English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
assign U مقرر داشتن گماشتن
assigned U مقرر داشتن گماشتن
assigning U مقرر داشتن گماشتن
assigns U مقرر داشتن گماشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
governed U مقرر داشتن
provides U مقرر داشتن
governs U مقرر داشتن
provide U مقرر داشتن
pass a resolution U مقرر داشتن
govern U مقرر داشتن
adjudge مقرر داشتن
preordain U قبلا مقرر داشتن
adjudged U مقرر داشتن دانستن
adjudging U مقرر داشتن دانستن
adjudges U مقرر داشتن دانستن
resolve U مقرر داشتن تصمیم گرفتن
award U مقرر داشتن اعطا کردن
resolves U مقرر داشتن تصمیم گرفتن
awards U مقرر داشتن اعطا کردن
awarding U مقرر داشتن اعطا کردن
awarded U مقرر داشتن اعطا کردن
avouch U مقرر داشتن تصدیق و تایید کردن
buddy system U سیستم گماشتن هم خرج برای سربازان سیستم تقویت روحیه با گماشتن همرزم
inducting U گماشتن بر
appointe U گماشتن
install U گماشتن
designate U گماشتن
designates U گماشتن
designating U گماشتن
to put in U گماشتن
charge U گماشتن
installs U گماشتن
commissioning U : گماشتن
installing U گماشتن
to stand sentinel U گماشتن
inducted U گماشتن بر
commission U : گماشتن
charges U گماشتن
inducts U گماشتن بر
induct U گماشتن بر
commissions U : گماشتن
instate U گماشتن
reinvest U دوباره گماشتن
revest U دوباره گماشتن
appoint U گماشتن واداشتن
appoint U گماشتن به کار
appoints U گماشتن واداشتن
reinstate U دوباره گماشتن
reinstated U دوباره گماشتن
reinstates U دوباره گماشتن
pre appoint U از پیش گماشتن
appoints U گماشتن به کار
reinstating U دوباره گماشتن
to put in U گماشتن در [در چیزی جا دادن]
pre engage U از پیش بکار گماشتن
to plug in U گماشتن در [در چیزی جا دادن]
employs U بکار گماشتن استخدام کردن
lie to U بانجام کاری همت گماشتن
employ U بکار گماشتن استخدام کردن
employing U بکار گماشتن استخدام کردن
employed U بکار گماشتن استخدام کردن
swear in U بامراسم تحلیف بکاری گماشتن
to r. any one in an office U کسی رادوباره به منصبی گماشتن
task U زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
tasks U زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
convictism U اصول گماشتن گناهکاران بکارهای سخت
instruction U مقرر
instructions U مقرر
regular U مقرر
due U مقرر
statutory U مقرر
statutory law U مقرر
regulars U مقرر
thetic U مقرر معین
enactive U مقرر دارنده
regular U معین مقرر
defaulted U در موعد مقرر
agreed time U موعد مقرر
thetical U مقرر معین
courier station U مقرر پیک
relevant time U موعد مقرر
prescript U مقرر شده
default U در موعد مقرر
defaults U در موعد مقرر
defaulting U در موعد مقرر
due date U موعد مقرر
provision U مقرر کردن
standard U مقرر قانونی
due U لازم مقرر
statutory U قانونی مقرر
regulars U معین مقرر
standards U مقرر قانونی
code U قانون قاعده مقرر
by work U کار غیر مقرر
foreordinate U از پیش مقرر کردن
in time <idiom> U قبل از ساعت مقرر
foreordain U از پیش مقرر کردن
exceed the deadline U گذشتن از مهلت مقرر
The deadline is coming closer. U مهلت مقرر نزدیکتر می شود.
standard U عیار قانونی استاندارد مقرر
standards U عیار قانونی استاندارد مقرر
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
The prescribed time - limit expires tomorrow . U مهلت مقرر فردا منقضی می شود
anticipation U سبقت وقوع قبل از موعد مقرر پیشدستی
essoin U بهانه برای عدم حضوردردادگاه درزمان مقرر
cash discount U تخفیف مخصوص خریداری که وجه را در موعد مقرر بپردازد
over crowding U تعداد ساکنین از میزانی که قانون مسکن مقرر داشته است
longs U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn <idiom> U بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longest U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long- U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
to keep up U از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
to keep down U زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
The City Council has decreed that all dogs must be kept on a leash there. U شورای شهر مقرر کرده است که تمام سگ ها باید با افسار بسته شوند .
qualified indorsement U فهرنویسی برات یا سفته با ذکرمطلبی که مسئوولیت فهرنویس را نسبت به ان چه قانون مقرر داشته است محدودتر یا وسیعتر کند
reside U اقامت داشتن مسکن داشتن
abhors U بیم داشتن از ترس داشتن از
abhorring U بیم داشتن از ترس داشتن از
resides U اقامت داشتن مسکن داشتن
abhorred U بیم داشتن از ترس داشتن از
to have by heart U ازحفظ داشتن درسینه داشتن
hope U انتظار داشتن ارزو داشتن
hoped U انتظار داشتن ارزو داشتن
resided U اقامت داشتن مسکن داشتن
hoping U انتظار داشتن ارزو داشتن
hopes U انتظار داشتن ارزو داشتن
proffering U تقدیم داشتن عرضه داشتن
differing U اختلاف داشتن تفاوت داشتن
meaner U مقصود داشتن هدف داشتن
differ U اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differed U اختلاف داشتن تفاوت داشتن
mean U مقصود داشتن هدف داشتن
meanest U مقصود داشتن هدف داشتن
cost U قیمت داشتن ارزش داشتن
proffers U تقدیم داشتن عرضه داشتن
differs U اختلاف داشتن تفاوت داشتن
proffered U تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffer U تقدیم داشتن عرضه داشتن
accelerated depreciation U استهلاک زودرس [روش استهلاک دارایی در مدتی کمتر از زمان مقرر]
In the fullness lf time . U به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
upkeep U بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال
tenant right U حقی است که درانقضای مهلت مقرر بابت تغییراتی که مستاجر در عین مستاجره داده و انتفاع ازانها ناتمام مانده است به وی تعلق می گیرد
to be due U مقرر بودن [موعد بودن]
long for U اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
to have something in reserve U چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
lead a dog's life <idiom> U زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
quando acciderint U وقتی مدیرترکه در مقابل غرماء متوفی به دفاع در دست نبودن مالی از متوفی متوسل میشودمحکمه با صدور حکمی باعنوان بالا مقرر می دارد که هر گاه مالی از متوفی بدست اید باید به غرماء داده شود
possessing U داشتن
to go hot U تب داشتن
to have possession of U داشتن
to possess U داشتن
possesses U داشتن
to hold U داشتن
owning U داشتن
relieve U داشتن
relieving U داشتن
owns U داشتن
own U داشتن
bears U در بر داشتن
bears U داشتن
bear U در بر داشتن
bear U داشتن
owned U داشتن
to have f. U تب داشتن
doubted U شک داشتن
redolence U بو داشتن
doubt U شک داشتن
wanted U کم داشتن
intercommon U داشتن
want U کم داشتن
relieves U داشتن
to hold a meeting U داشتن
lackvt U کم داشتن
lack U کم داشتن
doubts U شک داشتن
monogyny U داشتن یک زن
to be feverish U تب داشتن
to be in a f. U تب داشتن
to have U داشتن
doubting U شک داشتن
possess U داشتن
lacks U کم داشتن
lacked U کم داشتن
having U داشتن
have U داشتن
to fondle to the heart U گرامی داشتن
to have an steem for U محترم داشتن
vary U فرق داشتن
exists U وجود داشتن
to hang up U نگاه داشتن
resemble U شباهت داشتن
to give support to U نگاه داشتن
to rold in steem U محترم داشتن
resembled U شباهت داشتن
to get the wind up U بیم داشتن
resembles U شباهت داشتن
resembling U شباهت داشتن
exist U وجود داشتن
existed U وجود داشتن
differs U فرق داشتن
differing U فرق داشتن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com