Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 220 (34 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
lodge
U
منزل کردن
lodged
U
منزل کردن
lodges
U
منزل کردن
camp
U
منزل کردن
camped
U
منزل کردن
camps
U
منزل کردن
abide
U
منزل کردن
abided
U
منزل کردن
abides
U
منزل کردن
board
U
منزل کردن
boarded
U
منزل کردن
dwelling
U
منزل کردن
dwellings
U
منزل کردن
take up ones abode
U
منزل کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
put up
U
طرح کردن منزل دادن
put-up
U
طرح کردن منزل دادن
to put up
U
منزل دادن به نامزد کردن
To put up at a place .
U
درجایی منزل کردن
to register with the police
U
نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن
[نقل منزل]
to move out
U
[از منزل]
بارکشی کردن
Other Matches
hearths
U
منزل
lodging
U
منزل
house
U
منزل
hearth
U
منزل
lodgings
U
منزل
inn
U
منزل
inns
U
منزل
dwellings
U
منزل
houses
U
منزل
domiciles
U
منزل
domicile
U
منزل
abode
U
منزل
housed
U
منزل
lodged
U
منزل
lodges
U
منزل
houseful
U
یک منزل بر
abodes
U
منزل
lodge
U
منزل
dwelling
U
منزل
pied-a-terre
U
منزل
biding
U
منزل
hospices
U
منزل
habitation
U
منزل
withindoors
U
در منزل
habitations
U
منزل
commorancy
U
منزل
stages
U
منزل
homes
U
منزل
hospice
U
منزل
pieds-a-terre
U
منزل
home
U
منزل
halting place
U
منزل
stage
U
منزل
residance telephone
U
تلفن منزل
to shift one's lodging
U
تغییردادن منزل
lodgment or lodge
U
منزل گیری
dwelling house
U
منزل مسکونی
home address
U
آدرس منزل
accommodate
U
منزل دادن
to move out
U
[از منزل]
رفتن
quarters
U
منزل بخش
encage
U
منزل دادن
accommodating
U
منزل مناسب
house arrest
U
توقیف در منزل
housework
U
کار منزل
housekeeping
U
اداره منزل
to take up one's quarters
U
منزل کزدن
accommodated
U
منزل دادن
accommodates
U
منزل دادن
accomodate
U
منزل دادن
roost
U
منزل کرن
roosted
U
منزل کرن
roosting
U
منزل کرن
roosts
U
منزل کرن
household economy
U
تدبیر منزل
housed
U
منزل گزیدن
He came out of the house.
U
از منزل درآمد
homeward
U
بطرف منزل
houses
U
منزل گزیدن
encamp
U
منزل دادن
dwelt
U
منزل داشت
outdoors
U
خارج از منزل
encamped
U
منزل دادن
lodged
U
منزل دادن
encamping
U
منزل دادن
encamps
U
منزل دادن
house
U
منزل گزیدن
home economics
U
تدبیر منزل
home economics
U
اقتصاد منزل
lodges
U
منزل دادن
dwelt
U
منزل کرد
lodge
U
منزل دادن
digging
U
خانه منزل
alfresco
U
خارج از منزل
search warrants
U
حکم تفتیش منزل
halfway houses
U
منزل نیمه راه
search warrant
U
حکم تفتیش منزل
accommodations
U
منزل وسایل راحتی
WI'll you take me home?
U
مرا به منزل می رسانید ؟
accommodation
U
منزل وسایل راحتی
houseplants
U
گیاه توی منزل
halfway house
U
منزل نیمه راه
manors
U
ملک تیولی منزل
manor
U
ملک تیولی منزل
withindoors
U
اشخاص داخل منزل
pets
U
حیوان اهلی منزل
pet
U
حیوان اهلی منزل
lodgment
U
منزل گیری استقرار
well lodged
U
دارای منزل راحت
houseplant
U
گیاه توی منزل
Is there anybody at home ? Anybody home ?
U
کسی منزل هست ؟
lodgement
U
منزل گیری استقرار
to fix up
U
منزل دادن پوشانیدن
I am staying at the hotel.
U
در هتل منزل دارم.
house service meter
U
کنتور برق منزل
petted
U
حیوان اهلی منزل
house wiring switch
U
کلید برق منزل
rooms
U
مسکن گزیدن منزل دادن به
room
U
مسکن گزیدن منزل دادن به
I'll be at home today .
U
امروز منزل خواهم بود
He went home on leave .
U
مرخصی گرفت رفت منزل
easement
U
راحت شدن از درد منزل
speciality of the house
U
غذای مخصوص طبخ منزل
outhouses
U
منزل یا حیاط پهلویی یا دورافتاده
outhouse
U
منزل یا حیاط پهلویی یا دورافتاده
domiciles
U
منزل یا مرکز مهم امور
domicile
U
منزل یا مرکز مهم امور
A load askew does not reach its destination .
<proverb>
U
بار کج به منزل نمى رسد .
eating out
U
صرف غذا بیرون از منزل
where do you live
U
کجا زندگی می کنید یا منزل دارید
come and take p luck with us
U
بفرمایدبرویم منزل هرچه پیداشدباهم می خوریم
subsidized accommodation
U
منزل با کمک هزینه
[کرایه و غیره]
with whom do you board
U
پیش کی غذا میخورید و منزل میکنید
A light burden soon reaches home .
<proverb>
U
بار سبک زود به منزل مى رسد .
I'd like to have a place of my own
[to call my own]
.
U
من منزل خودم را می خواهم داشته باشم.
Could you put us up for the night ?
U
ممکن است شب را اینجا منزل کنیم ؟
barrack
U
منزل کارگران کلبه یا اطاقک موقتی انبارکاه
Try to be home before dark.
U
سعی کن قبل از تاریک شدن بیایی منزل
barracking
U
منزل کارگران کلبه یا اطاقک موقتی انبارکاه
barracked
U
منزل کارگران کلبه یا اطاقک موقتی انبارکاه
Floreale
U
[سبک تزئینات منزل در معماری هنر نوی ایتالیا]
Please be (feel ) at home . Please make yourself at home .
U
اینجا را منزل خودتان بدانید ( راحت باشید و تعارف نکنید )
Lets go to my house for pot luck .
U
برویم منزل ما با لا خره یک لقمه نان وپنیر پیدا می شود
The hotel was home from home .
U
هتل مثل منزل خودمان بود ( راحت وکم تشریفات )
Home , sweet home .
U
هیچ کجا منزل خود آدم نمی شود ( ازنظرراحتی وغیره )
yule log
U
کنده بزرگی که شب میلادبمناسبت اغاز مراسم عید دربخاری منزل گذارند
housed
U
منزل دادن پناه دادن
house
U
منزل دادن پناه دادن
houses
U
منزل دادن پناه دادن
quarantining
U
در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
quarantines
U
در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
quarantine
U
در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
quarantined
U
در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
assigns
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
serves
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up
U
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to appeal
[to]
U
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
tae
U
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigning
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on
[against]
somebody
U
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
concentrating
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
sterilising
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
woos
U
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
infringing
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringe
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
exploits
U
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
woo
U
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
cross
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilises
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilize
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
check
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
sterilized
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crosser
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
wooed
U
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilizes
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizing
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
support
U
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
crossest
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringed
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
checked
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
point
U
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com