Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
it pulls its weight
U
نسبت به سنگینی خودش خوب می کشد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
be your own worst enemy
<idiom>
U
از ماست که بر ماست
[کسی که به دست خودش برای خودش دردسر می تراشد.]
he pays his own money
U
نه اینکه از پول خودش یا پول خودش رامیدهد
leverage
U
نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
lift fan
U
توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
ohm's law
U
جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
liftjet
U
توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
prorata
U
برحسب نسبت معین بهمان نسبت
attributable
U
قابل نسبت دادن نسبت دادنی
heavily
U
به سنگینی
ponderousness
U
سنگینی
massiness
U
سنگینی
heaviness
U
به سنگینی
ponderance
U
سنگینی
gravity
U
سنگینی
ponderosity
U
سنگینی
graveness
U
سنگینی
gravitas
U
سنگینی
ponderously
U
سنگینی
slowness
U
سنگینی
demureness
U
سنگینی
weightiness
U
سنگینی
weight
U
سنگینی
gravitation
U
سنگینی
specific weight
U
سنگینی ویژه
a hefty bill
U
صورتحساب سنگینی
lethargy
U
سنگینی رخوت
traffic density
U
سنگینی شد امد
avoirdupois
U
سنگینی وزن
deadweight
U
سنگینی وزن
drowsihead
U
سنگینی خواب
queasiness
U
سنگینی خوراک
absolute gravity
U
سنگینی مطلق
overweight
U
سنگینی زیاد
overweight
U
سنگینی کردن
hypacusia
U
سنگینی گوش
hypacousia
U
سنگینی گوش
mass of maneuver
U
سنگینی حرکات یکان
There was a heavy fall of snow (snow-fall).
U
برف سنگینی بارید
drowsiness
U
کسالت یا سنگینی خواب
absolute specific gravity
U
سنگینی ویژه مطلق
lb
U
سنگینی مسکوکات راسنجیدن
lbs
U
سنگینی مسکوکات راسنجیدن
barology
U
علم ثقل یا سنگینی
profoundness
U
سنگینی رسوخ یا نفوذزیاد
nationallism
U
مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
A big load was taken off my back.
U
بار سنگینی از دوشم برداشته شد
Lead is a heavy metal.
U
سرب فلز سنگینی بارید
The crime lies heavily on his conscience.
U
جنایت اش بار سنگینی بر وجدان اواست
hhhزينhhh hhhaaaي سن?يني رaaaمتحمل شدن
U
هزینه های سنگینی رامتحمل شدن
drags
U
چیز سنگینی که روی زمین کشیده میشود
dragged
U
چیز سنگینی که روی زمین کشیده میشود
to weigh down
U
سنگینی کردن بر پایین اوردن شکسته شدن
ballast
U
سنگینی شن و خرده سنگی که درراه اهن بکارمیرود
drag
U
چیز سنگینی که روی زمین کشیده میشود
itself
U
خودش
herself
U
خودش
himself
U
خودش
metamer
U
جسمی که در ترکیب و سنگینی با جسم دیگر برابرولی درخواص شیمیایی است
in his own similitude
U
مانند خودش
to his own profit
U
بفایده خودش
in his own similitude
U
بصورت خودش
number one
<idiom>
U
برای دل خودش
in his own hand writing
U
بخط خودش
it tells its own tale
U
از خودش پیداست
herself
U
خود ان زن خودش را
in his own name
U
به اسم خودش
in his own name
U
بخاطر خودش
on/upon one's head
<idiom>
U
برای خودش
ballast
U
هرچیز سنگینی چون شن و ماسه که در ته کشتی میریزند تا از واژگون شدنش جلوگیری کند
Hear it in his own words.
U
از زبان خودش بشنوید
There he is in the flesh. there he is as large as life.
U
خودش حی وحاضر است
He is behind it . He is at the bottom of it.
U
زیر سر خودش است
he pays his own money
U
پولش را خودش میدهد
He shot himself.
U
او به خودش شلیک کرد.
his own car
[car of his own]
U
خودروی خودش
[مرد]
his hat cover his fanily
U
خودش است و کلاهش
She considers herself to be the mastermind. She thimks she knows it all.
U
خودش را عقل کل می داند
She pressed the child to her side.
U
بچه را به خودش چسباند
It is her all right.
U
خود خودش است
He has got too big for his boots . He tends to swagger . It has gone to his head .
U
خودش را گه کرده است
vicarious saccifice
U
خودش به جای دیگران
He lowered himself in the esteem of his friends.
U
خودش را از چشم دوستانش انداخت
all his g.are swans
U
غازهای خودش همه غوهستند
The letter is in his own handwriting .
U
نامه بخط خودش است
He fouled his reputation .
U
گند زد به آبرو ؟ حیثیت خودش
He fabcies himself as a writer (author).
U
به خیال خودش نویسنده است
It is the work of her enemies .
U
کار دست خودش داد
She looks after number one . she does herself well .
نمیگذارد برای خودش بد بگذرد.
She only thinks of her self . she is self – centered.
U
فقط بفکر خودش است
It is a gain .
U
اینهم خودش غنیمت است
She is the center of attraction .
U
آن زن همه را بسوی خودش می کشد
He was quite a fellow in his day.
U
زمانی برای خودش آدمی بود
She fabricates them. she makes them up .
U
اینها را از خودش می سازد ( درمی آورد)
She was reading the book to herself.
U
کتاب را آهسته ( پیش خودش) می خواند
autoinoculation
U
تلقیح کسی با مایه بدن خودش
One must uphold ones dignity.
U
احترام هر کسی دست خودش است
prime
U
عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
He's back to his usual self.
U
او
[مرد ]
دوباره برگشت به رفتار قدیمی خودش.
primes
U
عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
He went underground to avoid arrest.
U
او
[مرد]
خودش را غایم کرد تا دستگیرش نکنند.
hansardize
U
متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
Being an actor has a certain amount of kudos attached to it.
U
بازیگر بودن خودش تا اندازه ای جلال دربردارد .
primed
U
عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
fricandeau
U
گوشت گوساله سرخ کرده درروغن خودش
self feeder
U
ماشینی که موادلازمه ازطرف خودش بدان میرسد
autogamous
U
مربوط به لقاح یا باروری گل بوسیله گرده خودش
He is afraid of his own shadow.
ازسایه خودش می ترسد .
[خیلی ترسو است.]
breeze
U
تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
breezed
U
تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
He forced his way thru the crowd .
U
بزور خودش رااز میان جمعیت رد کرد
breezing
U
تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
get what's coming to one
<idiom>
U
هرکسی نوع رفتار را خودش رقم میزند
breezes
U
تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
He did away with himself .
U
کلک خودش را کند ( خود کشی کرد )
automatic
U
آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
antigen
U
مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
multiplication
U
عملیات ریاضی که یک عدد را یک واحد به خودش اضافه میکند
A prophet is not without honour, save in his own c.
<proverb>
U
یک پیامبر را همه جا ارج مى نهند جز در سرزمین و خانه خودش.
give someone enough rope and they will hang themself
<idiom>
U
به کسی طناب بدی تا راحت خودش دار بزند
automatics
U
آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
twicer
U
حروف چینی که خودش هم چاپ کننده است دو مرده
She gave me her phone number , but I'll be blessed if I can remember it !
U
شماره تلفن خودش را به من داد ولی مگریادم می آید !
antigens
U
مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
He feels he must have the last word.
U
او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
I dare you to say it to his face.
U
خیلی راست می گویی ( اگه مردی ) جلوی خودش بگه
braking length
U
طول پارگی نخ
[طولی از نخ که در اثر وزن خودش پاره شود]
to bring somebody into line
U
زور کردن کسی که خودش را
[به دیگران]
وفق بدهد یا هم معیار بشود
answer
U
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
Carrie is her own worst enemy, she's always falling out with people.
U
کری همیشه با همه بحث و جدل می کند و برای خودش دردسر می تراشد.
answered
U
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
answers
U
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
privacy
U
حق یک شخص برای کسترش دادن یا محدود کردن دستیابی به داده مربوط به خودش
answering
U
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
striking off the roll
U
اسم یک solicitor را به تقاضای خودش یا بعلت ارتکاب خطا از لیست وکلاحذف کردن
fractal
<adv.>
<noun>
O
شکل هندسی که در خودش تکرار میشود هر قدر که آنرا بزرگ کنید یک حالت دارد
powers
U
اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
powered
U
اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
power
U
اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
self compiling compiler
U
کامپایلری که به زبان اصلی خودش نوشته شده و قابلیت کامپایل کردن خود را نیز دارد
powering
U
اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
qui facit per alium facit perse
U
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
insitu
U
واقع در جای طبیعی خودش در جای خود
He has grown into a man .
U
برای خودش مردی شده ( بزرگ شده )
peripheral
U
که به سیستم کامپیوتری اصلی متصل است . 2-هر وسیلهای که امکان ارتباط بین سیستم و خودش را فراهم کند ولی توسط سیستم اجرا نمیشود
under lease
U
وقتی مستاجر اصلی ملک برای مدتی کمتر از مدت باقیمانده اجاره خودش ملک را اجاره دهد
She is the one who has done . It is her own doing
U
کار کار خودش است
quotients
U
نسبت
towards
U
نسبت به
quotient
U
نسبت
in regard to
U
نسبت به
in relation to
U
نسبت به
in respect of
U
به نسبت
in respect of
U
نسبت به
in the ratio of
U
به نسبت
in connexion with
U
نسبت به
than
U
نسبت به
In what proportion ?
U
به چه نسبت ؟
In the ration lf one to ten .
U
به نسبت یک به ده
kinship
U
نسبت
in regard of
U
نسبت به
proportional
U
به نسبت
rate
U
نسبت
rates
U
نسبت
in proprotion to
U
نسبت به
with respect to
U
نسبت به
proportion
U
نسبت
proportions
U
نسبت
apropos of
U
نسبت به
bearing
U
نسبت
respects
U
نسبت
respect
U
نسبت
the rat of to
U
نسبت دو به سه
as compared to
U
نسبت به
cognation
U
نسبت
to
U
تا نسبت به
relation
U
نسبت
format
U
نسبت
relational
U
نسبت
t ratio
U
نسبت تی
ratios
U
نسبت
formats
U
نسبت
ratio
U
نسبت
rapport
U
نسبت
uncross
U
نسبت
imputation
U
نسبت دادن
contact ratio
U
نسبت تماس
compression ratio
U
نسبت تراکم
current ratio
U
نسبت جاری
impluse ratio
U
نسبت ضربه
concentration ratio
U
نسبت تمرکز
cost benefit ratio
U
نسبت فایده
correlation ratio
U
نسبت همبستگی
control ratio
U
نسبت فرمان
deposit ratio
U
نسبت سپرده
glide ratio
U
نسبت سریدن
bypass ratio
U
نسبت کنارگذاری
strength ratio
U
نسبت استحکام
lay to
U
نسبت دادن به
hit ratio
U
نسبت اصابت
gyromagnetic ratio
U
نسبت ژیرومغناطیسی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com