Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to take notice
U
ملتفت بودن توجه کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
minds
U
موافبت کردن ملتفت بودن
mind
U
موافبت کردن ملتفت بودن
minding
U
موافبت کردن ملتفت بودن
beware
U
ملتفت بودن
to take care
U
باحذربودن ملتفت بودن
caveat venditor
U
ملتفت بودن فروشنده
steal the show
<idiom>
U
دراجرا مورد توجه بودن
to watch something
U
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
To pay no heed . To be inattentive .
U
پنبه درگوش گذاشتن ( بی توجه بودن )
to be exposed to a constant stream of something
U
در معرض چیزی به طور مداوم بودن
[بدون اینکه مستقیمآ به آن چیز توجه شود]
draw attention
U
توجه کسی را جلب کردن توجه جلب شدن
screamer
U
اگهی درشت وجالب توجه در روزنامه مطالب جالب توجه
recogizant
U
ملتفت
he takes no notice of it
U
ملتفت
attentive
U
ملتفت
peregrinate
U
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
conscious
U
باخبر ملتفت
see through
U
ملتفت شدن
he takes no notice of it
U
ملتفت نمیشود
understand
U
ملتفت شدن
aware
U
ملتفت موافب
mined your eye
U
ملتفت باش
sensible of a peril
U
ملتفت خطر
i took no notice of him
U
ملتفت او نشدم
mind your eye
U
ملتفت باشید
mindful of anything
U
ملتفت چیزی
to come to know
U
ملتفت شدن
to take notice
U
ملتفت شدن
see-through
U
ملتفت شدن
understands
U
ملتفت شدن
learnt
U
ملتفت شدن
contain
U
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains
U
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained
U
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
referred
U
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refer
U
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refers
U
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
it is to be noted that
U
باید ملتفت بود که
the baby takes notice
U
بچه ملتفت است
noticed
U
ملتفت شدن دیدن
to find out
U
ملتفت شدن فهمیدن
take heed of what you say
U
ملتفت باشیدکه چه می گویید
notices
U
ملتفت شدن دیدن
noticing
U
ملتفت شدن دیدن
notice
U
ملتفت شدن دیدن
to mind
U
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
get with it
<idiom>
U
توجه کردن
take care of
U
توجه کردن از
attends
U
توجه کردن
pay attention
<idiom>
U
توجه کردن
attend
U
توجه کردن
welfare
U
توجه کردن
perpend
U
توجه کردن
to take keep
U
توجه کردن
to watch over
U
توجه کردن
tents
U
توجه کردن
tent
U
توجه کردن
attending
U
توجه کردن
to llok
U
توجه کردن
figure on
U
توجه کردن
marks
U
توجه کردن
mark
U
توجه کردن
coscious
U
هوشیار- بهوش- ملتفت-اگاه
to call
U
توجه کسیراجلب کردن
to come in to notice
U
جلب توجه کردن
distract
U
منحرف کردن توجه
attending
U
توجه یا رسیدگی کردن
attend
U
توجه یا رسیدگی کردن
focus
U
متمرکز کردن توجه
focused
U
متمرکز کردن توجه
attends
U
توجه یا رسیدگی کردن
focussed
U
متمرکز کردن توجه
focuses
U
متمرکز کردن توجه
distracts
U
منحرف کردن توجه
focusses
U
متمرکز کردن توجه
focussing
U
متمرکز کردن توجه
to not be
[any]
the wiser
<idiom>
U
ملتفت نشدن
[با وجود نشانه ها و توضیحات]
reference
U
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
references
U
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
feather one's nest
<idiom>
U
به علائق خود توجه کردن
to turn a d. ear to
U
توجه نکردن به بی اعتنایی کردن به
catch one's eye
<idiom>
U
توجه کسی را جلب کردن
to pay attention to something
[someone]
U
به چیزی
[کسی ]
توجه کردن
to stay on the ball
<idiom>
U
تند ملتفت شدن و واکنش نشان دادن
upstages
U
توجه دیگران را به خود جلب کردن
upstaged
U
توجه دیگران را به خود جلب کردن
upstaging
U
توجه دیگران را به خود جلب کردن
assisting
U
حضور بهم رساندن توجه کردن
assist
U
حضور بهم رساندن توجه کردن
to court favour
U
توجه و التفات کسی را طلب کردن
assists
U
حضور بهم رساندن توجه کردن
assisted
U
حضور بهم رساندن توجه کردن
to put somebody in a backwater
U
به کسی کمتر توجه کردن
[اصطلاح مجازی]
to shunt somebody aside
U
به کسی کمتر توجه کردن
[اصطلاح مجازی]
to put
[throw]
[toss]
somebody on to the scrap heap
U
به کسی کمتر توجه کردن
[اصطلاح مجازی]
to put somebody on the back burner
U
به کسی کمتر توجه کردن
[اصطلاح مجازی]
attentions
U
توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
advert
U
توجه کردن مخفف تجارتی کلمهء advertisement
adverts
U
توجه کردن مخفف تجارتی کلمهء advertisement
attention
U
توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
monitor
U
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors
U
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored
U
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
audits
U
توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
lionize
U
مورد توجه زیاد قرار گرفتن شیر کردن
auditing
U
توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
audited
U
توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
audit
U
توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
note
U
توجه کردن ذکر کردن
notes
U
توجه کردن ذکر کردن
wards
U
نگهداری کردن توجه کردن
ward
U
نگهداری کردن توجه کردن
noting
U
توجه کردن ذکر کردن
to notice
U
توجه کردن
[ملاحضه کردن ]
to ingratite oneself
U
خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
audits
U
یات استفاده از سیستم با توجه کردن به تراکنشهای انجام شده .
zero in on
<idiom>
U
تمام توجه شخصی را جلب کردن(میخ کسی شدن)
auditing
U
یات استفاده از سیستم با توجه کردن به تراکنشهای انجام شده .
audit
U
یات استفاده از سیستم با توجه کردن به تراکنشهای انجام شده .
audited
U
یات استفاده از سیستم با توجه کردن به تراکنشهای انجام شده .
weighting
U
مرتب کردن کاربران , برنامه ها یا تاریخ با توجه به اهمیت یا اولویت آنها
favourite
U
طرف توجه شخص طرف توجه شی مطلوب
favourites
U
طرف توجه شخص طرف توجه شی مطلوب
questionof interest
U
پرسشهای جالب توجه موضوعهای جالب توجه
favorites
U
طرف توجه شخص طرف توجه شی مطلوب
serviced
U
منفعه توجه و حفظ کردن خدمات دولتی و عمومی وفیفه مامور دولت
service
U
منفعه توجه و حفظ کردن خدمات دولتی و عمومی وفیفه مامور دولت
skim
U
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skims
U
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skimmed
U
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
make a diplomatic representation
U
به دولتی تذکر دادن یا توجه دولتی را به موضوعی جلب کردن
to watch for certain symptoms
U
توجه کردن به نشانه های ویژه
[علایم ویژه مرض ]
live up to
<idiom>
U
طبق خواسته کسی عمل کردن ،موافق بودن با ،سازش کردن با
parallels
U
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
paralleled
U
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallelling
U
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallelled
U
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
paralleling
U
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallel
U
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
U
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
to have short views
U
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
jollify
U
کردن سرخوش بودن
to keep guard
U
بودن احتیاط کردن
to be on guard
U
بودن احتیاط کردن
corresponded
U
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumber
U
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
correspond
U
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to be in one's right mind
U
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
outnumbers
U
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponds
U
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbering
U
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
up to it/the job
<idiom>
U
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumbered
U
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
tallied
U
تطبیق کردن مطابق بودن
benefited
U
احسان کردن مفید بودن
comport
U
جور بودن تحمل کردن
possessing
U
تصرف کردن دارا بودن
governed
U
حاکم بودن فرمانداری کردن
adhere
U
طرفدار بودن وفا کردن
governs
U
حاکم بودن فرمانداری کردن
range
U
تغییر کردن یا متفاوت بودن
adequateness
U
طرفدار بودن وفا کردن
correspound
U
مناسب بودن مکاتبه کردن
trut
U
اعتماد کردن به امیدوار بودن
concerns
U
دلواپس کردن نگران بودن
benefiting
U
احسان کردن مفید بودن
look out
U
نگهبانی کردن موافب بودن
concern
U
دلواپس کردن نگران بودن
waver
U
فتور پیدا کردن دو دل بودن
adheres
U
طرفدار بودن وفا کردن
behove
U
فرض بودن اقتضاء کردن
vacillating
U
مردد بودن نوسان کردن
necessitated
U
ایجاب کردن مستلزم بودن
vacillates
U
مردد بودن نوسان کردن
conflict
U
ناسازگار بودن مبارزه کردن
vacillated
U
مردد بودن نوسان کردن
entail
U
شامل بودن فراهم کردن
adhered
U
طرفدار بودن وفا کردن
conflicted
U
ناسازگار بودن مبارزه کردن
vacillate
U
مردد بودن نوسان کردن
espied
U
جاسوس بودن بازرسی کردن
necessitates
U
ایجاب کردن مستلزم بودن
espies
U
جاسوس بودن بازرسی کردن
behoove
U
فرض بودن اقتضاء کردن
conflicts
U
ناسازگار بودن مبارزه کردن
entails
U
شامل بودن فراهم کردن
ambulate
U
حرکت کردن درحرکت بودن
entailing
U
شامل بودن فراهم کردن
entailed
U
شامل بودن فراهم کردن
necessitating
U
ایجاب کردن مستلزم بودن
espying
U
جاسوس بودن بازرسی کردن
espy
U
جاسوس بودن بازرسی کردن
hold out
U
حاکی بودن از خودداری کردن از
tallies
U
تطبیق کردن مطابق بودن
alluded
U
افهار کردن مربوط بودن به
agrees
U
موافقت کردن موافق بودن
contain
U
شامل بودن خودداری کردن
contains
U
شامل بودن خودداری کردن
ranges
U
تغییر کردن یا متفاوت بودن
possesses
U
تصرف کردن دارا بودن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com