Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (38 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
qualifies
U
منظم کردن کنترل کردن
qualify
U
منظم کردن کنترل کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
regularises
U
منظم کردن
regularized
U
منظم کردن
regularize
U
منظم کردن
regularising
U
منظم کردن
shipshape
U
منظم کردن
regulater
U
منظم کردن
regularised
U
منظم کردن
array
U
منظم کردن
arrays
U
منظم کردن
regularizes
U
منظم کردن
regularizing
U
منظم کردن
to set to rights
U
منظم کردن
to set in order
U
منظم کردن
order
U
منظم کردن
tidiest
U
پاکیزه منظم کردن
tidy
U
پاکیزه منظم کردن
shipshape
U
مرتب کردن منظم
ranked
U
اراستن منظم کردن
rank
U
اراستن منظم کردن
tidies
U
پاکیزه منظم کردن
tidying
U
پاکیزه منظم کردن
systemmatize
U
منظم یامرتب کردن
ranks
U
اراستن منظم کردن
pick up
U
کندن منظم کردن
tidied
U
پاکیزه منظم کردن
tidier
U
پاکیزه منظم کردن
stack
U
جمع اوری و منظم کردن وسایل
stacked
U
جمع اوری و منظم کردن وسایل
stacks
U
جمع اوری و منظم کردن وسایل
grade
U
شیب منظم دادن تسطیح کردن
grades
U
شیب منظم دادن تسطیح کردن
to kern a letter
U
فاصله دخشه ای را با کاهش منظم کردن
make the grade
<idiom>
U
منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
fcc
U
CommunicationCommision Federalسازمان امریکایی مسئول منظم کردن ارتباطات
to marshal one's creditors
U
صورت بستانکاران خود را ازلحاظ تقدم و تاخر منظم کردن
curb
U
محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curbing
U
محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curbs
U
محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curbed
U
محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
eurhythmy
U
ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
eurythmy
U
ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
inspects
U
جستجو کردن بررسی کردن کنترل
inspect
U
جستجو کردن بررسی کردن کنترل
inspected
U
جستجو کردن بررسی کردن کنترل
inspecting
U
جستجو کردن بررسی کردن کنترل
grader
U
ماشینی که برای درجه بندی کردن مواد و محصول بکارمیرودو بانها شیب منظم میدهد
regulate
U
میزان کردن کنترل کردن
regulated
U
میزان کردن کنترل کردن
control
U
کنترل کردن مهار کردن
regulates
U
میزان کردن کنترل کردن
governs
U
معیف کردن کنترل کردن
controls
U
کنترل کردن مهار کردن
governed
U
معیف کردن کنترل کردن
govern
U
معیف کردن کنترل کردن
controlling
U
کنترل کردن مهار کردن
regulating
U
میزان کردن کنترل کردن
privacy act of
قانونی که در کنگره آمریکا برای منظم کردن ذخیره داده در پایگاه های داده آژانس فدرالی به تصویب رسید
control
U
کنترل کردن
get along
<idiom>
U
کنترل کردن
check-up
U
کنترل کردن
check-ups
U
کنترل کردن
bridles
U
کنترل کردن
bridled
U
کنترل کردن
bridle
U
کنترل کردن
bridling
U
کنترل کردن
controls
U
کنترل کردن
controlling
U
کنترل کردن
damage control
U
کنترل کردن خسارات
controlling
U
کنترل کردن فرمان
controls
U
کنترل کردن فرمان
control
U
کنترل کردن فرمان
airspace control
U
کنترل کردن فضای هوایی
get a grip of oneself
<idiom>
U
کنترل کردن احساسات شخصی
fielding
U
متوقف کردن و کنترل گوی هاکی
strings attached
<idiom>
U
تحت کنترل قرار دادن،مهار کردن
throttling
U
جلو را گرفتن جریان بنزین را کنترل کردن
throttles
U
جلو را گرفتن جریان بنزین را کنترل کردن
releases
U
رها کردن کنترل بلاک حافظه یا فایل
released
U
رها کردن کنترل بلاک حافظه یا فایل
release
U
رها کردن کنترل بلاک حافظه یا فایل
throttle
U
جلو را گرفتن جریان بنزین را کنترل کردن
throttled
U
جلو را گرفتن جریان بنزین را کنترل کردن
cascade control
U
چندین واحد کنترل که هر یک دیگری را کنترل میکند, کنترل ابشاری
exfiltration
U
خارج کردن عده ها از مناطق تحت کنترل دشمن
to keep somebody on a short leash
U
کسی را دائما کنترل کردن
[مثال مشکوکان به جرمی ]
fire control
U
کنترل کردن اتش کنترل اتش
job
U
استفاده از ترمینال کاربر محاورهای برای وارد کردن دستورات کنترل کار
network data management system
U
مجموعهای از برنامههای مرتبط برای بار کردن دستیابی و کنترل یک پایگاه داده
jobs
U
استفاده از ترمینال کاربر محاورهای برای وارد کردن دستورات کنترل کار
directives
U
دستور برنامه نویسی که برای کنترل کردن مترجم زبان به کاپایلر و غیره است
directive
U
دستور برنامه نویسی که برای کنترل کردن مترجم زبان به کاپایلر و غیره است
format
U
1-مشابه 4354 2-مشخص کردن فضاهای دیسک که برای داده و کنترل در نظر گرفته شده است
formats
U
1-مشابه 4354 2-مشخص کردن فضاهای دیسک که برای داده و کنترل در نظر گرفته شده است
AT command set
U
مجموعهای استاندارد از دستورات برای کنترل کردن یک مودم که توسط Hayes Coprotion ایجاد شده است
control point
U
نقطه کنترل اماد و حرکات نقطه کنترل ناوبری هوایی ودریایی نقطه کنترل عبور ومرور
escape character
U
کلیدی روی صفحه کلید که به کاربر امکان وارد کردن کد espace را میدهد برای کنترل حالت ابتدایی یا عملیات کامپیوتر
handover
U
تحویل و تحول کردن سیستم کنترل هواپیماها تحویل دادن
fumble
U
از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
mark mark
U
اعلام رها کردن بمب به هواپیمای بمب افکن از سوی دستگاه کنترل زمینی
fumbled
U
از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
fumbles
U
از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
deflection
U
هسته مغناطیسی اطراف تیوب اشعه کاغذی برای کنترل کردن محل اشعه و صفحه نمایش
deflections
U
هسته مغناطیسی اطراف تیوب اشعه کاغذی برای کنترل کردن محل اشعه و صفحه نمایش
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
to give up
[to waste]
something
U
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
electronic
U
مراجعه به چیزی که توسط جریان الکتریکی کنترل میشود یا کنترل میکند
tokens
U
بسته کنترل بین ایستگاههای کاری برای کنترل دستیابی به شبکه
tasks
U
نرم افزار سیستم که کنترل و اختصاص منابع به برنامه ها را کنترل میکند
token
U
بسته کنترل بین ایستگاههای کاری برای کنترل دستیابی به شبکه
task
U
نرم افزار سیستم که کنترل و اختصاص منابع به برنامه ها را کنترل میکند
apt
U
زبان برنامه سازی برای کنترل ماشینهای کنترل عددی
control panel
U
صفحه کنترل قسمتی از کنسول کنترل کامپیوتر که حاوی کنترلهای دستی است
processor
U
پردازندهای که ارتباطات دادهای از قبیل DAM و توابع کنترل خطا را کنترل میکند
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
executive
U
دستوری که برای کنترل و اجرای برنامه ها تحت کنترل سیستم عامل به کار می رود
executives
U
دستوری که برای کنترل و اجرای برنامه ها تحت کنترل سیستم عامل به کار می رود
loops
U
عمل کنترل کامپیوتر که داده از خروجی وسیله کنترلی به حلقه کنترل برمی گردد
loop
U
عمل کنترل کامپیوتر که داده از خروجی وسیله کنترلی به حلقه کنترل برمی گردد
looped
U
عمل کنترل کامپیوتر که داده از خروجی وسیله کنترلی به حلقه کنترل برمی گردد
real time
U
سیستم عاملی که برا ی کنترل سیستمهای بلادرنگ یا کنترل فرآیند طراحی شده است
control and reporting center
U
تیم کنترل و ارزیابی نتایج خسارات وارده به منطقه مرکز کنترل و گزارش هوایی
radio control
U
کنترل رادیویی کنترل شونده بوسیله امواج بی سیم
circulation control
U
کنترل جریان اب کنترل چرخش و یاگردش کالاها یا پول
rolleron
U
کنترل پروازی که به عنوان کنترل اولیه و اصلی درموشکهای دارای بال شعاعی بکار رود
flexible
U
کنترل شمارش کامپیوتری یا کنترل ماشین با کامپیوتر
IRQ
U
سیگنال ارسالی به CPU برای به تعویق انداختن پردازش عادی به طور موقت و کنترل انتقال به تابع کنترل وقفه
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
controlling
U
سیستم کنترل شبکه دستگیره کنترل
inventory control
U
کنترل ذخایرموجودی انبار کنترل دارایی
control
U
سیستم کنترل شبکه دستگیره کنترل
controls
U
سیستم کنترل شبکه دستگیره کنترل
touch
U
وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
touches
U
وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
tidy
<adj.>
U
منظم
well-ordered
<adj.>
U
منظم
orderlies
U
منظم
ordered
U
منظم
regulars
U
منظم
trim
<adj.>
U
منظم
uncluttered
<adj.>
U
منظم
in kelter
U
منظم
fair
<adj.>
U
منظم
first string
U
منظم
presentable
<adj.>
U
منظم
symmetric
U
منظم
methodical
U
منظم
proper
<adj.>
U
منظم
decent
<adj.>
U
منظم
orderly
U
منظم
kelter
U
منظم
businesslike
U
منظم
systematic
U
منظم
straight
<adj.>
U
منظم
business like
U
منظم
regular
<adj.>
U
منظم
neat
<adj.>
U
منظم
pitched
U
منظم
in good order
<adj.>
U
منظم
steady
<adj.>
U
منظم
square
U
منظم حسابی
squared
U
منظم حسابی
tidily
<adv.>
U
بصورت منظم
duly
<adv.>
U
بصورت منظم
orderly
<adv.>
U
بصورت منظم
squares
U
منظم حسابی
neatly
<adv.>
U
بطور منظم
duly
<adv.>
U
بطور منظم
orderly
<adv.>
U
بطور منظم
neatly
<adv.>
U
بصورت منظم
squaring
U
منظم حسابی
tidily
<adv.>
U
بطور منظم
regular army
U
ارتش منظم
well ordered
U
مرتب و منظم
regular set
U
مجموعه منظم
regular polymer
U
بسپار منظم
standing army
U
ارتش منظم
systematic irrigation
U
ابیاری منظم
regular expression
U
مبین منظم
systematic error
U
خطای منظم
well conditioned
U
مرتب و منظم
lattices
U
توری منظم
lattice
U
توری منظم
ctrl
U
کلید کنترل یا کلیدی روی ترمینال کامپیوتر که در صورت انتخاب شدن یک حرف کنترل به کامپیوتر می فرستد
apt
U
یک سیستم برنامه نویسی که کاربردهای کنترل عددی برای کنترل برنامه ریزی شده اعمال ماشین استفاده میشود
control statement
U
حکم کنترل دستور کنترل
control sheet
U
صفحه کنترل چارت کنترل
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
systematic desensitization
U
حساسیت زدایی منظم
taut loom
U
چله سفت و منظم
lattice network
U
شبکه توری منظم
unconventional warfare
U
جنگ غیر منظم
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com