English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (42 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
agree U موافقت کردن موافق بودن
agreeing U موافقت کردن موافق بودن
agrees U موافقت کردن موافق بودن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
live up to <idiom> U طبق خواسته کسی عمل کردن ،موافق بودن با ،سازش کردن با
to go along U موافق بودن
adapt U موافق بودن
see eye to eye <idiom> U موافق بودن
string along U موافق بودن
go along U موافق بودن
to agree on something U موافق بودن با چیزی
to a toa praposal U باپیشنهادی موافق بودن
in tune <idiom> U با یکدیگر موافق بودن
adapts U وفق دادن موافق بودن
adapting U وفق دادن موافق بودن
fellow countryman U موافق کردن
no cigar <idiom> U موافق نبودن ،رد کردن
no deal <idiom> U موافق نبودن ،رد کردن
harmonises U موافق کردن هم اهنگ شدن
fall in U مطابقت کردن موافق شدن
harmonizing U موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonizes U موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonize U موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonized U موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonised U موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonising U موافق کردن هم اهنگ شدن
keep up with the times U موافق اوضاع و اداب روزرفتار کردن
live up to one's principles U موافق مرام خود رفتار کردن
pragmatize U موافق دلائل عقلی تعبیر کردن
go along <idiom> U موافقت کردن
to come in to line U موافقت کردن
accomodate U موافقت کردن
assented U موافقت کردن
concurs U موافقت کردن
jibing U موافقت کردن
assent U موافقت کردن
to look after موافقت کردن
complying U موافقت کردن
admit موافقت کردن
assenting U موافقت کردن
accords U موافقت کردن
complied U موافقت کردن
accorded U موافقت کردن
concurring U موافقت کردن
complies U موافقت کردن
accord U موافقت کردن
concur U موافقت کردن
approving U موافقت کردن
jibed U موافقت کردن
approve U موافقت کردن
jibe U موافقت کردن
approbate U موافقت کردن
gibes U موافقت کردن
homologate U موافقت کردن
concurred U موافقت کردن
approves U موافقت کردن
comply U موافقت کردن
consent U موافقت کردن
consents U موافقت کردن
grants U موافقت کردن
accede U موافقت کردن
acquiesce U موافقت کردن
assents U موافقت کردن
consented U موافقت کردن
consenting U موافقت کردن
granted U موافقت کردن
grant U موافقت کردن
accedes U موافقت کردن
jibes U موافقت کردن
acceding U موافقت کردن
acceded U موافقت کردن
chronologize U بترتیب زمان قراردادن موافق تاریخ مرتب کردن
approval to the majority U با اکثریت موافقت کردن
collogue U موافقت دروغی کردن
to a to a proposal or opinion U باپیشنهادیاعقیدهای موافقت کردن
in keeping with <idiom> U مشابه ،موافقت کردن
to fall in U فروکشیدن موافقت کردن
approbate U پسندیدن موافقت کردن
come to an agreement U موافقت پیدا کردن
overwrite U باپرداخت موافقت کردن
to agree on something U موافقت کردن با چیزی
lip service <idiom> U تنها زبونی موافقت کردن
acquiesced U رضایت دادن موافقت کردن
acquiesces U رضایت دادن موافقت کردن
to givein one's a. U موافقت خودرا اعلام کردن
acquiescing U رضایت دادن موافقت کردن
to go in with U ملحق شدن با موافقت کردن با
obeys U حرف شنوی کردن موافقت کردن
obeying U حرف شنوی کردن موافقت کردن
obeyed U حرف شنوی کردن موافقت کردن
obey U حرف شنوی کردن موافقت کردن
to come to an explanation U درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
win a lady's hand U موافقت زنی را برای ازدواج جلب کردن
talk into <idiom> U موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
peregrinate U سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contains U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
okay U تصویب کردن موافقت کردن
admitting U موافقت کردن تصدیق کردن
ok U تصویب کردن موافقت کردن
admits U موافقت کردن تصدیق کردن
to mind U مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
monitor U رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors U رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored U رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
pourparley U جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
pourparler U جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
subscribe U تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribing U تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribed U تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribes U تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
respondents U موافق
respondent U موافق
concordant U موافق
consentaneous U موافق
consentient U موافق
incompatible U نا موافق
attune U موافق
congruous U موافق
agreed U موافق
amicable U موافق
non concurrent U نا موافق
congruent U موافق
pro U له موافق
pro- U له موافق
compatible <adj.> U موافق
in suit with U موافق با
in suit with U موافق
prosodiacal U موافق
prosodial U موافق
in keeping U موافق
sympathetic U موافق
compliant U موافق
attuned U موافق
textually U موافق نص
accordant U موافق
consilient U موافق
compossible <adj.> U موافق
according U موافق
agreeably to U موافق
sympathisers U موافق
sympathizer U موافق
sympathizers U موافق
truly U موافق باحقایق
after ones own heart U موافق دلخواه
favourable U موافق مطلوب
placet U رای موافق
agonist muscle U عضله موافق
after one's will U موافق میل
quarter wind U باد موافق
disagree U موافق نبودن
palatably U موافق ذائقه
consistently U بطور موافق
at will U موافق میل
compatibly U بطور موافق
disagreed U موافق نبودن
harmoniously U بطور موافق
satisfactorily U موافق دلخواه
shaken U موافق شیوه
disagreeing U موافق نبودن
yea U رای موافق
in accordance with U مطابق موافق
disagrees U موافق نبودن
prorenata U نسبت موافق
prorenata U شخص موافق
accomodating U راحت موافق
rationally U موافق عقل
fair tide U جریان اب موافق
non placer U موافق نیستم
friendlier U مهربان موافق
friendlies U مهربان موافق
friendliest U مهربان موافق
to my satisfaction U موافق دلخواه من
fellow countryman U موافق شدن
fair wind U باد موافق
friendly U مهربان موافق
harmonious U موزون سازگار موافق
cronies U رفیق موافق هم اطاق
crony U رفیق موافق هم اطاق
concurring opinion U رای موافق مشروط
scientifically U موافق اصول علمی
geometrically U موافق علم هندسه
genealogically U موافق شجره نامه
physically U موافق علم فیزیک
naturalistic U موافق با اصول طبیعی
accommodatingly U بطور موافق راحت
comkpliant U موافق اجابت کننده
to bring in to line U وفق دادن موافق
geodetically U موافق قاعده پیمایش
quite the thing U موافق سبک روز
genetically U موافق علم پیدایش
physiognomically U موافق علم قیافه شناسی
pros and cons U موافق و مخالف طرفداران و منتقدان
in obdience to U برای اطاعت از موافق امر
she always had her way U همیشه موافق میل اوعمل می شد
bandae jireugi U ضربه دست موافق ایستادن
to put over a play U موافق بدادن نمایشی شدن
gastronomically U موافق علم خوب خوردن
irish bull U بیان بظاهر موافق و درحقیقت مخالف
I agree with you completely. U من کاملا با نظر شما موافق هستم.
physico theology U حکمت الهی موافق اصول طبیعی
concurrent U دریک وقت واقع شونده موافق
To view something approvingly ( favourably ) . U چیزی را با نظر موافق ( مساعد ) نگریستن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com