid U کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
run into <idiom> U اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
pyramid spot U نقطه روی میز اسنوکر یابیلیارد انگلیسی میان فاصله نقطه مرکزی و وسط لبه بالایی میز
crossing point U نقطه تقاطع نقطه تلاقی
crossing points U نقطه تقاطع نقطه تلاقی
flash point U نقطه الوگیری نقطه افروزش
holding point U نقطه تثبیت ردیابی هواپیما نقطه انتظار هواپیما روی صفحه رادار
roll in point U نقطه ورود به شاخه تک به وسیله هواپیما نقطه شروع حرکت تک هواپیما
punctuation marks U علائم نقطه گذاری درجملات نشان نقطه گذاری
punctuation mark U علائم نقطه گذاری درجملات نشان نقطه گذاری
litter relay point U نقطه تعویض برانکاردکشها نقطه تعویض حمل مجروحین
To leave behinde. U جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
pointillism U نقاشی نقطه نقطه
point-to-point connection U اتصال نقطه به نقطه
point to point network U شبکه نقطه به نقطه
to leave someone in the lurch U کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
break up point U نقطه رهایی هلی کوپتر نقطه رهایی
lie U زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
lies U زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
lied U زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
speckle U نقطه نقطه یا خال خال کردن
polkadot U طرح نقطه نقطه خال خال
run home U جا گذاشتن
take in U تو گذاشتن
to pickle a rod for U گذاشتن
inculcate U پا گذاشتن
inculcates U پا گذاشتن
inculcated U پا گذاشتن
ti turn in U تو گذاشتن
to lay it on with a trowel U گذاشتن
to take in U تو گذاشتن
inculcating U پا گذاشتن
let U گذاشتن
lay U گذاشتن
placements U گذاشتن
infiltrating U گذاشتن
place U گذاشتن
places U گذاشتن
infiltrates U گذاشتن
infiltrated U گذاشتن
placing U گذاشتن
misplace U جا گذاشتن
infiltrate U گذاشتن
lays U گذاشتن
lets U گذاشتن
mislaid U جا گذاشتن
mislay U جا گذاشتن
mislaying U جا گذاشتن
mislays U جا گذاشتن
question answer U در صف گذاشتن
letting U گذاشتن
apostrophize U گذاشتن
placement U گذاشتن
leave U گذاشتن
putting U گذاشتن
loads U گذاشتن
to trample on U گذاشتن
teasing U سر به سر گذاشتن
To be gettingh on in years. U پا به سن گذاشتن
getting on in years U پا به سن گذاشتن
load U گذاشتن
leaving U گذاشتن
go on <idiom> U گذاشتن
put U گذاشتن
to run in U تو گذاشتن
puts U گذاشتن
mouthing U در دهان گذاشتن
mouthed U در دهان گذاشتن
earmark U کنار گذاشتن
depositing U به امانت گذاشتن
hang-up U معوق گذاشتن
shutters U پرده گذاشتن
juxtaposed U پهلوی هم گذاشتن
handle U دسته گذاشتن
juxtaposed U پیش هم گذاشتن
juxtapose U پهلوی هم گذاشتن
juxtapose U پیش هم گذاشتن
handles U دسته گذاشتن
cramp U درقید گذاشتن
cramps U درقید گذاشتن
mouth U در دهان گذاشتن
shutter U پرده گذاشتن
mouths U در دهان گذاشتن
enclosing U درمیان گذاشتن
encloses U درمیان گذاشتن
enclose U درمیان گذاشتن
fix U کار گذاشتن
fixes U کار گذاشتن
overrules U کنار گذاشتن
overrule U کنار گذاشتن
legates U بارث گذاشتن
legate U بارث گذاشتن
bench U نیمکت گذاشتن
benches U نیمکت گذاشتن
vane U پر گذاشتن به تیر
vanes U پر گذاشتن به تیر
overruled U کنار گذاشتن
strand U تنها گذاشتن
marks U علامت گذاشتن
strands U تنها گذاشتن
hang up U معوق گذاشتن
hang-ups U معوق گذاشتن
mark U علامت گذاشتن
welts U مغزی گذاشتن
welt U مغزی گذاشتن
stipulation U شرط گذاشتن
salute U احترام گذاشتن
tipping U نوک گذاشتن
embeds U کار گذاشتن
traced U اثر گذاشتن
traces U اثر گذاشتن
mortgage U گرو گذاشتن
mortgages U گرو گذاشتن
investing U سرمایه گذاشتن
invested U سرمایه گذاشتن
invest U سرمایه گذاشتن
mortgaging U گرو گذاشتن
trace U اثر گذاشتن
salve U ضماد گذاشتن
exposing U بی پناه گذاشتن
embed U کار گذاشتن
badgers U :سربسر گذاشتن
badgering U :سربسر گذاشتن
badgered U :سربسر گذاشتن
Welsh U کلاه گذاشتن
respect U احترام گذاشتن به
respects U احترام گذاشتن به
badger U :سربسر گذاشتن
expose U بی پناه گذاشتن
invests U سرمایه گذاشتن
leather U چرم گذاشتن به
embarks U درکشتی گذاشتن
juxtaposing U پهلوی هم گذاشتن
juxtaposing U پیش هم گذاشتن
juxtaposes U پهلوی هم گذاشتن
install U کار گذاشتن
installing U کار گذاشتن
installs U کار گذاشتن
parcel U دربسته گذاشتن
parcels U دربسته گذاشتن
juxtaposes U پیش هم گذاشتن
cloister U درصومعه گذاشتن
plight U گرو گذاشتن
suspends U مسکوت گذاشتن
suspending U مسکوت گذاشتن
embarking U درکشتی گذاشتن
embarked U درکشتی گذاشتن
embark U درکشتی گذاشتن
cloisters U درصومعه گذاشتن
exposes U بی پناه گذاشتن
point U نوک گذاشتن
bank U در بانک گذاشتن
banks U در بانک گذاشتن
suspend U مسکوت گذاشتن
tip U نوک گذاشتن
to leave a margin U حاشیه گذاشتن
trig U علامت گذاشتن
underact U از کار کم گذاشتن
undercharge U کم خرج گذاشتن در
underpricing U کم قیمت گذاشتن
vowelize U واکه گذاشتن
walk out on U قال گذاشتن
welch U کلاه گذاشتن
window dress U بنمایش گذاشتن
To trample on justice . To be unfair. U پا روی حق گذاشتن
To grow a beard . U ریش گذاشتن
To grow a mustache . U سبیل گذاشتن
To pull someones leg . To kid someone. U سر بسرکسی گذاشتن
To discriminate . To make a distinction . U فرق گذاشتن
trepass U پافرا گذاشتن
to take ship U درکشتی گذاشتن
to take in a reef U بادبان را تو گذاشتن
to leave off U کنار گذاشتن
to make a for U دردسترس گذاشتن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com