English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (2 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
evince U موجب شدن برانگیختن
evinced U موجب شدن برانگیختن
evinces U موجب شدن برانگیختن
evincing U موجب شدن برانگیختن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
excites U برانگیختن
instigate U برانگیختن
instigated U برانگیختن
instigates U برانگیختن
stimulation U برانگیختن
instigating U برانگیختن
actuate برانگیختن
foments U برانگیختن
excite U برانگیختن
fomenting U برانگیختن
foment U برانگیختن
arousing U برانگیختن
whet U برانگیختن
arouses U برانگیختن
aroused U برانگیختن
arouse U برانگیختن
key up برانگیختن
fomented U برانگیختن
abetting U برانگیختن
abetted U برانگیختن
abets U برانگیختن
abet U برانگیختن
prompts U برانگیختن
prompted U برانگیختن
prompt U برانگیختن
to put the wind up U برانگیختن
to key up U برانگیختن
roust U برانگیختن
tarre U برانگیختن
put out U رنجاندن برانگیختن
excitation U تحریک برانگیختن
prod U سک زدن برانگیختن
work up U بتدریج برانگیختن
rewake U دوباره برانگیختن
prodding U سک زدن برانگیختن
prods U سک زدن برانگیختن
prodded U سک زدن برانگیختن
shot in the arm <idiom> U تشویق یا برانگیختن چیزی
heats U گرم کردن برانگیختن
to word up U کم کم برانگیختن خردخردکوک کردن
irritates U برانگیختن خشمگین کردن
whomp up U قیام کردن برانگیختن
provoke U دامن زدن برانگیختن
provoked U دامن زدن برانگیختن
act U روح دادن برانگیختن
provokes U دامن زدن برانگیختن
irritated U برانگیختن خشمگین کردن
heat U گرم کردن برانگیختن
acted U روح دادن برانگیختن
to incite somebody to rebellion U کسی را به شورش برانگیختن
exacerbating U تشدید کردن برانگیختن
exacerbate U تشدید کردن برانگیختن
irritate U برانگیختن خشمگین کردن
to incite somebody to something U کسی را به کاری برانگیختن
exacerbates U تشدید کردن برانگیختن
exacerbated U تشدید کردن برانگیختن
to get off with somebody U کسی را از نظر جنسی برانگیختن
to pretend an excuse U عذر برانگیختن بهانه انگیختن
to try to get off with somebody U کسی را از نظر جنسی برانگیختن
nettles U ایجاد بی صبری و عصبانیت کردن برانگیختن
nettle U ایجاد بی صبری و عصبانیت کردن برانگیختن
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
incurs U موجب
incurring U موجب
incurred U موجب
incur U موجب
whereby U که به موجب ان
causes U موجب
origin U موجب
in conformity with U بر موجب
contributive U موجب
contributory U موجب
inducements U موجب
inducement U موجب
origins U موجب
offeror U موجب
occasions U موجب
occasioned U موجب
occasion U موجب
causing U موجب
occasioning U موجب
cause U موجب
sick U علامت چاپی بمعنی عمدا چنین نوشته شده برانگیختن
sickest U علامت چاپی بمعنی عمدا چنین نوشته شده برانگیختن
conducive U موجب شونده
federal reserve system U سیستمی که به موجب ان
sperms U موجب ایجادچیزی
sperm U موجب ایجادچیزی
entail U موجب شدن
pleasing U موجب مسرت
entailing U موجب شدن
entails U موجب شدن
promibitive U موجب منع
gratifying U موجب خوشنودی
thorns U موجب ناراحتی
scourger U موجب بلا
effectuate U موجب شدن
thorn U موجب ناراحتی
cuse of a U موجب وحشت
entailed U موجب شدن
stumbling blocks U موجب لغزش
stumbling block U موجب لغزش
give rise to U موجب شدن
to bring forth U موجب شدن
affording U موجب شدن
ill fated U موجب بدبختی
like a red rag to the bull U موجب خشم
brings U موجب شدن
afforded U موجب شدن
afford U موجب شدن
bringing U موجب شدن
bring U موجب شدن
affords U موجب شدن
drawing card U موجب جلب توجه
smoke screen U موجب تاریکی وابهام
resolutive U محلل موجب فسخ
peristrephic U گرداننده موجب گردش
sidesplitting U موجب تشنج پهلوها
lactogenic U موجب ترشح شیر
inotropic U موجب انقباض ماهیچه
hysterogenic U موجب اختناق رحمی
hysteroid U موجب اختناق رحمی
incentives U اتش افروز موجب
suspensor U موجب تعلیق نگاهدارنده
ulcerative U موجب تولید زخم
sufferance U سکوت موجب رضا
incentive U اتش افروز موجب
scarecrow U ادمک سرخرمن موجب ترس
inbreed U موجب شدن بوجود اوردن
curiosity killed the cat <idiom> U فضولی هم موجب دردسرمی شود
silert gives consent U خاموشی موجب رضا است
scarecrows U ادمک سرخرمن موجب ترس
lutenize U موجب ایجاد جسم زرد
flunking U چیدن موجب شکست شدن
motivate] U تحریک کردن موجب شدن
belly laugh U هر چیزی که موجب خنده شود
belly laughs U هر چیزی که موجب خنده شود
reductase U دیاستازی که موجب تقلیل و حل گردد
troubler U موجب تصدیع خاطر مزاحمت
suspensory U موجب تعویق بیضه بند
haste makes waste U تعجیل موجب تعطیل است
motivated U انگیختن موجب و سبب شدن
flunks U چیدن موجب شکست شدن
detractive U سبک کننده موجب کسرشان
motivate U انگیختن موجب و سبب شدن
occasions U موجب شدن فراهم کردن
effecturate U موجب شدن انجام دادن
occasioned U موجب شدن فراهم کردن
occasion U موجب شدن فراهم کردن
motivates U انگیختن موجب و سبب شدن
inuring U معتاد کردن موجب شدن
occasioning U موجب شدن فراهم کردن
flunked U چیدن موجب شکست شدن
flunk U چیدن موجب شکست شدن
inures U معتاد کردن موجب شدن
inured U معتاد کردن موجب شدن
inure U معتاد کردن موجب شدن
motivating U انگیختن موجب و سبب شدن
ignominious U موجب رسوایی ننگ اور
lasers U روش ذخیره سازی دیجیتالی با استفاده از لیزر برای برانگیختن ماده حساس به نور
laser U روش ذخیره سازی دیجیتالی با استفاده از لیزر برای برانگیختن ماده حساس به نور
abortionists U کسی که موجب سقط جنین میشود
this act provoked my inquiry U این کار موجب پرسش من است
denominative U مشتق ازاسم یاصفت موجب تسمیه
gaping stock U چیزی که موجب خیره نگریستن گرد د
abortionist کسی که موجب سقط جنین میشود
To break a habit makes one ill. <proverb> U ترک عادت موجب مرض است .
riffle U کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
breeding grounds U محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
new broom sweeps clean <idiom> U شخص تازهای موجب تغییرات زیادی شود
hyperinsulinism U درخون که موجب کم شدن قند خون میگردد
blighters U شخص یا چیزی که موجب مصیبت و بلا شود
riffled U کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
riffles U کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
blighter U شخص یا چیزی که موجب مصیبت و بلا شود
riffling U کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
gastrin U هورمونی که موجب ترشح شیره معده میگردد
breeding ground U محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
in the clear <idiom> U رها از هرچیزی که موجب حرکت یا دیدمشکل شود
anticatalyst U مادهای که موجب وقفهء واکنشهای حیاتی موجود میشود
expansion bearing U تکیه گاهی که موجب حرکت طولی یا دورانی میشود
red reg U چیزی که موجب خشم وبرانگیختگی گرد د یکجورزنگ در گندم
quantity theory of money U نظریهای که به موجب ان قیمت هرکالا با مقدار پول تعیین میشود
humoral pathology U علم ناخوشی شناسی که به موجب ان همه بیماریهارانتیجه فسادخلط هامیدانند
an unclear condition which U consideration the ignoranceof causes شرط مجهولی که موجب جهل به عوضین میشود
sound effects U عوامل صوتی که در رادیو وتلویزیون وفیلم سینمایی وغیره موجب صدامیشود
prizes U کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prized U کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prizing U کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prize U کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
bergson criterion U ضابطهای که نشان میدهد هر تغییری که موجب کاهش مطلوبیت شود نامطلوب است
exasperating U ازجادربردن اوقات تلخی کردن کردن برانگیختن
exasperate U ازجادربردن اوقات تلخی کردن کردن برانگیختن
to instigate something U چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
exasperates U ازجادربردن اوقات تلخی کردن کردن برانگیختن
exasperated U ازجادربردن اوقات تلخی کردن کردن برانگیختن
yellow bile U مادهء زردی که در قدیم میگفتند از کبد ترشح میشود و موجب ایجادحالت سودایی میگردد
breach of trust U کوتاهی درانجام دادن انچه که به موجب سند تنظیمی در تاسیس حقوقی می بایستی انجام دهد
laser U وسیله تولید نور با طول موج یکسان در یک اشعه باریک به وسیله برانگیختن یک ماده به حدی که فوتونهای نورانی منتشر کند
lasers U وسیله تولید نور با طول موج یکسان در یک اشعه باریک به وسیله برانگیختن یک ماده به حدی که فوتونهای نورانی منتشر کند
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com