English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to leave unsaid U نا گفته گذاردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
ipso dixit U گفته بی دلیل گفته استبدادی
to impress a mark on something U نشان روی چیزی گذاردن چیزیرا نشان گذاردن
statements U گفته
doctrine U گفته
doctrines U گفته
saying U گفته
sayings U گفته
sentence U گفته
sentences U گفته
sentencing U گفته
dite U گفته
dixit U گفته
parol U گفته
statement U گفته
I was told ... U به من گفته شد ...
dicta U گفته
ipso dixit U گفته محض
ipsedixit U گفته محض
byword U گفته اخلاقی
bywords U گفته اخلاقی
that was said above که دربالا گفته شد
termed <adj.> <past-p.> U گفته شده
laconism U گفته پر مغز
unsay U گفته نشدن
missatement U گفته نادرست
that was said above U که درفوق گفته شد
It is being said that ... U گفته می شود که ...
so saying U اینرا گفته
he is said to have fled U گفته اند
statements U گفته بیانیه
said U گفته شده
stated <adj.> <past-p.> U گفته شده
named <adj.> <past-p.> U گفته شده
spoken U گفته شده
told U گفته شده
tags U گفته مبتذل
mentioned <adj.> <past-p.> U گفته شده
statement U گفته بیانیه
maxim U گفته اخلاقی
maxims U گفته اخلاقی
tag U گفته مبتذل
the above was a summary آنچه دربالا گفته شد
aforementioned <adj.> U گفته شده در بالا
abovementioned <adj.> U گفته شده در بالا
afore-mentioned <adj.> U گفته شده در بالا
It is an old saying that … U از قدیم گفته اند که ...
d. of a statement U تکذیب گفته ایی
If only you had told me . U کاش به من گفته بودی
above-quoted <adj.> U گفته شده در بالا
above-mentioned <adj.> U گفته شده در بالا
above said U بالا گفته شده
foregoning U پیش گفته شده
ipsedixit U خود او گفته است
it is truly said U راست گفته اند
it is well said U خوب گفته اند
direct oration U گفته یا قول مستقیم
divers statements U گفته هایی چند
ipso dixit U او خود گفته است
aforesid U پیش گفته شده
I told you , didnt I ? U من که بتو گفتم ( گفته بودم )
dictums U گفته افهار نظر قضایی
dictum U گفته افهار نظر قضایی
put in <idiom> U اضافه چیزی که قبلا گفته شد
recant U گفته خود را تکذیب کردن
recanting U گفته خود را تکذیب کردن
Actions speak louder than words . U دو صد گفته چونیم کردار نیست
recanted U گفته خود را تکذیب کردن
in proof of his statement U برای اثبات گفته خود
in p of my statement U برای اثبات گفته خودم
Enough has been said! U به اندازه کافی گفته شده!
recants U گفته خود را تکذیب کردن
ipsissima verba U عین بیانات و گفته شخص
on cne's own initiative U بی انکه کسی گفته باشد
indirect oration U گفته یا قول غیر مستقیم
It needs to be said that ... U لازم هست که گفته بشه که ...
non collegiate U در باب شاگردی گفته میشود بی دانشکده
undershot U درباب چرخی گفته میشود) که اب اززیرانرابگرداند
it say in the bible that U درکتاب مقدس گفته شده است
affimable U شایسته انکه بطورقطع گفته شود
to repeat oneself U کاریا گفته خودرا تکرار کردن
What you say is true in a sense . U گفته شما به معنایی صحیح است
action speaks louder than words <proverb> U دو صد گفته چون نیم کردار نیست
per U طبق جزئیات که در مشخصات گفته شده
post classical U در باب ادبیات یونانی ورومی گفته میشود
ana U :مجموعه یا گلچینی از گفته هاو اقوال یک شخص
A constant guest is never welcome . <proverb> U به همیشه میهمان خوشامد گفته نمى شود .
oestrual U در باب موقعی گفته میشود که جانوران فحل ایند
infant U در CL به طور کلی به اشخاص کمتر از 12 سال گفته میشود
infants U در CL به طور کلی به اشخاص کمتر از 12 سال گفته میشود
Thank God! U خدا را شکر! [گفته می شود وقتی چیزی بد پیش نیاید]
indirect speech U گفته کسی که تغییرات دستوری دران داده نقل کنند
Thank goodness! U خدا را شکر! [گفته می شود وقتی چیزی بد پیش نیاید]
permanent structures U به تاسیساتی گفته میشود که پس از اتمام قرارداد پیمانکاردر محل می گذارد
rub something in <idiom> U دست گرفتن (صحبت درموردحرفی که شخص گفته یاکاری کهکرده به مسخره )
pregnant use of a verb U بکار بردن فعل متعدی بدانگونه که مفعول ان مقدرباشدیعنی گفته نشود
praecocial U درباب پرندگانی گفته میشودکه جوجههای انهاهمین ازتخم ...قوت دارند
semi-detached U درباب خانهای گفته میشود:که بادیوارمشترک بخانه دیگری پیوسته باشد
semi detached U درباب خانهای گفته میشود:که بادیوارمشترک بخانه دیگری پیوسته باشد
gymnopaedic U درباب رقص هایی گفته میشدکه بچههای برهنه درجشنهای همگانی می
unpriced U درباب چیزی گفته میشودکه بهای ان معلوم نشده یابصورت بهادران نباشد
counselling U در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counselled U در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counseled U در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counsel U در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counsels U در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
nibbled U به واحدی از انباره که شامل نیم بایت یا عموما" چهار بیت است گفته میشود
nibbling U به واحدی از انباره که شامل نیم بایت یا عموما" چهار بیت است گفته میشود
nibble U به واحدی از انباره که شامل نیم بایت یا عموما" چهار بیت است گفته میشود
CD quality U اغلب به وسایلی گفته میشود که می توانند الگوهای بیتی رادر ثانیه ذخیره کنند
nibbles U به واحدی از انباره که شامل نیم بایت یا عموما" چهار بیت است گفته میشود
invested U گذاردن
tabling U تو گذاردن
setting up U گذاردن
tabled U تو گذاردن
invest U گذاردن
table U تو گذاردن
investing U گذاردن
sets U گذاردن
set U گذاردن
repose U گذاردن
tables U تو گذاردن
invests U گذاردن
impone U گذاردن
instate U گذاردن
lay U گذاردن
lays U گذاردن
reposal U گذاردن
to lay it on with a trowel U گذاردن
to leave out U جا گذاردن
skews U کج گذاردن
skew U کج گذاردن
skewing U کج گذاردن
to lay it on thick U گذاردن
to leave behind U درپس گذاردن
to leave behind U باقی گذاردن
thwart U بی نتیجه گذاردن
thwarted U بی نتیجه گذاردن
award U امانت گذاردن
imprints U گذاردن زدن
bestows U امانت گذاردن
table U معوق گذاردن
work on/upon <idiom> U تفثیر گذاردن
tabled U معوق گذاردن
underdo U از کار کم گذاردن
tables U معوق گذاردن
to strike in U پامیان گذاردن
tabling U معوق گذاردن
to step in U پامیان گذاردن
suspend U معوق گذاردن
suspending U معوق گذاردن
suspends U معوق گذاردن
pouch U درجیب گذاردن
pouches U درجیب گذاردن
imprint U گذاردن زدن
imprinted U گذاردن زدن
imburse U درکیسه گذاردن
novelize U بدعت گذاردن
leave alone U بحال گذاردن
leave alone U تنها گذاردن
adopt U نام گذاردن
incase U در جعبه گذاردن
interlay U در میان گذاردن
placing at disposal U در دسترس گذاردن
bulid U بنیان گذاردن
contradistinguish U فرق گذاردن
demark U نشان گذاردن
to d. up U خوراک گذاردن
reposit U ودیعه گذاردن
embowel U در روده گذاردن
gage U وثیقه گذاردن
pyx U درجعبه گذاردن
to join in U پامیان گذاردن
put away U کنار گذاردن
pt down U کنار گذاردن
interlocate U در میان گذاردن
assessing U خراج گذاردن بر
procrastinated U معوق گذاردن
procrastinate U معوق گذاردن
demarcating U نشان گذاردن
demarcates U نشان گذاردن
demarcated U نشان گذاردن
demarcate U نشان گذاردن
reverence U احترام گذاردن
innovating U بدعت گذاردن
innovates U بدعت گذاردن
innovated U بدعت گذاردن
innovate U بدعت گذاردن
impressing U نشان گذاردن
impressing U باقی گذاردن
procrastinates U معوق گذاردن
procrastinating U معوق گذاردن
assesses U خراج گذاردن بر
assessed U خراج گذاردن بر
assess U خراج گذاردن بر
put-up U در فرف گذاردن
put up U در فرف گذاردن
shelved U در قفسه گذاردن
shelve U در قفسه گذاردن
collocating U پهلوی هم گذاردن
collocates U پهلوی هم گذاردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com