Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 131 (7 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
i passed an uneasy night
U
ناراحت بودم
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
i had scarely arrived
U
تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
i was up late last night
U
بودم
was:iwas
U
من بودم
i was under his roof
U
او بودم
i was under his roof
U
مهمان او بودم
i was on the watch for it
U
مراقب ان بودم
i was in the garden
U
در باغ بودم
if i were
U
اگر من بودم
i was absent for a while
U
یک مدتی غایب بودم
i was about to go
U
در شرف رفتن بودم
I was so tired that …
U
آنقدر خسته بودم که ...
had i seen him
U
اگر من او را دیده بودم
i would i were a child
U
ای کاش بچه بودم
i was under theimpression that
U
به این عقیده بودم که ...
i had been caught
U
گرفته شده بودم
the wall
U
پشت دیوارایستاده بودم
were i in his skin
U
اگر بجای او بودم
i wish i were
U
کاش من مرغی بودم
I saw it for myself . I was an eye –witness
U
خودم شاهد قضیه بودم
I was sound asleep when he knocked.
U
وقتیکه در زد غرق خواب بودم
I wish I were rich .
U
کاش ( کاشکی ) پولدار بودم
were i in your place
U
اگر جای شما بودم
I was an eye witness to what happened.
U
من حاضر وناظر وقا یع بودم
If I were you. IF I were in your shoes.
U
اگر جای شما بودم
If I were in your place. . .
U
اگر بجای شما بودم …
I happened to be there when ….
U
اتفاقا" من آنجا بودم وقتیکه …
How was I supposed to know . After all I didnt have a crystal ball.
مگر کف دستم را بو کرده بودم.
I was waist deep in water .
U
با کمر درآب فرورفته بودم
I told you , didnt I ?
U
من که بتو گفتم ( گفته بودم )
I was standing at the street corner .
U
درگوشه خیابان ایستاده بودم
in my raw youth
U
در روزگارجوانی که خام وناازموده بودم
I had no choice ( alternative ) but to marry her .
U
محکوم بودم که با اوازدواج کنم
i was in an awkword p
U
بد جوری گیر کرده بودم
if i were you
U
اگر من جای شما بودم
u.sings
[ and+]
U
با انهایی که من دیده بودم فرق داشت
i was the second to speak
U
دومین کسی که سخن گفت من بودم
I was up all night in my bed.
U
من تمام شب را در تخت خوابم بیدار بودم.
he undid what i had done
U
انچه من رشته بودم او پنبه کرد
i was not my self
U
از خود بیخود شده بودم بهوش نبودم
I acted as interpreter for the Prime Minister at yesterday's meeting.
U
من در جلسه دیروز مترجم نخست وزیر بودم.
I have been deceived in you .
U
درمورد تو گول خورده بودم ( آن نبودی که فکر می کردم )
I was absolutely infuriated.
کارد میزدی خونم در نمی آمد
[بی نهایت عصبانی بودم]
uncomfortable
U
ناراحت
peaceless
U
ناراحت
comfortless
U
ناراحت
tensing
U
ناراحت
tensest
U
ناراحت
tenses
U
ناراحت
uneasy
U
ناراحت
uneasily
U
ناراحت
inconvenient
U
ناراحت
uncomfortably
U
ناراحت
fidgety
U
ناراحت
worried
U
ناراحت
incommodious
U
ناراحت
ill at ease
U
ناراحت
tense
U
ناراحت
tenser
U
ناراحت
down in the dumps
<idiom>
U
ناراحت
uptight
U
ناراحت
tensed
U
ناراحت
fretful
U
ناراحت
disturbed
U
ناراحت
off-putting
U
ناراحت کننده
perturb
U
ناراحت کردن
incommodiously
U
بطور ناراحت
shook up
<idiom>
U
نگران ،ناراحت
to feel strange
U
ناراحت بودن
under a cloud
<idiom>
U
ناراحت وغمگین
incommoded by want of room
U
ناراحت از حیث
discomforts
U
ناراحت کردن
grouching
U
ادم ناراحت
painful
U
ناراحت کننده
fidgets
U
ناراحت بودن
distraught
U
شوریده ناراحت
hung over
U
ناراحت ازاعتیاد
upset
U
نژند ناراحت
distemper
U
ناراحت کردن
upsetting
U
نژند ناراحت
grouches
U
ادم ناراحت
fidget
U
ناراحت بودن
incommode
U
ناراحت کردن
fidgeted
U
ناراحت بودن
discomfiture
U
ناراحت کردن
discommode
U
ناراحت کردن
grouch
U
ادم ناراحت
grouched
U
ادم ناراحت
discomfort
U
ناراحت کردن
fidgeting
U
ناراحت بودن
upsets
U
نژند ناراحت
antsy
<adj.>
U
بیقرار
[ناراحت]
[بی تاب]
harass
U
ناراحت کردن دشمن
put (someone) out
<idiom>
U
ناراحت ،دردسر،اذیت
upsetting conversation
U
گفتگو ناراحت کننده
What have I done to offend you?
U
من چطور تو را ناراحت کردم؟
harasses
U
ناراحت کردن دشمن
nightmares
U
خواب ناراحت کننده و غم افزا
nightmare
U
خواب ناراحت کننده و غم افزا
incommode
U
ناراحت گذاردن دردسر دادن
He gets really upset.
U
او
[مرد]
خیلی ناراحت میشود.
It is preying on my mind.
U
خیالم را ناراحت کرده است
disquiet
U
ناراحت کردن اسوده نگذاشتن
to be on thorns
U
ناراحت یادل واپس بودن
worrywart
U
ادم غصه خور و ناراحت
He is on edge. He is restive.
U
آرام ندارد (ناراحت است )
He feels bad about it . He is concerned about it.
U
از این موضوع ناراحت است
I dont mind the cold .
U
از سرما ناراحت نمی شوم
I was devastated.
<idiom>
U
من را بسیار ناراحت کرد
[اصطلاح روزمره]
turn (someone) off
<idiom>
U
ناراحت کردن،انزجار ، نفرت داشتن
bugging
U
کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
bug
U
کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
unhandy
U
ناراحت نامناسب برای حمل ونقل دور از دسترس
bugs
U
کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
It's pretty hard to be in a bad mood around a fivemonth old baby.
U
ناراحت بودن در کنار یک نوزاد پنج ماهه کار سختی است.
inflame
U
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames
U
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming
U
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
discomfited
U
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfiting
U
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfits
U
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfit
U
دچار مانع کردن ناراحت کردن
treading on eggshells
<idiom>
U
[اگر شما روی پوست تخم مرغ راه می روید به این معنیست که شما تمام تلاشتان را می کنید تا کسی را ناراحت نکنید.]
walking on eggshells
<idiom>
U
[اگر شما روی پوست تخم مرغ راه می روید به این معنیست که شما تمام تلاشتان را می کنید تا کسی را ناراحت نکنید.]
oppressive
U
خورد کننده ناراحت کننده
knock up
U
ابستن کردن ناراحت کردن
unsettles
U
ناراحت کردن مغشوش کردن
unsettle
U
ناراحت کردن مغشوش کردن
knock-ups
U
ابستن کردن ناراحت کردن
knock-up
U
ابستن کردن ناراحت کردن
hagride
U
ناراحت کردن عاجز کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com