English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (30 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
To speake in great detail. U مطلبی رابا طول وتفصیل بیان کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
antiphrasis U بیان مطلبی به معنی مخالف ان
merism U بیان مطلبی کلی با ذکر وقیاس مخالف
apophasis U افهار مطلبی درعین حالی که گوینده بی میلی خود را نسبت به افهار ان بیان داشته
circumlocutions U طول وتفصیل در کلام
circumlocution U طول وتفصیل در کلام
to speak [things indicating something] U بیان کردن [رفتاری یا چیزهایی که منظوری را بیان کنند]
To treat them all alike. (indiscriminately). U همه رابا یک چوب راندن ( یکسان رفتار کردن )
To conduct a meeting in an orderly manner. U جلسه ای رابا نظم وتر تیب اداره کردن
To do justice to something. U حق مطلبی را ادا کردن
To bring up a topic . To introduce a subject . U مطلبی راعنوان کردن
to e. into a matter U مطلبی را بازجویی یا تحقیق کردن
To weight up the pros and cons of something . U مطلبی راسبک وسنگین کردن (بررسی کردن )
slurs U مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
slurring U مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
slur U مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
slurred U مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
to grind a person in a subject U مطلبی راخوب حالی کسی کردن
To spell something out for some one .To drive it home to someone . U مطلبی را به کسی شیر فهم کردن
To bring two persons face to face . U دونفر رابا هم روبروکردن
warned U بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warns U بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warn U بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
drift bolt U میخی که میخ دیگری رابا ان دراورند
Handle the boxes with care. U جعبه ها رابا احتیاط جابجا کنید
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
to ride one's horse to death U اسب خود رابا سواری زیادازپا در اوردن
I stamped on the spider . U عنکبوت رابا پایم کوبیدم ( وله کردم )
snivelled U اب بینی رابا صدا بالا کشیدن دماغ گرفتن
hard starboard U ناو رابا چرخش سریع بسمت پاشنه بگردانید
snivelling U اب بینی رابا صدا بالا کشیدن دماغ گرفتن
snivels U اب بینی رابا صدا بالا کشیدن دماغ گرفتن
sniveling U اب بینی رابا صدا بالا کشیدن دماغ گرفتن
ruddleman U چوپانی که گوسفندان خود رابا گل اخری رنگ کرده
sniveled U اب بینی رابا صدا بالا کشیدن دماغ گرفتن
snivel U اب بینی رابا صدا بالا کشیدن دماغ گرفتن
implies U مطلبی را رساندن
imply U مطلبی را رساندن
implying U مطلبی را رساندن
intimated U مطلبی را رساندن
thematic U مطلبی مقالهای
intimating U مطلبی را رساندن
intimates U مطلبی را رساندن
a horse of another colour [different colour] U مطلبی دیگر
intimate U مطلبی را رساندن
planimeter U دستگاهی که مساحت اشکال غیر هندسی رابا ان اندازه می گیرند
to peg out U میخ اخر رابا گوی زدن وبازی رابپایان رساندن
pugging U خاک اره یا چیز دیگری که فضایی رابا ان پرکنندتاصدادران نه پیچد
to inquire into a matter U مطلبی را باز جویی
to pierce a mystery U بکنه مطلبی پی بردن
pot pourri U کوزهای که برگهای چندین جورگل رابا ادویه خوشبوامیخته دران میریزند
statements U بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
statement U بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
frame U بیان کردن
imparted U بیان کردن
imparting U بیان کردن
tell U بیان کردن
impart U بیان کردن
tells U بیان کردن
telling-off U بیان کردن
imparts U بیان کردن
set out U بیان کردن
to set forth U بیان کردن
utter U بیان کردن
set forth U بیان کردن
say U بیان کردن
voice U بیان کردن
says U بیان کردن
obituarist U کسیکه در گذشتهای تازه رابا شرح حال در گذشتگان درروزنامه اعلان می کنند
action oriented management report U گزارشی که شرایط غیرعادی رابا توجه ویژهای که نیازدارد به مدیریت هشدار میدهد
To drum something into someones head . U مطلبی را به گوش کسی خواندن
To bring something to someones ears . U مطلبی را به گوش کسی رساندن
to smack of something <idiom> U مطلبی را رساندن [اصطلاح مجازی]
throw in U مطلبی بر صحبت کسی افزودن
mental reservation U خود داری از ذکر مطلبی
run on U بتفصیل بیان کردن
bubbles U بیان کردن حباب
express U بیان کردن اداکردن
bubble U بیان کردن حباب
bubbled U بیان کردن حباب
quantified U چندی بیان کردن
sound off U ازادانه بیان کردن
worded U بالغات بیان کردن
quantifies U چندی بیان کردن
sound off <idiom> U عقاید را بیان کردن
quantify U چندی بیان کردن
quantifying U چندی بیان کردن
word U بالغات بیان کردن
come out with <idiom> U بیان کردن ،گفتن
riddle U تفسیریا بیان کردن
riddles U تفسیریا بیان کردن
restate U مجددا بیان کردن
restates U مجددا بیان کردن
restating U مجددا بیان کردن
restated U مجددا بیان کردن
bubbling U بیان کردن حباب
expressed U بیان کردن اداکردن
expressing U بیان کردن اداکردن
detailing U یات را بیان کردن
detail U یات را بیان کردن
expresses U بیان کردن اداکردن
To know it backwards. U مطلبی رافوت آب بودن (خوب دانستن )
shrugged U بالا انداختن شانه مطلبی را فهماندن
shrug U بالا انداختن شانه مطلبی را فهماندن
shrugging U بالا انداختن شانه مطلبی را فهماندن
To give it straight from the shoulder. U مطلبی راصاف وپوست کنده گفتن
Vote (write) against a proposallll. U بر ضد پیشنهادی رأی دادن ( مطلبی نوشتن )
pronounce U رسما بیان کردن ادا کردن
pronounces U رسما بیان کردن ادا کردن
verbalizes U بصورت شفاهی بیان کردن
rephrase U به طرز دیگری بیان کردن
gives U نسبت دادن به بیان کردن
verbalised U بصورت شفاهی بیان کردن
synopsize U بصورت مجمل بیان کردن
rephrasing U به طرز دیگری بیان کردن
represent U بیان کردن نشان دادن
rephrased U به طرز دیگری بیان کردن
giving U نسبت دادن به بیان کردن
verbalized U بصورت شفاهی بیان کردن
to set out U بیان کردن شرح دادن
give U نسبت دادن به بیان کردن
verbalises U بصورت شفاهی بیان کردن
verbalising U بصورت شفاهی بیان کردن
verbalize U بصورت شفاهی بیان کردن
enouce U بیان کردن بصراحت گفتن
rephrases U به طرز دیگری بیان کردن
verbalizing U بصورت شفاهی بیان کردن
represented U بیان کردن نشان دادن
reword U باواژههای دیگری بیان کردن
represents U بیان کردن نشان دادن
languages U بصورت لسانی بیان کردن
language U بصورت لسانی بیان کردن
non commital U از گرفتارکردن خویش بویسله تصدیق یا تکذیب مطلبی
why i think i can U هنگام کشف مطلبی دلالت برتعجب میکند
nuncupation U افهار مطلبی در پیش گواه بزبان گویی
declamatory U مربوط به قرائت مطلبی باصدای بلند وغرا
To give it to someone straight from the shoulder . To tell someonestraight U صاف وپوست کنده مطلبی را به کسی گفتن
It was inappropriate to make such a remark . U مناسبت نداشت چنین مطلبی اظهار گردد
sneering U پوزخند زدن باتمسخر بیان کردن
paraphrases U نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
sneer U پوزخند زدن باتمسخر بیان کردن
sneered U پوزخند زدن باتمسخر بیان کردن
paraphrase U نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
paraphrased U نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
paraphrasing U نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
sneers U پوزخند زدن باتمسخر بیان کردن
issue of fact U نکته موضوع بحث که درنتیجه انکار مطلبی پیدامیشود
to speak volumes [for] U کاملأ واضح بیان کردن [اصطلاح مجازی]
fallacy of composition U استدلال نادرست به اینکه هرگاه بعض مطلبی درست باشد کل ان صحیح است
tenant by sufference U هر گاه کسی ملکی رابا عنوان و سمت قانونی درتصرف داشته باشد و پس اززوال سمت
bioecology U رشتهای از محیط شناسی که روابط گیاهان و حیوانات رابا محیط اطراف خود موردبحث قرار میدهد
to rime one word with another U یک کلمه رابا کلمه دیگر قافیه اوردن
caveatemptor U اصطلاحی است که متضمن بیان حق مشتری درامتحان کردن و بررسی مبیع میباشد
jigsaw puzzle U نوعی بازی معمایی که بازیکنان باید قطعات متلاشی و مختلف یک شکل یا نقشه رابا هم جفت کرده و شکل مخصوص با ان بسازند
macro U کلمهای که برای بیان تعدادی دستور یا ساده کردن نوشتن برنامه به کار می رود
negative true logic U سیستمی منطقی که در ان یک ولتاژ بالا بیان کننده بیت صفرو یک ولتاژ پایین بیان کننده بیت یک میباشد
post script U مطلبی که در هنگام تهیه نامه فراموش شده و بعدا درذیل نامه ذکر میگردد
stock watering U سهام تاسیسات گرانقیمتی رابا قیمت اختیاری در بورس فروختن که مالا" به تقلیل قیمت سایر سهام منتهی شود
SGML U استاندارد مستقل از سخت افزار که نحوه علامتگذاری متن ها برای مشخص کردن bold,italic وحاشیه ها و غیره را بیان میکند
alphabetize U به ترتیب الفبا نوشتن باحروف الفبا بیان کردن
rhetoric U علم معانی بیان معانی بیان
authentication U استفاده از کدهای خاص برای بیان کردن به فرستنده پیام که پیام درست و قابل تشخیص است
quoted U نقل بیان کردن نشان نقل قول
quotes U نقل بیان کردن نشان نقل قول
quote U نقل بیان کردن نشان نقل قول
scans U شماره ارسالی از صفحه کلید به کامپیوتر سازگاز IBM PC برای بیان اینکه کلید انتخاب شده است و مشخص کردن کلید
scanned U شماره ارسالی از صفحه کلید به کامپیوتر سازگاز IBM PC برای بیان اینکه کلید انتخاب شده است و مشخص کردن کلید
scan U شماره ارسالی از صفحه کلید به کامپیوتر سازگاز IBM PC برای بیان اینکه کلید انتخاب شده است و مشخص کردن کلید
cross examination U به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
declarations U بیان
quotations U بیان
quotation U بیان
expression U بیان
declaration U بیان
recitations U بیان
recitation U بیان
wording U بیان
experssion U بیان
statements U بیان
dite U بیان
dit U بیان
expositions U بیان
pronunciations U بیان
pronunciation U بیان
statement U بیان
exposition U بیان
explication U بیان
interpretations U بیان
diction U بیان
averment U بیان
locutions U بیان
say so U حق بیان
say so U بیان
say-so U حق بیان
say-so U بیان
explanations U بیان
explanation U بیان
interpretation U بیان
verbiage [American English] U بیان
wording U بیان
word choice U بیان
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com