English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (33 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to go in with U ملحق شدن با موافقت کردن با
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
joined U به هم ملحق شدن یا کردن
join U به هم ملحق شدن یا کردن
joins U به هم ملحق شدن یا کردن
wade into <idiom> U ملحق شدن بر،حمله کردن
assisted U موافبت کردن ملحق شدن
assist U موافبت کردن ملحق شدن
assisting U موافبت کردن ملحق شدن
assists U موافبت کردن ملحق شدن
assents U موافقت کردن
approves U موافقت کردن
accords U موافقت کردن
assenting U موافقت کردن
grant U موافقت کردن
homologate U موافقت کردن
accomodate U موافقت کردن
approve U موافقت کردن
to look after موافقت کردن
complying U موافقت کردن
grants U موافقت کردن
gibes U موافقت کردن
jibe U موافقت کردن
approving U موافقت کردن
jibed U موافقت کردن
accord U موافقت کردن
jibes U موافقت کردن
accorded U موافقت کردن
jibing U موافقت کردن
complied U موافقت کردن
complies U موافقت کردن
comply U موافقت کردن
go along <idiom> U موافقت کردن
assented U موافقت کردن
approbate U موافقت کردن
concurs U موافقت کردن
to come in to line U موافقت کردن
assent U موافقت کردن
admit موافقت کردن
acquiesce U موافقت کردن
consents U موافقت کردن
consenting U موافقت کردن
consented U موافقت کردن
consent U موافقت کردن
concurring U موافقت کردن
granted U موافقت کردن
concur U موافقت کردن
concurred U موافقت کردن
acceding U موافقت کردن
accede U موافقت کردن
acceded U موافقت کردن
accedes U موافقت کردن
approval to the majority U با اکثریت موافقت کردن
to agree on something U موافقت کردن با چیزی
collogue U موافقت دروغی کردن
approbate U پسندیدن موافقت کردن
come to an agreement U موافقت پیدا کردن
overwrite U باپرداخت موافقت کردن
to fall in U فروکشیدن موافقت کردن
to a to a proposal or opinion U باپیشنهادیاعقیدهای موافقت کردن
in keeping with <idiom> U مشابه ،موافقت کردن
annexed U ملحق
lip service <idiom> U تنها زبونی موافقت کردن
acquiescing U رضایت دادن موافقت کردن
agree U موافقت کردن موافق بودن
acquiesced U رضایت دادن موافقت کردن
to givein one's a. U موافقت خودرا اعلام کردن
acquiesces U رضایت دادن موافقت کردن
agrees U موافقت کردن موافق بودن
agreeing U موافقت کردن موافق بودن
attached <adj.> <past-p.> U ملحق شده
affected [added] <adj.> <past-p.> U ملحق شده
annexed <adj.> <past-p.> U ملحق شده
affixed <adj.> <past-p.> U ملحق شده
enclosed <adj.> <past-p.> U ملحق شده
attributed <adj.> <past-p.> U ملحق شده
link U الحاق ملحق
run into <idiom> U ملحق شدن
tie up <idiom> U ملحق شدن
obeyed U حرف شنوی کردن موافقت کردن
obeys U حرف شنوی کردن موافقت کردن
obey U حرف شنوی کردن موافقت کردن
obeying U حرف شنوی کردن موافقت کردن
to come to an explanation U درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
link U ملحق شدن دو یکان
win a lady's hand U موافقت زنی را برای ازدواج جلب کردن
throw in one's lot with <idiom> U ملحق شدن ،شرکت درچیزی
chime in <idiom> U ملحق شدن (آهنگ یا گفتگو)
talk into <idiom> U موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
try out for <idiom> U قصد شرکت یا ملحق شدن درتیمی
formate U بستون یادسته هواپیما ملحق شدن
admits U موافقت کردن تصدیق کردن
okay U تصویب کردن موافقت کردن
ok U تصویب کردن موافقت کردن
admitting U موافقت کردن تصدیق کردن
pourparler U جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
pourparley U جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
subscribes U تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribe U تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribing U تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribed U تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
combine U ملحق شدن متحد شدن
combines U ملحق شدن متحد شدن
combining U ملحق شدن متحد شدن
consentaneity U موافقت
ententes cordiales U موافقت
approval U موافقت
accords U موافقت
ententes U موافقت
entente U موافقت
unions U موافقت
concurrence U موافقت
sympathy U موافقت
sympathies U موافقت
assentation U موافقت
acquiescence U موافقت
accompt U موافقت
union U موافقت
consented U موافقت
congruity U موافقت
congeniality U موافقت
agreeableness U موافقت
consents U موافقت
consenting U موافقت
accommodating U موافقت
agreeability U موافقت
approbation U موافقت
consent U موافقت
agreement U موافقت
settle for <idiom> U موافقت با
agreements U موافقت
adhesion U موافقت
accord U موافقت
accordance U موافقت
accorded U موافقت
understanding U موافقت
understandings U موافقت
keeping U موافقت
incompliance U عدم موافقت
non cincurrence U عدم موافقت
non compliance U عدم موافقت
treaty U موافقت نامه
agreement U موافقت نامه
congruency U موافقت تناسب
agreements U موافقت نامه
treaties U موافقت نامه
endorsements U موافقت تایید
endorsement U موافقت تایید
condescension U تمکین موافقت
gentlemen's agreement U موافقت شرافتمندانه
congruence U موافقت تناسب
to come to an agreement U موافقت پیداکردن
come to terms <idiom> U به موافقت رسیدن
implicit agreement U موافقت ضمنی
non concurrence U عدم موافقت
in league with <idiom> U موافقت مخفیانه
non placer U موافقت نمیشود
propitiousness U موافقت مساعدت
disagreement U عدم موافقت
accommodation U تطبیق موافقت
accommodations U تطبیق موافقت
disagreements U عدم موافقت
nonconformity U عدم موافقت
quota agreement U موافقت سهمیه
assentient U موافقت دهنده
concordat U موافقت نامه
incongrvity U عدم موافقت
compliable U قابل موافقت
verbal agreement U موافقت شفاهی
no go <idiom> U موافقت نکردن
bond U تعهد موافقت نامه
as previously agreed upon <adv.> U همینطور که قبلا موافقت شد
geneva convention U موافقت نامه ژنو
consented U موافقت رضایت دادن
consenting U موافقت رضایت دادن
mutilateral agreement U موافقت چند جانبه
unity U شراکت موافقت واحد
trade agreement U موافقت نامه تجاری
assents U رضایت دادن موافقت
wage agreement U موافقت نامه دستمزد
consent U موافقت رضایت دادن
assent U رضایت دادن موافقت
to come to terms U سازش یا موافقت پیداکردن
assented U رضایت دادن موافقت
to be in disagreement [with somebody] U موافقت نکردن [با کسی]
in agreement with somebody U با کسی موافقت داشتن
assenting U رضایت دادن موافقت
incongruousness U عدم موافقت یا تطابق
consents U موافقت رضایت دادن
arbitration agreement U موافقت نامه داوری
to strike a bargain U درمعامله موافقت پیداکردن
disgreement U عدم موافقت اختلاف
it depends on his approval U منوط به موافقت و تصویب اوست
to assent U مورد موافقت قرار دادن
bretton woods agreement U موافقت نامه برتن وودز
protocol U مقاوله نامه موافقت مقدماتی
to be at strife [with somebody] [over something] U موافقت نکردن [با کسی] [سر چیزی]
to be split [over something] [with somebody] U موافقت نکردن [با کسی] [سر چیزی]
to be at odds [with somebody] [on / over something] ) U موافقت نکردن [با کسی] [سر چیزی]
protocols U مقاوله نامه موافقت مقدماتی
consenting U موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
He nodded. U سرش راتکان داد ( بعلامت موافقت )
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com