Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
subadult
U
نزدیک سن تکلیف
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
declaration of trust
U
افهارنامه تکلیف به قبض افهارنامهای که ناقل به منتقل الیه یا مصالح به متصالح میدهد و در ان به او تکلیف میکند که اداره مورد انتقال یا مال الصلح رابه عهده بگیرد و ان را قبض کند
find touch
U
بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
inside
U
ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
insides
U
ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
closest
U
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closer
U
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closes
U
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
close
U
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
point bland
U
بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
inshore
U
نزدیک کرانه نزدیک ساحل
at fault
U
بی تکلیف
full age
U
سن تکلیف
abeyant
U
بی تکلیف
offhanded
U
بی تکلیف
offhandedly
U
بی تکلیف
at a loss what to do
U
لا تکلیف
responsibility
U
تکلیف
responsibilities
U
تکلیف
assignment
U
تکلیف
assignments
U
تکلیف
abeyant abeyance
U
بی تکلیف
duty
U
تکلیف
imposition
U
تکلیف
tasks
U
تکلیف
task
U
تکلیف
task analysis
U
تحلیل تکلیف
fall into abeyance
U
بی تکلیف ماندن
unaffected
U
بی تکلیف صمیمی
Where do you stand ?What am I Supposed to do ?
U
تکلیف من چیست ؟
referenda
U
کسب تکلیف
homework
U
تکلیف خانه
qualification
U
قید تکلیف
referendum
U
کسب تکلیف
referendums
U
کسب تکلیف
at a loss what to do
U
بلا تکلیف
task oriented
U
تکلیف گرا
exercize
U
تمرین تکلیف
tasks
U
کار تکلیف
he is at a loose end
U
بی تکلیف است
interrupted task
U
تکلیف ناتمام
how shall we proceed
U
تکلیف چیست
impone
U
تکلیف کردن
task
U
کار تکلیف
unfinished task
U
تکلیف ناتمام
approaches
U
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approached
U
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approach
U
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
process
U
تکلیف به حضور کردن
schoolwork
U
تکلیف شبانه دانشجو
pendant
U
بی تکلیف ضمیمه شده
processes
U
تکلیف به حضور کردن
To ask for instructions (directives).
U
کسب تکلیف کردن
It was required of me . They imposed it on me .
U
آنرا به من تکلیف کردند
low level task
U
تکلیف سطح پایین
pendants
U
بی تکلیف ضمیمه شده
assignment
U
تکلیف درسی و مشق شاگرد
assignments
U
تکلیف درسی و مشق شاگرد
To do (perform) ones duty.
U
تکلیف خود را انجام دادن
they overtax our strength
U
بما تکلیف میکنند که زیادنیروی خودرابکاراندازیم
To settle the issue one way or the other.
U
تکلیف کاری راروشن ( یکسره ) کردن
to put one's affairs in order
[to settle one's business]
U
تکلیف کار خود را روشن کردن
mid wicket
U
توپزن نزدیک توپ انداز توپگیر طرفین میله نزدیک توپ انداز
To do something prefunctorily.
U
برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
to keep somebody on tenterhooks
<idiom>
U
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
to let somebody dangle
<idiom>
U
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
to have somebody on the hook
<idiom>
U
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
to keep somebody in suspense
<idiom>
U
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
approach lane
U
مسیر نزدیک شدن به ساحل خطوط نزدیک شدن به ساحل
best gold
U
تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
estate in remainder
U
ملک معلق عبارت از ان است که شناسایی قانونی یک ملک منوط و موکول به تعیین تکلیف ملک دیگر باشد
pend
U
معوق بودن بی تکلیف بودن
foreby
U
نزدیک
forbye
U
از نزدیک
forbye
U
نزدیک
narrowly
U
از نزدیک
forby
U
نزدیک
by
U
از نزدیک
forby
U
از نزدیک
towards
U
نزدیک
in sight
U
نزدیک
neighbouring
U
نزدیک
beside
U
نزدیک
hard by
U
نزدیک
closest
U
نزدیک
closer
U
نزدیک
closes
U
نزدیک
fast by
U
نزدیک
hand to hand
U
نزدیک
close aboard
U
نزدیک
cephalo
U
نزدیک به سر
caudal
U
نزدیک به دم
nigh
U
نزدیک
close by
U
نزدیک
at hand
U
نزدیک
approaching
U
نزدیک
close-up
U
از نزدیک
contiguous
U
نزدیک
upcoming
U
نزدیک
imminent
U
نزدیک
forthcoming
U
نزدیک
close
U
نزدیک
hand-to-hand
U
نزدیک
close-ups
U
از نزدیک
close up
U
از نزدیک
accessible
U
نزدیک
nearer
U
نزدیک
near upon
U
نزدیک
nearest
U
نزدیک
adjacent
U
نزدیک
near at hand
U
نزدیک
neared
U
نزدیک
vicinal
U
نزدیک
near
U
نزدیک
nearby
U
نزدیک
not ahunderd mails flom
U
نزدیک
near-
U
نزدیک
up against
<idiom>
U
نزدیک به
next door to
U
نزدیک
up to
<idiom>
U
نزدیک به
nearing
U
نزدیک
near by
U
نزدیک به
proximate
U
نزدیک
on the verge of
U
نزدیک به
near by
U
نزدیک
nears
U
نزدیک
to gain ground upon
U
نزدیک
on the eve of
U
نزدیک
toward(s) evening
U
نزدیک به عصر
proximal
U
نزدیک مبدا
recent memory
U
حافظه نزدیک
short sighted
U
نزدیک بین
to be on the way
U
نزدیک شدن
to come by
U
نزدیک شدن
admaxillary
U
نزدیک ارواره
aftermost
U
نزدیک پاشنه
to gain on
U
نزدیک شدن به
aggress
U
نزدیک شدن
adductor
U
نزدیک کننده
subcentral
U
نزدیک مرکز
subsaturated
U
نزدیک به اشباع
subapical
U
نزدیک راس
adducent
U
نزدیک کننده
to keep close
U
نزدیک ماندن
low
U
نزدیک سبد
toward
U
نزدیک به مقارن
to be quite close
U
نزدیک به هم بودن
approachable
U
نزدیک شدنی
upcoming
U
دراتیه نزدیک
myopia
U
نزدیک بینی
deeper
U
نزدیک به هدف
in the near future
U
در آینده نزدیک
deciding
U
نزدیک به هدف
stand by
<idiom>
U
نزدیک بودن
deep
U
نزدیک به هدف
Near our office .
U
نزدیک اداره ما
deepest
U
نزدیک به هدف
paulo postfuture
U
اینده نزدیک
near sight
U
نزدیک بینی
hand in glove
U
خیلی نزدیک
hand and glove
U
خیلی نزدیک
hail fellow
U
صمیمی نزدیک
going on
U
نزدیک شدن
gain on
U
نزدیک شدن به
near point
U
نقطه نزدیک
near shore
U
نزدیک به ساحل
keep back
U
نزدیک نشوید
far and near
U
دور و نزدیک
nearer the end
U
نزدیک تر بیابان
nearsightedness
U
نزدیک بینی
near by
U
دم دست نزدیک
hare sighted
U
نزدیک بین
infighting
U
نبرد نزدیک
inextremis
U
نزدیک بمرگ
inapproachable
U
نزدیک نشدنی
one of these days
U
دراینده نزدیک
near sightedness
U
نزدیک بینی
in the near f.
U
دراینده نزدیک
in shore
U
در اب نزدیک کرانه
paranasal
U
نزدیک بینی
immediate flanks
U
جناحین نزدیک
his almost night
U
نزدیک شب است
myopy
U
نزدیک بینی
neighbor
U
همسایه نزدیک
erelong
U
در اینده نزدیک
close price
U
قیمت نزدیک
close in
U
نزدیک شدن
close coordination
U
هماهنگی نزدیک
on the simmer
U
نزدیک بجوش
close coordination
U
همکاری نزدیک
close controlled
U
همکاری نزدیک
close control
U
کنترل نزدیک
close combat
U
رزم نزدیک
parahepatic
U
نزدیک جگر
paranephric
U
نزدیک گرده
caudal
U
نزدیک به انتها
close range
U
مسافت نزدیک
close range
U
فاصله نزدیک
draw on
U
نزدیک شدن
to draw near or nigh
U
نزدیک شدن
draw near
U
نزدیک شدن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com