Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (36 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
occupies
U
مشغول کردن به کار گرفتن
occupy
U
مشغول کردن به کار گرفتن
occupying
U
مشغول کردن به کار گرفتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
employ
U
مشغول کردن بکار گرفتن
employed
U
مشغول کردن بکار گرفتن
employing
U
مشغول کردن بکار گرفتن
employs
U
مشغول کردن بکار گرفتن
Other Matches
background
U
چاپ گرفتن از کامپیوتر وقتی مشغول به کار دیگری است
backgrounds
U
چاپ گرفتن از کامپیوتر وقتی مشغول به کار دیگری است
busied
U
مشغول کردن
busies
U
مشغول کردن
engages
U
مشغول کردن
engage
U
مشغول کردن
busier
U
مشغول کردن
busiest
U
مشغول کردن
busy
U
مشغول کردن
busying
U
مشغول کردن
to busy oneself
U
خودرا مشغول کردن
amuse
U
مشغول کردن تفریح دادن
amuses
U
مشغول کردن تفریح دادن
to engage in something
[in doing]
something
U
خود را به چیزی
[کاری]
مشغول کردن
busies
U
مشغول
busy at
U
مشغول
occupied
U
مشغول
busied
U
مشغول
busier
U
مشغول
busy with
U
مشغول
busy
U
مشغول
busiest
U
مشغول
at
U
مشغول
busying
U
مشغول
overbusy
U
زیاد مشغول
on the go
<idiom>
U
مشغول دویدن
engross
U
احتکارکردن مشغول
in a
U
مشغول نبرد
twiddle one's thumbs
<idiom>
U
مشغول نبودن
in a
U
مشغول کار
go about
<idiom>
U
مشغول بودن با
workings
U
مشغول کار
he is at work
U
مشغول کاراست
occupying
U
مشغول داشتن
indebted
U
مشغول الذمه
occupy
U
مشغول داشتن
to d. one self
U
مشغول شدن
occupies
U
مشغول داشتن
to employ oneself
U
مشغول شدن
he applied him self to study
U
مشغول تحصیل شد
go about
U
مشغول شدن به
working
U
مشغول کار
at it
U
سخت مشغول
get to work
U
مشغول کارشوید
at work
U
مشغول کار
under an obligation
U
مشغول الذمه
activity
U
فعال یا مشغول بودن
activities
U
فعال یا مشغول بودن
intent on doing anything
U
سخت مشغول کاری
(in) up to the chin
<idiom>
U
خیلی مشغول با کسی
opposite numbers
U
افسران مشغول به کار
indebted
U
مشغول الذمه مقروض
scoolable
U
مشغول تحصیل اجباری
amused
U
سرگرم شده و مشغول
go at
U
جدا مشغول شدن به
up to the eyes in work
U
سخت مشغول کار
stick to your work
U
بکار خود مشغول باشید
in treaty
U
مشغول مذاکره و عقد پیمان
in the schools
U
مشغول دادن امتحانات دانشگاه
The line is busy (engaged).
U
صحبت می کند (خط تلفن مشغول است )
chandler
U
کسی که به خرید و فروش کالا مشغول است
play at
U
بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
married under a contract unlimited perio
U
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
inflames
U
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflame
U
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming
U
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
articled
U
کسیکهاستخدام شده و مشغول فراگیری دانش لازم برای کار خود میباشد
seizes
U
ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seized
U
ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seize
U
ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
obtain
U
گرفتن یا دریافت کردن
strike root
U
ریشه کردن گرفتن
obtain
U
فراهم کردن گرفتن
obtained
U
فراهم کردن گرفتن
obtained
U
گرفتن یا دریافت کردن
educe
U
گرفتن استخراج کردن
embraced
U
در بر گرفتن بغل کردن
obtains
U
فراهم کردن گرفتن
to fill up
U
گرفتن تکمیل کردن
circles
U
گرفتن احاطه کردن
fogs
U
تیره کردن مه گرفتن
circled
U
گرفتن احاطه کردن
embrace
U
در بر گرفتن بغل کردن
engage
U
گرفتن استخدام کردن
obtains
U
گرفتن یا دریافت کردن
circle
U
گرفتن احاطه کردن
engages
U
گرفتن استخدام کردن
fog
U
تیره کردن مه گرفتن
embraces
U
در بر گرفتن بغل کردن
circling
U
گرفتن احاطه کردن
embracing
U
در بر گرفتن بغل کردن
hunt down
U
دنبال کردن و گرفتن
bevel
U
پخ کردن لبه گرفتن
abalienate
U
منتقل کردن پس گرفتن
to smell out
U
گرفتن وپیدا کردن
holds
U
جا گرفتن تصرف کردن
hold
U
جا گرفتن تصرف کردن
surrenders
U
پس گرفتن و تبدیل کردن
surrendered
U
پس گرفتن و تبدیل کردن
surrender
U
پس گرفتن و تبدیل کردن
to take medical advice
U
دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
pass
U
سبقت گرفتن از خطور کردن
finest
U
جریمه گرفتن از صاف کردن
fined
U
جریمه گرفتن از صاف کردن
rise
U
ترقی کردن سرچشمه گرفتن
follow through
U
گرفتن زه پس از رها کردن تیر
bath
U
ابتنی کردن حمام گرفتن
rises
U
ترقی کردن سرچشمه گرفتن
hug
U
بغل کردن محکم گرفتن
conclude
U
نتیجه گرفتن استنتاج کردن
concludes
U
نتیجه گرفتن استنتاج کردن
ingurgitate
U
فرا گرفتن زیاد پر کردن
bathed
U
ابتنی کردن حمام گرفتن
frame
U
چارچوب گرفتن طرح کردن
fine
U
جریمه گرفتن از صاف کردن
holds
U
دریافت کردن گرفتن توقف
take on
U
گرفتن کارگر هیاهو کردن
to release for a ransom
U
با گرفتن فدیه ازاد کردن
gathered
U
نتیجه گرفتن استباط کردن
to run over
U
مرور کردن زیر گرفتن
to set a
U
اندازه گرفتن باطل کردن
mourns
U
ماتم گرفتن گریه کردن
mourned
U
ماتم گرفتن گریه کردن
run down
<idiom>
U
انتقاد کردن ،ایراد گرفتن
stack up
U
جمع کردن اندازه گرفتن
mourn
U
ماتم گرفتن گریه کردن
to split the difference
U
میانه را گرفتن مصالحه کردن
hugged
U
بغل کردن محکم گرفتن
secure
U
تصرف کردن گرفتن هدف
embeds
U
دور گرفتن جاسازی کردن
gather
U
نتیجه گرفتن استباط کردن
overlie
U
قرار گرفتن خفه کردن
wails
U
ناله کردن ماتم گرفتن
resigns
U
کناره گرفتن تفویض کردن
borrowed
U
وام گرفتن اقتباس کردن
passed
U
سبقت گرفتن از خطور کردن
to go to school to
U
یاد گرفتن یا تقلید کردن از
passes
U
سبقت گرفتن از خطور کردن
resign
U
کناره گرفتن تفویض کردن
to get to
U
شروع کردن دست گرفتن
embed
U
دور گرفتن جاسازی کردن
hugs
U
بغل کردن محکم گرفتن
wail
U
ناله کردن ماتم گرفتن
wailed
U
ناله کردن ماتم گرفتن
wailing
U
ناله کردن ماتم گرفتن
hugging
U
بغل کردن محکم گرفتن
jests
U
ببازی گرفتن شوخی کردن
hold
U
دریافت کردن گرفتن توقف
jest
U
ببازی گرفتن شوخی کردن
borrow
U
وام گرفتن اقتباس کردن
borrows
U
وام گرفتن اقتباس کردن
secures
U
تصرف کردن گرفتن هدف
To pick up (to lose) the thread of conversation.
U
رشته سخن را بدست گرفتن ( گم کردن )
overestimate
U
غلو کردن دست بالا گرفتن
gets
U
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
overestimated
U
غلو کردن دست بالا گرفتن
early weaning
U
از شیر گرفتن زودرس شیرسوز کردن
overestimates
U
غلو کردن دست بالا گرفتن
getting
U
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
get
U
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
track down a person
U
رد پای کسی را گرفتن و او رادستگیر کردن
To take an invevtory.
U
صورت برداری کردن ( موجودی گرفتن )
fussing
U
ایراد گرفتن خرده گیری کردن
slurring
U
مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
overestimating
U
غلو کردن دست بالا گرفتن
fuss
U
ایراد گرفتن خرده گیری کردن
to mediate a result
U
وسیله گرفتن نتیجهای فراهم کردن
titrate
U
عیارچیزی را معین کردن عیار گرفتن
fusses
U
ایراد گرفتن خرده گیری کردن
boot
U
خراب کردن توپ هنگام گرفتن ان
fussed
U
ایراد گرفتن خرده گیری کردن
slur
U
مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
slurs
U
مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
takle
U
به قلاب اویزان کردن با چنگک گرفتن
slurred
U
مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
questions
U
موضوع قضیه شکنجه کردن به منظوراقرار گرفتن
to bolt somebody out
U
[با قفل کردن]
جلوی راه کسی را گرفتن
questioned
U
موضوع قضیه شکنجه کردن به منظوراقرار گرفتن
throttling
U
جلو را گرفتن جریان بنزین را کنترل کردن
emplace
U
جا گذاشتن موضع گرفتن مستقر کردن یاشدن
appose
U
موردانتقاد و ایراد قرار گرفتن رسیدگی کردن
throttles
U
جلو را گرفتن جریان بنزین را کنترل کردن
throttled
U
جلو را گرفتن جریان بنزین را کنترل کردن
throttle
U
جلو را گرفتن جریان بنزین را کنترل کردن
environ
U
دورزدن دورکسی یا چیزی را گرفتن محاصره کردن
question
U
موضوع قضیه شکنجه کردن به منظوراقرار گرفتن
switched network backup
U
انتخاب کاربر برای مسیر جانبی از شبکه وقتی که مسیر اول مشغول است
gripping
U
طرز گرفتن وسیله گرفتن
clams
U
بچنگال گرفتن محکم گرفتن
grips
U
طرز گرفتن وسیله گرفتن
gripped
U
طرز گرفتن وسیله گرفتن
clam
U
بچنگال گرفتن محکم گرفتن
slag
U
کفه گرفتن تفاله گرفتن
take in
<idiom>
U
زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
to seal up
U
درز گرفتن کاغذ گرفتن
calebrate
U
جشن گرفتن عید گرفتن
grip
U
طرز گرفتن وسیله گرفتن
hardscrabble
U
دارای زندگانی سخت ومشکل سخت مشغول
bear arms
U
سلاح به دست گرفتن خود را به خدمت معرفی کردن
interfered
U
توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com