Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (34 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
employ
U
مشغول کردن بکار گرفتن
employed
U
مشغول کردن بکار گرفتن
employing
U
مشغول کردن بکار گرفتن
employs
U
مشغول کردن بکار گرفتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
occupying
U
مشغول کردن به کار گرفتن
occupy
U
مشغول کردن به کار گرفتن
occupies
U
مشغول کردن به کار گرفتن
stick to your work
U
بکار خود مشغول باشید
backgrounds
U
چاپ گرفتن از کامپیوتر وقتی مشغول به کار دیگری است
background
U
چاپ گرفتن از کامپیوتر وقتی مشغول به کار دیگری است
gig
U
ماشین خارزنی
[این وسیله برای یکنواخت کردن سطح پرزها و گرفتن ذرات از سطح بافت بکار می رود و در صنعت فرش ماشینی و بعضی منسوجات کاربرد دارد.]
busying
U
مشغول کردن
busied
U
مشغول کردن
busier
U
مشغول کردن
busy
U
مشغول کردن
busies
U
مشغول کردن
busiest
U
مشغول کردن
engages
U
مشغول کردن
engage
U
مشغول کردن
to busy oneself
U
خودرا مشغول کردن
amuses
U
مشغول کردن تفریح دادن
amuse
U
مشغول کردن تفریح دادن
to engage in something
[in doing]
something
U
خود را به چیزی
[کاری]
مشغول کردن
dared
U
جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dare
U
جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dares
U
جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
commission
U
بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commissioning
U
بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commissions
U
بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
do up
U
شروع بکار کردن
employ
U
بکار گماشتن استخدام کردن
operates
U
عمل کردن بکار افتادن
employing
U
بکار گماشتن استخدام کردن
aminister
U
تهیه کردن بکار بردن
employs
U
بکار گماشتن استخدام کردن
employed
U
بکار گماشتن استخدام کردن
operate
U
عمل کردن بکار افتادن
operated
U
عمل کردن بکار افتادن
put on
U
اعمال کردن بکار گماردن
to make the most of
U
به بهترین طرزی بکار بردن استفاده کامل کردن از
busy with
U
مشغول
busy at
U
مشغول
busying
U
مشغول
busy
U
مشغول
busiest
U
مشغول
busies
U
مشغول
busier
U
مشغول
at
U
مشغول
occupied
U
مشغول
busied
U
مشغول
debuts
U
نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
wetting
U
مایعی که برای تر ساختن یاخمیر کردن چیزی بکار رود
buff stick
U
بدان پیچیده است و برای پرداخت کردن بکار میبرند
paragons
U
رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
paragon
U
رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
debut
U
نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
wet blanket
U
پتوی خیسی که برای خاموش کردن اتش بکار رود
reward is an iduce to toil
U
چیزیکه ادم را بکار کردن تشویق میکند پاداش است
wet blankets
U
پتوی خیسی که برای خاموش کردن اتش بکار رود
he is at work
U
مشغول کاراست
to employ oneself
U
مشغول شدن
he applied him self to study
U
مشغول تحصیل شد
occupies
U
مشغول داشتن
to d. one self
U
مشغول شدن
go about
<idiom>
U
مشغول بودن با
indebted
U
مشغول الذمه
go about
U
مشغول شدن به
in a
U
مشغول نبرد
in a
U
مشغول کار
engross
U
احتکارکردن مشغول
on the go
<idiom>
U
مشغول دویدن
occupy
U
مشغول داشتن
workings
U
مشغول کار
at it
U
سخت مشغول
at work
U
مشغول کار
overbusy
U
زیاد مشغول
under an obligation
U
مشغول الذمه
working
U
مشغول کار
occupying
U
مشغول داشتن
twiddle one's thumbs
<idiom>
U
مشغول نبودن
get to work
U
مشغول کارشوید
distemper
U
ترکیبی از گچ اب چسب و موادرنگی که در رنگ کردن داخل اطاقها بکار میرود
gesticulate
U
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulating
U
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulated
U
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
synonymize
U
الفاظ مترادف بکار بردن فرهنگ لغات هم معنی راتالیف کردن
gesticulates
U
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
scoolable
U
مشغول تحصیل اجباری
go at
U
جدا مشغول شدن به
indebted
U
مشغول الذمه مقروض
activity
U
فعال یا مشغول بودن
opposite numbers
U
افسران مشغول به کار
up to the eyes in work
U
سخت مشغول کار
amused
U
سرگرم شده و مشغول
activities
U
فعال یا مشغول بودن
(in) up to the chin
<idiom>
U
خیلی مشغول با کسی
intent on doing anything
U
سخت مشغول کاری
langrage
U
اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
langridge
U
اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
junk
U
ریسمان پاره که برای بافتن بور یا درست کردن پوشال بکار می رود
putty powder
U
گرد قلع و سرب که برای پاک کردن شیشه و فلز بکار می برند
jeweller's putty
U
گرد قلع و سرب که برای پاک کردن شیشه و فلز بکار می برند
langrel
U
اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
in the schools
U
مشغول دادن امتحانات دانشگاه
in treaty
U
مشغول مذاکره و عقد پیمان
cyaniding
U
عملیات حرارتی که برای سخت کردن پوسته الیاژهای اهن دار بکار می رود
The line is busy (engaged).
U
صحبت می کند (خط تلفن مشغول است )
opalite
U
ترکیبی که دارای رنگهای مختلف بوده و برای براق کردن نمای اجری بکار میرود
chandler
U
کسی که به خرید و فروش کالا مشغول است
play at
U
بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
antihistamine
U
موادی که برای درمان حساسیت بکار رفته و باعث خنثی کردن اثر هیستامین دربافت ها می شوند
streaming tape drive
U
دستگاهی که یک کارتریج نوارپیوسته را نگهداری کردن واساسا" به عنوان پشتیبان گردانندههای دیسک سخت بکار می رود
married under a contract unlimited perio
U
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
steeve
U
خفت کردن میلهای که نوک ان قلابی داردوبرای ازمایش محتویات عدل پنبه وامثال ان بکار میرود سیخک
inflame
U
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames
U
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming
U
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
shed stick
U
چوب هاف
[چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
pl/m
U
زبان برنامه نویسی که برای برنامه ریزی کردن ریزکامپیوترها بکار می رود
articled
U
کسیکهاستخدام شده و مشغول فراگیری دانش لازم برای کار خود میباشد
rack
U
آویز فرش
[قالبی فلزی که در فروشگاه جهت آویزان کردن فرش و نمایش آن بکار می رود.]
seize
U
ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seizes
U
ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seized
U
ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
urban bundle
U
بقچه شهری
[این روش گرچه قدیمی است ولی هنوز هم به عنوان معیاری جهت وزن کردن کلاف های پشم بکار می رود.]
engage
U
گرفتن استخدام کردن
hunt down
U
دنبال کردن و گرفتن
circling
U
گرفتن احاطه کردن
circled
U
گرفتن احاطه کردن
strike root
U
ریشه کردن گرفتن
circle
U
گرفتن احاطه کردن
hold
U
جا گرفتن تصرف کردن
embrace
U
در بر گرفتن بغل کردن
surrender
U
پس گرفتن و تبدیل کردن
surrendered
U
پس گرفتن و تبدیل کردن
holds
U
جا گرفتن تصرف کردن
embraces
U
در بر گرفتن بغل کردن
engages
U
گرفتن استخدام کردن
to fill up
U
گرفتن تکمیل کردن
surrenders
U
پس گرفتن و تبدیل کردن
abalienate
U
منتقل کردن پس گرفتن
embracing
U
در بر گرفتن بغل کردن
circles
U
گرفتن احاطه کردن
obtained
U
فراهم کردن گرفتن
fog
U
تیره کردن مه گرفتن
fogs
U
تیره کردن مه گرفتن
obtain
U
گرفتن یا دریافت کردن
obtain
U
فراهم کردن گرفتن
bevel
U
پخ کردن لبه گرفتن
obtained
U
گرفتن یا دریافت کردن
obtains
U
فراهم کردن گرفتن
embraced
U
در بر گرفتن بغل کردن
to smell out
U
گرفتن وپیدا کردن
educe
U
گرفتن استخراج کردن
obtains
U
گرفتن یا دریافت کردن
to take medical advice
U
دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
follow through
U
گرفتن زه پس از رها کردن تیر
passed
U
سبقت گرفتن از خطور کردن
hold
U
دریافت کردن گرفتن توقف
run down
<idiom>
U
انتقاد کردن ،ایراد گرفتن
hug
U
بغل کردن محکم گرفتن
embeds
U
دور گرفتن جاسازی کردن
holds
U
دریافت کردن گرفتن توقف
embed
U
دور گرفتن جاسازی کردن
concludes
U
نتیجه گرفتن استنتاج کردن
to split the difference
U
میانه را گرفتن مصالحه کردن
borrow
U
وام گرفتن اقتباس کردن
to run over
U
مرور کردن زیر گرفتن
overlie
U
قرار گرفتن خفه کردن
to set a
U
اندازه گرفتن باطل کردن
passes
U
سبقت گرفتن از خطور کردن
borrowed
U
وام گرفتن اقتباس کردن
ingurgitate
U
فرا گرفتن زیاد پر کردن
to get to
U
شروع کردن دست گرفتن
stack up
U
جمع کردن اندازه گرفتن
gather
U
نتیجه گرفتن استباط کردن
gathered
U
نتیجه گرفتن استباط کردن
conclude
U
نتیجه گرفتن استنتاج کردن
frame
U
چارچوب گرفتن طرح کردن
mourn
U
ماتم گرفتن گریه کردن
mourned
U
ماتم گرفتن گریه کردن
wailed
U
ناله کردن ماتم گرفتن
wailing
U
ناله کردن ماتم گرفتن
wails
U
ناله کردن ماتم گرفتن
bathed
U
ابتنی کردن حمام گرفتن
finest
U
جریمه گرفتن از صاف کردن
bath
U
ابتنی کردن حمام گرفتن
mourns
U
ماتم گرفتن گریه کردن
fined
U
جریمه گرفتن از صاف کردن
fine
U
جریمه گرفتن از صاف کردن
rises
U
ترقی کردن سرچشمه گرفتن
jest
U
ببازی گرفتن شوخی کردن
pass
U
سبقت گرفتن از خطور کردن
take on
U
گرفتن کارگر هیاهو کردن
wail
U
ناله کردن ماتم گرفتن
resigns
U
کناره گرفتن تفویض کردن
hugged
U
بغل کردن محکم گرفتن
jests
U
ببازی گرفتن شوخی کردن
hugging
U
بغل کردن محکم گرفتن
secure
U
تصرف کردن گرفتن هدف
to go to school to
U
یاد گرفتن یا تقلید کردن از
borrows
U
وام گرفتن اقتباس کردن
to release for a ransom
U
با گرفتن فدیه ازاد کردن
resign
U
کناره گرفتن تفویض کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com