Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
bore
U
موی دماغ کسی شدن خسته شدن
bores
U
موی دماغ کسی شدن خسته شدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
wayworn
U
خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
overweary
U
زیاده خسته کردن خسته شدن
out of spirits
U
بی دماغ
snot
U
ان دماغ
mirthless
U
بی دماغ
encephalon
U
دماغ
the handle of the face
U
دماغ
pecker
U
دماغ
mid brain
U
پل دماغ
lackbrain
U
دم خشک دماغ
he is out of huomor
U
سر دماغ نیست
snot rag
U
دستمال دماغ
nosebleed
U
خون دماغ
he is out of huomor
U
دماغ ندارد
epencephalon
U
دماغ صغیر
epistaxis
U
خون دماغ
geniuses
U
دماغ ژنی
nosebleeds
U
خون دماغ
hawk nosed
U
دماغ قوشی
hanger on
U
موی دماغ
genius
U
دماغ ژنی
brainfever
U
التهاب دماغ
hawk nose
U
دماغ قوشی
to blow one's nose
U
دماغ گرفتن
idiocy
U
خبط دماغ
tagalong
U
موی دماغ
bete noire
U
موی دماغ
poniard varolii
U
پل مغز دماغ
d. of the brain
U
ترزید دماغ
a pain in the neck
<idiom>
U
موی دماغ
To be rebuffed .
U
دماغ سوخته شدن
cerebritis
U
ورم غشاء دماغ
to be a pain in the neck
U
موی دماغ بودن
He was snubbed . He drew blank.
U
دماغ سوخته شد ( خیط وبور )
To get in somebodys hair . To irritate someone.
U
موی دماغ کسی شدن
To irritate someone.
U
موی دماغ کسی شدن
To damp someones ardour.
U
دماغ کسی راسوزاندن (خیط کردن )
sniveled
U
اب بینی رابا صدا بالا کشیدن دماغ گرفتن
sniveling
U
اب بینی رابا صدا بالا کشیدن دماغ گرفتن
snivelled
U
اب بینی رابا صدا بالا کشیدن دماغ گرفتن
snivelling
U
اب بینی رابا صدا بالا کشیدن دماغ گرفتن
snivels
U
اب بینی رابا صدا بالا کشیدن دماغ گرفتن
snivel
U
اب بینی رابا صدا بالا کشیدن دماغ گرفتن
She is far too conceited. She is full of herself .
U
گوئی از دماغ فیل افتاده ( پر افاده وازخود راضی )
to play gooseberry
U
همراه دونفرعاشق ومعشوق راه افتادن وموی دماغ انهاشدن)
tiring
U
خسته
careworn
<adj.>
U
دل خسته
tired
U
خسته
wearied
U
خسته
wearies
U
خسته
weary
U
خسته
wearying
U
خسته
blown
U
خسته
outworn
U
خسته
ennuied
U
خسته
exhausted
U
خسته
tiredly
U
خسته
footworn
U
خسته
aweary
U
خسته
tires
U
خسته
tire
U
خسته
washed-out
U
خسته
whacked
U
خسته
wind broken
U
خسته
played out
U
خسته
washed out
U
خسته
spent
U
خسته
jadish
U
خسته
jaded
U
خسته
overworked
U
خود را خسته
dead alive
U
خسته کننده
wearisome
U
خسته کننده
insipid
U
خسته کننده
tired of writing
U
خسته از نوشتن
way worn
U
خسته راه
to do up
U
خسته کردن
prosish
U
خسته کننده
way worn
U
خسته سفر
forwearied
U
خسته فرسوده
i am weary of writing
U
از نوشتن خسته
forworn
U
وامانده خسته
blah
U
خسته کننده
zonked
U
کاملا خسته
it irks me
U
خسته شدم
uninteresting
U
خسته کننده
he seems to be tired
U
خسته بنظرمیرسد
wearing
U
خسته کننده
fatiguable
U
خسته شدنی
pesthouse
U
خسته خانه
pest house
U
خسته خانه
overstrain
U
خسته کردن
to knock up
U
خسته شدن
neurasthenia
U
خسته روانی
weariful
U
خسته کننده
fatig
U
خسته کننده
fatigable
U
خسته شدنی
he seems to be tired
U
خسته مینماید
exhausting
U
خسته کننده
tiresome
U
خسته کننده
fatigued
U
خسته شدن
fatigued
U
خسته کردن
fatigues
U
خسته شدن
fatigues
U
خسته کردن
fatiguing
U
خسته کننده
dull
U
خسته کننده
dulled
U
خسته کننده
duller
U
خسته کننده
dullest
U
خسته کننده
dulling
U
خسته کننده
fatigue
U
خسته کردن
strain
U
خسته کردن
strains
U
خسته کردن
jade
U
خسته کردن
monotonous
U
خسته کننده
stump
U
خسته وکوفته
stumped
U
خسته وکوفته
stumping
U
خسته وکوفته
stumps
U
خسته وکوفته
fag
U
خسته کردن
fags
U
خسته کردن
fatigue
U
خسته شدن
dulls
U
خسته کننده
sear
U
خسته خشکاندن
seared
U
خسته خشکاندن
harass
U
خسته کردن
harasses
U
خسته کردن
bore
U
خسته کردن
bore
U
خسته کننده
bores
U
خسته کردن
bores
U
خسته کننده
worn out
U
خسته و کوفته
worn-out
U
خسته و کوفته
weed out
<idiom>
U
خسته شدن از
run ragged
<idiom>
U
خسته شدن
played out
<idiom>
U
خسته ،از پا درآمده
tedious
U
خسته کننده
indefatigable
U
خسته نشدنی
lagging
U
خسته کننده
overworks
U
خود را خسته
overworking
U
خود را خسته
sears
U
خسته خشکاندن
tire
U
خسته کردن
tires
U
خسته کردن
tiring
U
خسته کردن
irk
U
خسته شدن
irked
U
خسته شدن
irking
U
خسته شدن
overwork
U
خود را خسته
irks
U
خسته شدن
I was so tired that …
U
آنقدر خسته بودم که ...
wear out
U
کاملا خسته کردن
wearisomely
U
بطور خسته کننده
tire out
<idiom>
U
خیلی خسته شدن
unwearied
U
بانشاط خسته نشده
to overwork oneself
U
خود را خسته کردن
to overstrain oneself
U
خود را خسته کردن
i am tired of that
U
از ان کار خسته شدم
nerve wrack
U
خسته کننده اعصاب
grueling
U
خسته کننده فرساینده
longueur
U
قسمت خسته کننده
longsome
U
مطول خسته کننده
langorous
U
خسته سستی اور
nerve-racking
U
خسته کننده اعصاب
jade
U
یابو یا اسب خسته
he seems to be tired
U
بنظرمیایدکه خسته است
play out
U
خسته کردن ماهی
prolixly
U
بطور خسته کننده
nerve racking
U
خسته کننده اعصاب
gruelling
U
خسته کننده فرساینده
overworking
U
خسته کردن به هیجان اوردن
overworked
U
خسته کردن به هیجان اوردن
overwork
U
خسته کردن به هیجان اوردن
exhaust
U
خسته کردن ازپای در اوردن
exhausts
U
خسته کردن ازپای در اوردن
pooped out
<idiom>
U
خسته کننده،از پای درآوردن
overworks
U
خسته کردن به هیجان اوردن
prolix
U
خسته کننده روده دراز
I'm tired of it.
<idiom>
U
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
I'm sick of it.
<idiom>
U
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
I'm fed up with it.
<idiom>
U
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
I'm tired of it.
<idiom>
U
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
I'm sick of it.
<idiom>
U
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
I'm fed up with it.
<idiom>
U
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
world weary
U
بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
do in
<idiom>
U
خسته شدن ،از پای درآمدن
dead tired
<idiom>
U
خیلی خسته واز پا افتاده
waste one's breath
U
زبان خود را خسته کردن
climb the wall
<idiom>
U
از محیط خسته وعصبانی شدن
used up
U
تمامامصرف شده زیاد خسته
do not waste your breath
U
خودتان را بیخود خسته نکنید
world-weary
U
بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
waste one's words
U
زبان خود را خسته کردن
fed up with
<idiom>
U
از دست کسی یا چیزی خسته شدن
tasks
U
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
flags
U
خسته شدن دونده دراخر مسابقه
to poreone's eyes out
U
چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
to overexert
U
خود را بیش از اندازه خسته کردن
to strain one's eyes
U
چشم خود رازیاد خسته کردن
task
U
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
wind
U
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com