English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (40 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
attaint U مقصر دانستن محروم کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
blame U مقصر دانستن
faults U مقصر دانستن
blaming U مقصر دانستن
blames U مقصر دانستن
blamed U مقصر دانستن
faulted U مقصر دانستن
fault U مقصر دانستن
inculpate U تهمت زدن به مقصر دانستن
to blame one another U همدیگر را مقصر کردن
incriminating U مقصر قلمداد کردن
incriminate U مقصر قلمداد کردن
incriminates U مقصر قلمداد کردن
incriminated U مقصر قلمداد کردن
perpetrated U مرتکب کردن مقصر بودن
perpetrates U مرتکب کردن مقصر بودن
perpetrating U مرتکب کردن مقصر بودن
perpetrate U مرتکب کردن مقصر بودن
dis- U محروم کردن
devest U محروم کردن
deprive U محروم کردن
cut off U محروم کردن
abdicating U محروم کردن
excludes U محروم کردن
strip U محروم کردن از
exclude U محروم کردن
bereave U محروم کردن
to cut off U محروم کردن
depriving U محروم کردن
deprives U محروم کردن
abdicated U محروم کردن
abdicates U محروم کردن
abdicate U محروم کردن
lock out U تحریم کردن مستخدمین رااز مزایای استخدامی محروم کردن
rattening U محروم کردن کارگر فنی ازابزار کارش به منظورمجبور کردن او به پیوستن به اتحادیه کارگری
disbarment U محروم کردن از حق وکالت دادگستری ممنوع الوکاله کردن
To tantalize someone . To keep someoneguessing . U دل کسی را آب کردن (سردواندن ،امیدوار وسپس محروم کردن )
disinheriting U از ارث محروم کردن
disinherit U از ارث محروم کردن
cut off with a shilling از ارث محروم کردن
dispossessing U از تصرف محروم کردن
unvoice U محروم از صدا کردن
unsight U از دیدن محروم کردن
dispossessing U محروم کردن دورکردن
dispossesses U از تصرف محروم کردن
dispossesses U محروم کردن دورکردن
dispossess U محروم کردن دورکردن
disinherits U از ارث محروم کردن
dispossess U از تصرف محروم کردن
dispossessed U از تصرف محروم کردن
dispossessed U محروم کردن دورکردن
to rule out U رد کردن بی ربط دانستن
disfranchise U از حق رای یا انتخاب محروم کردن
disendow U از عطیه محروم کردن نبخشیدن
ostracism U محروم کردن از حقوق اجتماعی
disbar U از شغل وکالت محروم کردن
deprive the heirs of inheritance U وراث را از ارث محروم کردن
unsex U از خواص جنسی محروم کردن
disestablishes U کلیسا را از ازادی محروم کردن
disestablish U کلیسا را از ازادی محروم کردن
disestablishing U کلیسا را از ازادی محروم کردن
To cut somebody out of a wI'll. U کسی را از ارث محروم کردن
mayhen U ازوسیله دفاع محروم کردن
disestablished U کلیسا را از ازادی محروم کردن
unseating U محروم کردن نماینده از کرسی
ostracizes U از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracized U از حقوق اجتماعی محروم کردن
unseats U محروم کردن نماینده از کرسی
ostracizing U از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracize U از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracised U از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracising U از حقوق اجتماعی محروم کردن
unseated U محروم کردن نماینده از کرسی
unseat U محروم کردن نماینده از کرسی
ostracises U از حقوق اجتماعی محروم کردن
justify U تصدیق کردن ذیحق دانستن
justifies U تصدیق کردن ذیحق دانستن
justifying U تصدیق کردن ذیحق دانستن
declass U کسی راازطبقه اجتماعی محروم کردن
ostracizes U ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracized U ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracising U ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracises U ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracised U ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracize U ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracizing U ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
dispossess U ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossesses U ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossessing U ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossessed U ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
disincorporate U ازامتیازات اصنافی یاشخصیت حقوقی محروم کردن
tantalised U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalises U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalize U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalized U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalizes U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
foreclosed U محروم کردن سلب کردن
evacuate U ترک کردن محروم کردن
interdict U قدغن کردن محروم کردن
evacuated U ترک کردن محروم کردن
divests U محروم کردن عاری کردن
divest U محروم کردن عاری کردن
forecloses U محروم کردن سلب کردن
divested U محروم کردن عاری کردن
divesting U محروم کردن عاری کردن
foreclosing U محروم کردن سلب کردن
evacuates U ترک کردن محروم کردن
curtails U محروم کردن قطع کردن
curtail U محروم کردن قطع کردن
deprives U محروم کردن معزول کردن
curtailing U محروم کردن قطع کردن
cut off U قطع کردن محروم کردن
curtailed U محروم کردن قطع کردن
geld U بی تخمدان کردن محروم کردن
foreclose U محروم کردن سلب کردن
disappoints U ناکام کردن محروم کردن
disappoint U ناکام کردن محروم کردن
evacuating U ترک کردن محروم کردن
deprive U محروم کردن معزول کردن
depriving U محروم کردن معزول کردن
thefts U بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
theft U بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
denationalising U از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalize U از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalised U از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalises U از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalized U از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalizes U از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalizing U از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
blameworthy U مقصر
faultful U مقصر
in fault U مقصر
tort feasor U مقصر
nocent U مقصر
non feasor U مقصر
culprit U مقصر
shorrcomer U مقصر
faulty U مقصر
culprits U مقصر
hangdog U مقصر
shortcomer U مقصر
guilty U مقصر
culpable U مقصر
delinquent U مقصر
delinquents U مقصر
at fault <idiom> U مقصر
blameful U مقصر
deliquent U مقصر
sinner U مقصر
sinners U مقصر
blamable U مقصر
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
defaulters U سرباز مقصر
defaulter U سرباز مقصر
faulty U مقصر نکوهیده
to get the blame U مقصر شدن
convicts U شخص مقصر و محکوم
convicted U شخص مقصر و محکوم
self incrimination U مقصر شماری خود
convicting U مقصر دانسته شدن
convicting U شخص مقصر و محکوم
convicts U مقصر دانسته شدن
convicted U مقصر دانسته شدن
convict U مقصر دانسته شدن
faultily U بطور معیوب یا مقصر
convict U شخص مقصر و محکوم
to be to blame for something U مقصر درکاری بودن
They held me culpable for the accident. U آنها من را مقصر آن پیشامد دانستند.
She is more culpable than the others. U او [زن] بیشتر از دیگران گناه کار [مقصر] است.
to be on a guilt trip <idiom> U احساس خیالی داشتن که مقصر هستنند [اصطلاح روزمره]
self condemned U محکوم شده توسط نفس خود مقصر نزد وجدان خویش
disadvantaged U محروم
bereaved U محروم
deprived U محروم
cold turkey U محروم
blighted U محروم
sans U محروم از
learn U دانستن
con U دانستن
damm U بد دانستن
learns U دانستن
conned U دانستن
deprecates U بد دانستن
deprecated U بد دانستن
to d. of U بد دانستن
deprecate U بد دانستن
conning U دانستن
aims U : دانستن
aimed U : دانستن
aim U : دانستن
cons U دانستن
knows U دانستن
adjudge U دانستن
receive as U دانستن
learnt U دانستن
put down as U دانستن
know U دانستن
cognize U دانستن
lower class U طبقه محروم
disinherited U محروم ازارث
have not nations U ملل محروم
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com