English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
suspensor U موجب تعلیق نگاهدارنده
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
suspensions U تعلیق دستگاه تعلیق محور تعلیق خودرو جلوگیری کردن
suspension U تعلیق دستگاه تعلیق محور تعلیق خودرو جلوگیری کردن
handler U نگاهدارنده
maintainer U نگاهدارنده
preservatives U نگاهدارنده
preservative U نگاهدارنده
handlers U نگاهدارنده
retinaculum U بند نگاهدارنده
stabilizer muscule U عضله نگاهدارنده
direct video storage tube U نگاهدارنده تصویر
dabber U میله نگاهدارنده هسته
reticulum U بافت نگاهدارنده اعصاب
birder U نگاهدارنده وتربیت کننده مرغان وپرندگان
suporting cells U یاختههای نگاهدارنده یاختههای حمایت کننده
abeyance U تعلیق
suspense U تعلیق
interruption U تعلیق
interruptions U تعلیق
pendency U تعلیق
suspension U تعلیق
hang U تعلیق
deep freezes U تعلیق
deep freeze U تعلیق
suspensions U تعلیق
hangs U تعلیق
colloidal suspension U تعلیق کلوییدی
cardanic suspension U تعلیق کاردان
suspension U ایست تعلیق
suspense U درحال تعلیق
suspensions U ایست تعلیق
abeyance or adeyancy U تعلیق تعویق
engine mounting U تعلیق موتور
probation U تعلیق مجازات
suspensive U تعلیق معلق
suspension of punishment U تعلیق مجازات
stay of proceedings U تعلیق دادرسی
spring suspension U تعلیق فنری
hanging prevention U ممانعت از تعلیق
reprieval U تعلیق مجازات
reduction to absurdity U تعلیق به محال
precipitant U تعلیق شدنی
precipitable U تعلیق پذیر
lay off U تعلیق کارگر
suspensive U درحال تعلیق
four point suspension U تعلیق چهارنقطهای
remainder U حالت تعلیق
retentor U عضله نگاهدارنده عضله ماسکه
on probation U در دوره تعلیق مجازات
on probation U به شرط تعلیق مجازات
to be on probation U در دوره تعلیق مجازات
to be in suspension U در حالت تعلیق بودن
suspension wheel U چرخ تعلیق خودرو
reductio ad absurdum U تعلیق بامر محال
front wheel suspension U تعلیق چرخهای جلو
hanging U اویزان درحال تعلیق
emulsifies U بحالت تعلیق دراوردن
hoisting U دستگاه تعلیق جرثقیل
emulsify U بحالت تعلیق دراوردن
emulsified U بحالت تعلیق دراوردن
reprieving U تعلیق اجرای مجازات
emulsifying U بحالت تعلیق دراوردن
reprieves U تعلیق اجرای مجازات
reprieved U تعلیق اجرای مجازات
reprieve U تعلیق اجرای مجازات
suspend U معلق کردن تعلیق دادن
privations U محروم سازی تعلیق مقام
suspending U معلق کردن تعلیق دادن
hypostasis U موجود فرضی حالت تعلیق
privation U محروم سازی تعلیق مقام
probation order U دستور یا حکم تعلیق مجازات
front axle suspension U اویزش یا تعلیق اکسل جلو
stultification U تعلیق بمحال احمق ساختن
suspends U معلق کردن تعلیق دادن
torsion bar U بار پیچشی اهرم تعلیق
to be on probation U در دوره تعلیق مجازات بودن
suspending U تعلیق درجه یاتعلیق مزایای نظامی
suspends U تعلیق درجه یاتعلیق مزایای نظامی
buggie U بوگی دستگاه تعلیق جلو توپ
suspend U تعلیق درجه یاتعلیق مزایای نظامی
to give a suspended sentence [British E] U حکم دوره تعلیق مجازات دادن
disperse U [درجه تعلیق و پراکندگی مواد رنگی در رنگرزی]
occasioned U موجب
causing U موجب
occasion U موجب
origin U موجب
origins U موجب
incurred U موجب
inducement U موجب
inducements U موجب
occasioning U موجب
incurs U موجب
contributive U موجب
incur U موجب
offeror U موجب
causes U موجب
cause U موجب
in conformity with U بر موجب
incurring U موجب
occasions U موجب
whereby U که به موجب ان
contributory U موجب
emulsioned U تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار در محلولی
aerosols U تعلیق مایع یا جسم بصورت گرد و گاز در هوا
aerosol U تعلیق مایع یا جسم بصورت گرد و گاز در هوا
emulsioning U تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار در محلولی
emulsions U تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار در محلولی
emulsion U تعلیق جسمی بصورت ذرات ریز وپایدار در محلولی
promibitive U موجب منع
stumbling block U موجب لغزش
cuse of a U موجب وحشت
entails U موجب شدن
stumbling blocks U موجب لغزش
to bring forth U موجب شدن
pleasing U موجب مسرت
ill fated U موجب بدبختی
entailing U موجب شدن
entailed U موجب شدن
entail U موجب شدن
give rise to U موجب شدن
effectuate U موجب شدن
scourger U موجب بلا
gratifying U موجب خوشنودی
federal reserve system U سیستمی که به موجب ان
afford U موجب شدن
afforded U موجب شدن
affords U موجب شدن
sperm U موجب ایجادچیزی
sperms U موجب ایجادچیزی
thorn U موجب ناراحتی
thorns U موجب ناراحتی
conducive U موجب شونده
like a red rag to the bull U موجب خشم
affording U موجب شدن
bring U موجب شدن
brings U موجب شدن
bringing U موجب شدن
suspension strap U نوار تعلیق بار به هلیکوپتر نوارهای اتصال طناب بارهلیکوپتر
evinced U موجب شدن برانگیختن
peristrephic U گرداننده موجب گردش
hysterogenic U موجب اختناق رحمی
hysteroid U موجب اختناق رحمی
sidesplitting U موجب تشنج پهلوها
lactogenic U موجب ترشح شیر
inotropic U موجب انقباض ماهیچه
drawing card U موجب جلب توجه
evince U موجب شدن برانگیختن
sufferance U سکوت موجب رضا
incentive U اتش افروز موجب
incentives U اتش افروز موجب
smoke screen U موجب تاریکی وابهام
ulcerative U موجب تولید زخم
evinces U موجب شدن برانگیختن
evincing U موجب شدن برانگیختن
resolutive U محلل موجب فسخ
belly laugh U هر چیزی که موجب خنده شود
belly laughs U هر چیزی که موجب خنده شود
curiosity killed the cat <idiom> U فضولی هم موجب دردسرمی شود
suspensory U موجب تعویق بیضه بند
scarecrow U ادمک سرخرمن موجب ترس
reductase U دیاستازی که موجب تقلیل و حل گردد
scarecrows U ادمک سرخرمن موجب ترس
silert gives consent U خاموشی موجب رضا است
ignominious U موجب رسوایی ننگ اور
motivate] U تحریک کردن موجب شدن
troubler U موجب تصدیع خاطر مزاحمت
motivated U انگیختن موجب و سبب شدن
motivate U انگیختن موجب و سبب شدن
haste makes waste U تعجیل موجب تعطیل است
occasions U موجب شدن فراهم کردن
occasioning U موجب شدن فراهم کردن
occasioned U موجب شدن فراهم کردن
occasion U موجب شدن فراهم کردن
motivating U انگیختن موجب و سبب شدن
effecturate U موجب شدن انجام دادن
detractive U سبک کننده موجب کسرشان
motivates U انگیختن موجب و سبب شدن
inbreed U موجب شدن بوجود اوردن
inured U معتاد کردن موجب شدن
inures U معتاد کردن موجب شدن
inuring U معتاد کردن موجب شدن
inure U معتاد کردن موجب شدن
flunk U چیدن موجب شکست شدن
flunked U چیدن موجب شکست شدن
flunking U چیدن موجب شکست شدن
flunks U چیدن موجب شکست شدن
lutenize U موجب ایجاد جسم زرد
probation officers U ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
probation officer U ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
denominative U مشتق ازاسم یاصفت موجب تسمیه
this act provoked my inquiry U این کار موجب پرسش من است
abortionist کسی که موجب سقط جنین میشود
To break a habit makes one ill. <proverb> U ترک عادت موجب مرض است .
abortionists U کسی که موجب سقط جنین میشود
gaping stock U چیزی که موجب خیره نگریستن گرد د
breeding grounds U محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
breeding ground U محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
riffling U کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
blighter U شخص یا چیزی که موجب مصیبت و بلا شود
blighters U شخص یا چیزی که موجب مصیبت و بلا شود
riffles U کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com