English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
conducive U موجب شونده
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
precipitating U غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitates U غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitated U غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitate U غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
self reacting U بطور خودکار متعادل شونده خود بخود تطبیق شونده
incur U موجب
incurred U موجب
incurring U موجب
incurs U موجب
whereby U که به موجب ان
occasion U موجب
occasioned U موجب
occasioning U موجب
occasions U موجب
causing U موجب
causes U موجب
cause U موجب
origin U موجب
origins U موجب
offeror U موجب
contributory U موجب
contributive U موجب
in conformity with U بر موجب
inducements U موجب
inducement U موجب
thorn U موجب ناراحتی
thorns U موجب ناراحتی
entail U موجب شدن
entailed U موجب شدن
entailing U موجب شدن
entails U موجب شدن
stumbling blocks U موجب لغزش
stumbling block U موجب لغزش
bring U موجب شدن
promibitive U موجب منع
effectuate U موجب شدن
cuse of a U موجب وحشت
ill fated U موجب بدبختی
scourger U موجب بلا
sperms U موجب ایجادچیزی
sperm U موجب ایجادچیزی
to bring forth U موجب شدن
affords U موجب شدن
affording U موجب شدن
afforded U موجب شدن
afford U موجب شدن
brings U موجب شدن
bringing U موجب شدن
federal reserve system U سیستمی که به موجب ان
pleasing U موجب مسرت
like a red rag to the bull U موجب خشم
give rise to U موجب شدن
gratifying U موجب خوشنودی
incentive U اتش افروز موجب
hysteroid U موجب اختناق رحمی
resolutive U محلل موجب فسخ
ulcerative U موجب تولید زخم
evince U موجب شدن برانگیختن
evinced U موجب شدن برانگیختن
evinces U موجب شدن برانگیختن
evincing U موجب شدن برانگیختن
hysterogenic U موجب اختناق رحمی
lactogenic U موجب ترشح شیر
drawing card U موجب جلب توجه
suspensor U موجب تعلیق نگاهدارنده
incentives U اتش افروز موجب
smoke screen U موجب تاریکی وابهام
inotropic U موجب انقباض ماهیچه
peristrephic U گرداننده موجب گردش
sidesplitting U موجب تشنج پهلوها
sufferance U سکوت موجب رضا
motivating U انگیختن موجب و سبب شدن
reductase U دیاستازی که موجب تقلیل و حل گردد
inuring U معتاد کردن موجب شدن
inures U معتاد کردن موجب شدن
inured U معتاد کردن موجب شدن
inure U معتاد کردن موجب شدن
motivates U انگیختن موجب و سبب شدن
flunk U چیدن موجب شکست شدن
flunked U چیدن موجب شکست شدن
effecturate U موجب شدن انجام دادن
troubler U موجب تصدیع خاطر مزاحمت
detractive U سبک کننده موجب کسرشان
flunks U چیدن موجب شکست شدن
occasioning U موجب شدن فراهم کردن
suspensory U موجب تعویق بیضه بند
haste makes waste U تعجیل موجب تعطیل است
motivate] U تحریک کردن موجب شدن
silert gives consent U خاموشی موجب رضا است
flunking U چیدن موجب شکست شدن
motivated U انگیختن موجب و سبب شدن
motivate U انگیختن موجب و سبب شدن
belly laugh U هر چیزی که موجب خنده شود
lutenize U موجب ایجاد جسم زرد
scarecrows U ادمک سرخرمن موجب ترس
scarecrow U ادمک سرخرمن موجب ترس
occasion U موجب شدن فراهم کردن
inbreed U موجب شدن بوجود اوردن
occasioned U موجب شدن فراهم کردن
occasions U موجب شدن فراهم کردن
ignominious U موجب رسوایی ننگ اور
belly laughs U هر چیزی که موجب خنده شود
curiosity killed the cat <idiom> U فضولی هم موجب دردسرمی شود
this act provoked my inquiry U این کار موجب پرسش من است
To break a habit makes one ill. <proverb> U ترک عادت موجب مرض است .
gaping stock U چیزی که موجب خیره نگریستن گرد د
abortionist کسی که موجب سقط جنین میشود
abortionists U کسی که موجب سقط جنین میشود
denominative U مشتق ازاسم یاصفت موجب تسمیه
riffles U کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
gastrin U هورمونی که موجب ترشح شیره معده میگردد
riffling U کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
riffle U کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
blighters U شخص یا چیزی که موجب مصیبت و بلا شود
new broom sweeps clean <idiom> U شخص تازهای موجب تغییرات زیادی شود
in the clear <idiom> U رها از هرچیزی که موجب حرکت یا دیدمشکل شود
riffled U کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
breeding ground U محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
blighter U شخص یا چیزی که موجب مصیبت و بلا شود
hyperinsulinism U درخون که موجب کم شدن قند خون میگردد
breeding grounds U محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
anticatalyst U مادهای که موجب وقفهء واکنشهای حیاتی موجود میشود
red reg U چیزی که موجب خشم وبرانگیختگی گرد د یکجورزنگ در گندم
expansion bearing U تکیه گاهی که موجب حرکت طولی یا دورانی میشود
quantity theory of money U نظریهای که به موجب ان قیمت هرکالا با مقدار پول تعیین میشود
humoral pathology U علم ناخوشی شناسی که به موجب ان همه بیماریهارانتیجه فسادخلط هامیدانند
an unclear condition which U consideration the ignoranceof causes شرط مجهولی که موجب جهل به عوضین میشود
prizing U کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prize U کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prized U کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
sound effects U عوامل صوتی که در رادیو وتلویزیون وفیلم سینمایی وغیره موجب صدامیشود
prizes U کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
deliquescent U اب شونده
diminishing U کم شونده
vimineous U خم شونده
squashy U له شونده
step down U کم شونده
folding U تا شونده
bergson criterion U ضابطهای که نشان میدهد هر تغییری که موجب کاهش مطلوبیت شود نامطلوب است
combinatory U ترکیب شونده
coagulable U دلمه شونده
restrainer U مانع شونده
rubescent U قرمز شونده
redintegrate U تجدید شونده
retractive U جمع شونده
repressive U مانع شونده
causative U سبب شونده
dilatant U گشاد شونده
comparand U قیاس شونده
revulsive U جابجا شونده
remittent U سبک شونده
rigescent U سفت شونده
concretive U سفت شونده
rigescent U سخت شونده
depreciable U مستهلک شونده
changful U دگرگون شونده
deteriorative U بدتر شونده
concentrator U متمرکز شونده
deviator U منحرف شونده
displaceable U جابجا شونده
changful U جوربجور شونده
clastic U جدا شونده
clotty U دلمه شونده
clastic U تقسیم شونده
latescent U پنهان شونده
illative U منتج شونده
meliorative U بهتر شونده
juvenescent U جوان شونده
metastatic U جابجا شونده
migratory U جابجا شونده
napidescent U سنگ شونده
nigrescent U سیاه شونده
hardenable U سخت شونده
osculant U واقع شونده
inbound U وارد شونده
increscent U زیاد شونده
ingoing U وارد شونده
liquescent U مایع شونده
introgresseive U داخل شونده
intrant U داخل شونده
locator U جایگزین شونده
inhibitor U مانع شونده
inhibiter U مانع شونده
ingressive U داخل شونده
ingravescent U سخت تر شونده
gray U سفید شونده
gelable U دلمه شونده
gelable U ژلاتینی شونده
pulverulent U خرد شونده
excurrent U جاری شونده
examinee U امتحان شونده
evanescent U محو شونده
rarefactive U رقیق شونده
eruptional U منفجر شونده
erubescent U سرخ شونده
recreant U تسلیم شونده
emissive U خارج شونده
entrants U وارد شونده
entrant U وارد شونده
proliferous U تکثیر شونده
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com