English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
an irrepressible person U نتوان از او جلوگیری کرد ادمی که نتوان جلوی او راگرفت
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
irrepressible joy U ادمی که نتوان جلواوراگرفت
incomputably U بطوریکه نتوان شمرد
inexcusably U چنانکه نتوان معذوردانست
irretraceable U که نتوان ردانرا گرفت
immovably U چنانکه نتوان جنبش داد
incommutably U بطوریکه نتوان معاوضه نمود
kittle cattle U ادم وسواسی که نتوان باواعتمادکردیابااوسازگارشد
irrefragably U چنانکه نتوان تکذیب کرد
ineffably U بطوریکه نتوان بیان کرد
inseparably U چنانکه نتوان سوا کرد
intangibly U چنانکه نتوان درک کرد
inexpressibly U چنانکه نتوان بیان کرد
intangibly U چنانکه نتوان احساس کرد
You cannot make bricks without straw. <proverb> U بى کاه نتوان خشت ساخت .
irrecocilably U چنانکه نتوان انرا وفق داد
irretraceable U که نتوان دوباره کشیدیا ترسیم کرد
an inseparable prefix U سر واژهای که نتوان انرا به کار برد
You cannot put old heads on young shoulders . <proverb> U سر پیر نتوان بر شانه جوان بگذاشت .
incommunicably U چنانکه نتوان بادیگران در میان گذاشت
inscrutably U چنانکه نتوان جستجو کردیا دریافت
incomprehensibly U بطوریکه نتوان درک یا احاطه کرد
incompressibly U بطوریکه نتوان متراکم یا خلاصه نمود
inimitably U چنانکه نتوان انرا تقلید کرد
no enemy is insignificant U دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد
irrepressible joy U کسیکه نتوان از او جلو گیری کرد
indescribably U چنانکه نتوان شرح دادیا توصیف کرد
irredeemably U جنانکه نتوان عوض دادیا باز خرید
illimitably U بطوریکه نتوان محدود کرد بطور نامحدود
inextricably U چنانکه نتوان از ان بیرون امد یا رهایی یافت
indefeasibly U بطور باطل نشدنی چنانکه نتوان الغاکرد
irreversibly U چنانکه نتوان دگرگون یا واژگون ساخت یا لغو نمود
incommunicability U چگونگی چیزی که نتوان بکسی گفت یا با اودرمیان گذارد
irremissibly U چنانکه نتوان بخشیدیا اغماض کرد بطورالزام اور
incommunicableness U چیزی که نتوان بکسی گفت یابا اودرمیان گذارد
identity of indiscernibles U یکی بودن چیزهایی که نتوان بین شان فرق گذاشت
irreclaimably U بطور غیر قابل برگشت چنانکه نتوان بازیافت یابرگرداند
oversale U پیش فروش چیزی به مقداری که بعدا` نتوان تحویل داد
inaccessibily U بطور غیر قابل دسترسی چنانکه نتوان به او نزدیک شدیا اورادید
ineradicably U بطور ریشه کن نشدنی چنانکه نتوان بیخ کن یا قلع وقمع نمود
an impossible hat U کلاهی که به هیچ روی نتوان بر سرگذاشت یا هیچ زیبنده نباشد
irretrievably U بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
pareto optimality U حد مطلوب پاراتو وضعیتی که در ان نتوان رفاه یک فرد را افزایش داد مگر به قیمت کاهش دادن رفاه دیگری
Fire cannot be extinguished by fire . <proverb> U آتش را به آتش خاموش نتوان کرد .
fore check U جلوگیری از مدافع در منطقه دفاعش جلوی تور
inexplicably U بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
The tailor took my measurments. U خیاط اندازه ام راگرفت
She barely managed to get her diplome. U بزور دیپلمش راگرفت
he married a f U زنی راگرفت که ارث باورسیده بود
adamic U ادمی
some one U ادمی
human being U ادمی
human beings U ادمی
the outward man U جامه یا تن ادمی
sculptured head U پیکره سر ادمی
human kind U جنس ادمی
lackbrain U ادمی تهی مغز
wise guy U ادمی که خود را داناپندارد
scaremongers U ادمی که ایجادوحشت بیموردکند
scaremonger U ادمی که ایجادوحشت بیموردکند
you are a nice person U عجب ادمی هستید
ne'er do well U ادمی که امیدبهبودی برایش نیست
the pilgrimage of life U زندگی چندروزه ادمی دراین جهان
lycanthrope U ادمی که بشکل گرگ درامده باشد
playgoer U ادمی که قالبا بنمایش میرود نمایشرو
point of honour U موضوعی که شرف ادمی وابسته بان است
amputee U ادمی که دست یا پا و یا عضودیگرش قطع شده باشد
amputees U ادمی که دست یا پا و یا عضودیگرش قطع شده باشد
laparectomy U برش بخشی از روده که درپهلوی ادمی واقع است
monogenism U عقیده باینکه همه تژادهای ادمی از یک تخم هستند
kenosis U اعتقادباینکه مسیح بصورت ادمی جنبه خدایی را ازخوددورساخته است
poeeping tom U ادمی که بانگاه باعضاء تناسلی واعضای برهنه اطفاء شهوت کند
he is an incarnate fiend U دیوی است که بصورت ادمی در امده است
search jammer U تولید کننده پارازیت در انتن رادار وسیله جلوگیری کننده از تجسس رادار وسیله جلوگیری کننده از مراقبت
feont U جلوی
frontward U جلوی
former U جلوی
forwarded U جلوی گستاخ
prior U پیشین جلوی
at the fore U در جلوی کشتی
sincipital U واقع در جلوی سر
in the way U جلوی راه
forward U جلوی گستاخ
fore U جلوی قایق
fore U جلوی درجلو
before my very eyes U جلوی چشمهایم
camber U انحنای جلوی اسکی
prowords U کلمات جلوی جملات
to stop the bus U جلوی اتوبوس را گرفتن
wind screen U شیشه جلوی اتومبیل
ackermanaxle U محور جلوی اتومبیل
to get in the way U جلوی راه را گرفتن
I walked past the shop ( store ) . U از جلوی فروشگاه گذشتم
afterleech U بادبان جلوی قایق
bowling crease U خط موازی جلوی پایه ها
cambers U انحنای جلوی اسکی
head sail U بادبان جلوی دکل
deck U سکوی جلوی تانک
forward area U منطقه جلوی رزم
googol U عدد یک با صد صفر در جلوی ان
front wing U گلگیر جلوی اتومبیل
front mud guard U گلگیر جلوی اتومبیل
forward echelon U رده جلوی نبرد
foresheets U فضای جلوی قایق
decks U سکوی جلوی تانک
decked U سکوی جلوی تانک
bows U قسمت جلوی قایق
Get out of my sight! <idiom> U از جلوی چشمم دور شو!
under one's nose <adv.> U جلوی چشم کسی
Get out of my face! <idiom> U از جلوی چشمم دور شو!
bow U قسمت جلوی قایق
bowed U قسمت جلوی قایق
bowing U قسمت جلوی قایق
windshield U شیشه جلوی اتومبیل
windshields U شیشه جلوی اتومبیل
anticum U جرز جلوی معبد
nose spray U بسکهای جلوی گلوله
pub U میخانه ادمی که ازاین میخانه بان میخانه برود خمار
pubs U میخانه ادمی که ازاین میخانه بان میخانه برود خمار
To keep prices down. U جلوی افزایش قیمتها را گرفتن
jibs U بادبان سه گوشه جلوی دکل
jibbing U بادبان سه گوشه جلوی دکل
Accidents wI'll happen . U جلوی اتفاق رانتوان گرفت
to nip something in the bud U از ابتدا جلوی چیزی را گرفتن
To teach grandma to suck eggs. U جلوی لوطی معلق زدن
nip in the bud <idiom> U از ابتدا جلوی چیزی را گرفتن
hold one's fire <idiom> U جلوی زبان خود را گرفتن
forwards U سه بازیگر جلوی تور والیبال
jibbed U بادبان سه گوشه جلوی دکل
jib U بادبان سه گوشه جلوی دکل
forward bow spring U فنر جلوی سینه کشتی
forebody U بدنه قسمت جلوی ناو
front wheel suspension U اویزش چرخهای جلوی اتومبیل
foreshores U لبه جلوی ساحل دریا
foreshore U لبه جلوی ساحل دریا
foresail U بادبان سه گوش در جلوی دکل
to bridle one's own tongue U جلوی زبان خودرا گرفتن
metopon U قسمت جلوی زائده جلومغز
to block [hold up] (the) traffic U جلوی رفت و آمد را گرفتن
foreland U زمین جلوی موضع دماغه سنگر
It took place under my very eyes. U درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
He doesnt smok in front of (in the presence of)his father. U جلوی پدرش سیگار نمی کشد
Drop me by the phone booth. U مرا جلوی کیوسک تلفن پیاده کن
fore and aft U واقع درطول کشتی جلوی و عقبی
anti dazzle vizor U سایه بان شیشه جلوی اتومبیل
to get in somebody's way U جلوی راه کسی [چیزی] را گرفتن
wash U حرکت غیرمجاز جلوی قایق دیگر
washes U حرکت غیرمجاز جلوی قایق دیگر
washed U حرکت غیرمجاز جلوی قایق دیگر
to block [to block up] [to clog] [to clog up] something U جلوی جریان [ریزش] چیزی را گرفتن
panel U قسمت جلوی پیشخوان اتومبیل وهواپیماوغیره
panels U قسمت جلوی پیشخوان اتومبیل وهواپیماوغیره
There is nothing to prevent me. U هیچی نمیتونه جلوی منو بگیره.
Come and get warm by the fire . U بیا جلوی آتش که گرم بشوی
head down U دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
head up U بردن قسمت جلوی قایق بسمت باد
leading point U نقطه نشانه روی در جلوی هدف متحرک
Drop me off in front of the train station! U من را جلوی ایستگاه راه آهن پیاده کنید!
head off U دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
tack U گوشه پایینی و جلوی بادبان طولی ناو
tacking U گوشه پایینی و جلوی بادبان طولی ناو
tacks U گوشه پایینی و جلوی بادبان طولی ناو
tacked U گوشه پایینی و جلوی بادبان طولی ناو
mizzen staysail U بادبان روی سیم جلوی دکل فرعی
You are roasting yourself in front of the fire . U خودت را جلوی آتش که داری کباب می کنی
It is never too late to mend. U هر کجا که جلوی ضرر رابگیری منفعت است
hold one's tongue <idiom> U جلوی زبان خود را گرفتن،ساکت ماندن
You are going to gain weight. if you let yourself go. U اگر جلوی خودت را نگیری چاق می شوی
He parked the car right in front of the garage. U درست جلوی گاراژ اتومبیل را پارک کرد
to bolt somebody out U [با قفل کردن] جلوی راه کسی را گرفتن
ante-choir U [فضای خالی جلوی تریبون دسته همسرایان در کلیسا]
center of gravity envelope U تصویر نموداری محدوده عقب و جلوی تغییرات مجازگرانیگاه
zero stage U طبقه معمولی اضافی که به جلوی کمپرسورخطی اضافه میشود
to swat the ball away U با ضربه سخت جلوی توپ را گرفتن [دربازه بان]
muzzle boresight U حلقه تار موی محوریابی جلوی لوله توپ
course line shot U تیری که درخط حرکت هدف و به جلوی ان اصابت کرده باشد
to let rip U حرف بدون جلوی خود را گرفتن زدن [اصطلاح روزمره]
I dare you to say it to his face. U خیلی راست می گویی ( اگه مردی ) جلوی خودش بگه
balanced control surfaces U سطوح فرامین اصلی دارای قسمت دیگری در جلوی خط لولا
nose gear U قسمت جلوی ارابه فرود ازنوع تری سیکل صرفنظر ازفاصله ان تا دماغه
intermediate area U منطقه واسطه دیدبانی رادار منطقهای به عمق 2 تا 01هزار متر در جلوی لشگر
seen fire U اتش مداوم و دیدبانی شده پدافند هوایی که روی سبقت معین در جلوی هواپیما اجرامیشود
suppression U جلوگیری
premunition U جلوگیری
stoppages U جلوگیری
forbiddance U جلوگیری
restraint U جلوگیری
countercheck U جلوگیری
arrested U سد جلوگیری
arrests U سد جلوگیری
debarment U جلوگیری
arrest U سد جلوگیری
stoppage U جلوگیری
interdiction U جلوگیری
restraints U جلوگیری
obstruction U جلوگیری
prevention U جلوگیری
obstructions U جلوگیری
contraception U جلوگیری
interception U جلوگیری
antistatic mat U پوششی در قسمت جلوی یک دستگاه مانند یک واحد دیسک که به حالت سکون حساس است لایی ناایستا
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com