Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
constitutionality
U
مطابقت با قانون اساسی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
legality
U
مطابقت با قانون
constitutional low
U
قانون اساسی
constitutions
U
قانون اساسی
constitution
U
قانون اساسی
supplementalary constitution law
U
متمم قانون اساسی
bill of rights
U
قانون اساسی امریکا
unconstitutionality
U
مغایرت با قانون اساسی
constitutions
U
مشروطیت قانون اساسی
constitutional
U
مطابق قانون اساسی
constitution
U
مشروطیت قانون اساسی
federal constitution
U
قانون اساسی دولت متحده
unconstitutional
U
بر خلاف قانون اساسی برخلاف مشروطیت
constitutionalism
U
اعتقاد به حقانیت حکومت مشروطه اعنقاد به لزوم حاکمیت قانون اساسی
unesco (= united nations educational
U
ه افزایش احترام ملل نسبت به عدالت و حکومت قانون وحقوق انسانی و ازادیهای اساسی انچنان که موردتصویب منشور ملل متحد است بشود
bill of rights
U
منظور هرسندی است که در ان از حقوق و ازادیهای فردی و اجتماعی سخن به میان اید و معمولااین چنین سندی بعد ازانقلابات بزرگ و یا تغییررژیم و یا تغییر قانون اساسی وجود پیدا میکند
ground state
U
نیروی اساسی حالت اساسی
forced sale
U
فروش چیزی به حکم قانون و به طریقی که قانون معین کرده است
legalism
U
رستگاری از راه نیکوکاری افراط در مراعات قانون اصول قانون پرستی
the law is not retroactive
U
قانون شامل گذشته نمیشود قانون عطف بماسبق نمیکند
code
U
قانون بصورت رمز دراوردن مجموعه قانون تهیه کردن
correspondence
U
مطابقت
correspondences
U
مطابقت
matches
U
مطابقت
match
U
مطابقت
concent
U
مطابقت
conformability
U
مطابقت
compatibility
U
مطابقت
correspondency
U
مطابقت
conformity
U
مطابقت
sameness
U
مطابقت
concord
U
مطابقت
justifications
U
مطابقت
justification
U
مطابقت
accordance
U
مطابقت
evidence of conformity
U
دلیل مطابقت
meets
U
مطابقت کردن
meet
U
مطابقت کردن
match
U
مطابقت کردن
copy fitting
U
مطابقت کپی
legality
U
مطابقت باقانون
comported
U
مطابقت کردن
comports
U
مطابقت کردن
matches
U
مطابقت کردن
comporting
U
مطابقت کردن
comport
U
مطابقت کردن
declaratory statute
U
قانون تاکیدی قانونی است که محتوی مطلب جدیدی نیست بلکه لازم الاجرابودن یک قانون سابق را تاکیدو تصریح میکند
law of procedure
U
قانون اصول محاکمات قانون شکلی
canonicity
U
مطابقت باقانون شرع
conforms
U
مطابقت کردن وفق دادن
agreeing
U
اشتی دادن مطابقت کردن
agree
U
اشتی دادن مطابقت کردن
conventionality
U
مطابقت با ایین ورسوم قراردادی
conforming
U
مطابقت کردن وفق دادن
mismatch
U
بهم نخوردن عدم مطابقت
classicality
U
مطابقت با ادبیات وصنایع باستانی
agrees
U
اشتی دادن مطابقت کردن
fall in
U
مطابقت کردن موافق شدن
conform
U
مطابقت کردن وفق دادن
conformed
U
مطابقت کردن وفق دادن
central tendency
U
احتمال مطابقت داده با مقادیرمورد انتظار
canons
U
قانون کلی قانون شرع
penal statute
U
قانون جزایی قانون مجازات
say's law
U
قانون سی . براساس این قانون
canon
U
قانون کلی قانون شرع
fashionableness
U
توافق بارسم وایین معمول مطابقت باسبک روز
marginal productivity law
U
قانون بازدهی نهائی قانون بهره وری نهائی ب_راساس این ق__انون با اف_زایش یک عامل تولید با ف_رض ثابت بودن سایر ع__وامل تولیدنهائی نهایتا کاهش خواهدیافت
implied trust
U
امانت فرضی حالتی است که کسی به حکم مندرج در قانون و یاجمع شدن شرایطی که قانون پیش بینی کردن عنوان امین می یابد و یا در موردی مسئول تلقی میشود بدون انکه شخصا" به این امرتمایل داشته باشد
nets
U
اساسی
pivotal
U
اساسی
unsubstantial
U
بی اساسی
Hon
U
اساسی
material
U
اساسی
basics
U
اساسی
net
U
اساسی
materials
U
اساسی
substantive
[essential]
<adj.>
U
اساسی
quintessential
<adj.>
U
اساسی
nett
U
اساسی
basal
U
اساسی
radical
U
اساسی
essential
U
اساسی
radicals
U
اساسی
ground
U
اساسی
capital
U
اساسی
cardinal
U
اساسی
cardinals
U
اساسی
vital
<adj.>
U
اساسی
On what basis (ground)
U
بر چه اساسی ؟
essentials
U
اساسی
basilar
U
اساسی
major
<adj.>
U
اساسی
functional
U
اساسی
basic
U
اساسی
rudimental
U
اساسی
fundametal
U
اساسی
meaty
U
اساسی
meatiest
U
اساسی
meatier
U
اساسی
key projects
U
اساسی
earthshaking
U
اساسی
constitutional
U
اساسی
organic
U
اساسی
fundamental
U
اساسی
essential
<adj.>
U
اساسی
groundlessness
U
بی اساسی
substantial
U
اساسی
hypostatic
U
اساسی
substantiality
U
حالت اساسی
radicals
U
ریشگی اساسی
basic
U
مقدماتی اساسی
base repair
U
تعمیر اساسی
basic deficit
U
کسری اساسی
fundamental rules
U
قواعدیاقوانین اساسی
spine wall
U
دیوار اساسی
ground plan
U
طرح اساسی
over haul
U
تعمیر اساسی
ground plans
U
طرح اساسی
basic
U
اساسی مقدماتی
unsubstantiality
U
بی اساسی بی اهمیتی
basics
U
اساسی مقدماتی
basics
U
مقدماتی اساسی
strategic variables
U
متغیرهای اساسی
radical
U
طرفداراصلاحات اساسی
radical
U
ریشگی اساسی
rite
U
فرمان اساسی
brass tacks
U
مسایل اساسی
rationale
U
علت اساسی
reformation
U
اصلاح اساسی
vital
U
واجب اساسی
purview
U
مواد اساسی
radicals
U
طرفداراصلاحات اساسی
to let the saw dust out of
U
پوچی یا بی اساسی
volatile oil
U
روغن اساسی
basic surplus
U
مازاد اساسی
constitutional law
U
حقوق اساسی
basic linkage
U
پیوند اساسی
essential oil
U
روغن اساسی
functional distribution
U
توزیع اساسی
basic variable
U
متغیر اساسی
basically
U
بطور اساسی
the law does not apply to him
U
او مشمول قانون نمیشود قانون شامل او نمیشود
nonessential goods
U
کالاهای غیر اساسی
essential fatty acids
U
اسیدهای چرب اساسی
myosin
U
پروتئین اساسی عضله
fundamental
U
اصولی مقدماتی اساسی
radical
U
طرفدار اصلاحات اساسی
punch-lines
U
جمله اساسی واصلی
punch-line
U
جمله اساسی واصلی
A fundamental (slight) difference.
U
اختلاف اساسی ( جزئی )
primordial
U
عنصر نخستین اساسی
Fundamental ( radical) changes.
U
تغییرات اساسی وعمده
revolutionises
U
تغییرات اساسی دادن
revolutionising
U
تغییرات اساسی دادن
revolutionize
U
تغییرات اساسی دادن
radicals
U
طرفدار اصلاحات اساسی
revolutionised
U
تغییرات اساسی دادن
revolutionizing
U
تغییرات اساسی دادن
field theory
U
نظریه اساسی میدان
conditions of sale
U
شرایط اساسی معامله
nonbasic variable
U
متغیر غیر اساسی
organic
U
اندام دار اساسی
revolutionizes
U
تغییرات اساسی دادن
punch line
U
جمله اساسی واصلی
revolutionized
U
تغییرات اساسی دادن
standarize
U
با نمونه یا عیار قانونی مطابقت کردن استاندارد کردن
essential singularity
U
نقطه تکین اساسی
[ریاضی]
deeping of capital
U
پایه گذاری اساسی سرمایه
stapling
U
اساسی مرکز بازرگانی عمده
stapled
U
اساسی مرکز بازرگانی عمده
bdos
U
سیستم عامل اساسی دیسک
iowa tests of basic skills
U
ازمونهای مهارتهای اساسی ایووا
staple
U
اساسی مرکز بازرگانی عمده
We must find a basic solution.
U
باید یک فکر اساسی کرد
basic sequential access method
U
روش دستیابی ترتیبی اساسی
the essential
[inherent]
[intrinsic]
task
U
کار مهم و ضروری
[یا اساسی]
reforms
U
اصلاح اساسی کردن یا شدن
accidental
غیر اساسی پیش آمدی
basic direct access method
U
روش دستیابی مستقیم اساسی
reform
U
اصلاح اساسی کردن یا شدن
bios
U
سیستم اساسی ورودی و خروجی بایوس
reformer
U
پیشوای اصلاحات طرفدار دگرگونی اساسی
basic crops
U
محصولات کشاورزی اساسی مانند گندم
reformers
U
پیشوای اصلاحات طرفدار دگرگونی اساسی
karyolymph
U
ماده اساسی زمینه هسته سلولی
desideratum
U
ارزوی اساسی و ضروری چیز مطلوب
one of the
[basic]
fundamental tenets of democracy
U
یکی از اصول پایه
[اساسی]
دموکراسی
ground rule
U
وفیفه اساسی قاعده و طرز عمل
basic indexed sequential acess method
U
روش دستیابی ترتیبی شاخص دار اساسی
basic partitioned access method
U
روش دستیابی قسمت بندی شده اساسی
basic telecommunications access method
U
روش دستیابی ارتباطات راه دور اساسی
time the essence of the contract
U
مدت در حالی که از اصول اساسی عقد باشد
five fundamental economic questions
U
پنج سوال اساسی اقتصادی : چه چیز تولید شود
bsam
U
Access Sequential Basicروش دستیابی ترتیبی اساسی ethod
bdam
U
Access Direct Basic روش دستیابی مستقیم اساسی ethod
panel
U
صورت اساسی افراد واجدشرایط برای عضویت هیات منصفه
panels
U
صورت اساسی افراد واجدشرایط برای عضویت هیات منصفه
btam
U
BasicTelecommunicationsAccess روش دستیابی ارتباطات راه دور اساسی ethod
bpam
U
Access Partitioned Basicروش دستیابی جزء بندی شده اساسی ethod
the long arm of the law
U
دست قانون
[دست قدرتمند قانون]
inconformity
U
عدم مطابقت عدم موافقت
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com