English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
immediacy U مستقیم و بی واسطه بودن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
forbidden fruit U چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
forbidden fruits U چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
directness U مستقیم بودن
dasd U Device Storage DirectAccess اسباب حافظه بادستیابی مستقیم دستگاه انباره دستیابی مستقیم
direct admission U مراجعه مستقیم به بهداری پذیرش یامراجعه مستقیم بیماران
basics U روش به هنگام سازی و بازیابی مستقیم بلاک داده مشخص که در یک وسیله با دستیالی مستقیم ذخیره شده است
basic U روش به هنگام سازی و بازیابی مستقیم بلاک داده مشخص که در یک وسیله با دستیالی مستقیم ذخیره شده است
relative humidity U رطوبت نسبی [مقدار این رطوبت در فضای کارگاه بافت حائز اهمیت بوده و کم یا زیاد بودن آن اثر مستقیم بر کار بافنده می گذارد.]
direct U مستقیم یا بدون پردازش یا حرکت مستقیم
direct exchange U تعویض مستقیم مبادله مستقیم قطعات
directs U مستقیم یا بدون پردازش یا حرکت مستقیم
directed U مستقیم یا بدون پردازش یا حرکت مستقیم
cost fraction U نتیجه مستقیم هزینههای مستقیم تولید یا خدمت به تعداد واحدهای تولید شده یاکمیت خدمات
direct command U فرماندهی مستقیم فرماندهی بلاواسطه تیراندازی به روش فرمان مستقیم
elicitation U کسب اطلاعات غیر مستقیم بازجویی غیر مستقیم
direct fire sights U زاویه یا بهای تیر مستقیم دوربینهای تیر مستقیم
direct dyes U رنگینه های مستقیم [که بدون نیاز به دندانه بصورت مستقیم با آب و الیاف پنبه، ابریشم و پشم ترکیب داده شده و رنگ های روشن و براقی را بوجود می آورد ولی در عین حال در برابر شستشو، پایداری خوبی ندارد.]
direct access storage device U اسباب حافظه با دستیابی مستقیم دستگاه با ذخیره دستیابی تصادفی دستگاه انباره دستیابی مستقیم
inductor U واسطه
instrumentality U واسطه
interagent U واسطه
mediums U واسطه
jobber U واسطه
intermedium U واسطه
intermediator U واسطه
intermediate exchange U واسطه
go between U واسطه
intermediary U واسطه
intermediaries U واسطه
mediators U واسطه
mediator U واسطه
commissioner U واسطه
agents U واسطه
agent U واسطه
agencies U واسطه
by reason of U واسطه
agency U واسطه
medium U واسطه
intermediate U واسطه
immediate U بی واسطه
middleman U واسطه
brokering U واسطه
brokers U واسطه
middlemen U واسطه
broker U واسطه
brokered U واسطه
commissioners U واسطه
intermediate field U میدان واسطه
media U واسطه ها وسیله ها
inductor U واسطه القاء
shell U برنامه واسطه
intermediate coupling U پیوست واسطه
inermediate frequency U بسامد واسطه
shelling U برنامه واسطه
intermediate contact U کنتاکت واسطه
intermediate compound U ترکیب واسطه
insurance broker U واسطه بیمه
pandering U واسطه کار بد
panders U واسطه کار بد
pander U واسطه کار بد
jobbing U واسطه بازرگانی
financial intermediary U واسطه مالی
transition element U عنصر واسطه
immediately U بدون واسطه
standard interface U واسطه استاندارد
customs agent U واسطه گمرک
immediateness U عدم واسطه
shells U برنامه واسطه
commodity broker U واسطه کالا
chapman U واسطه سیار
agent U واسطه عامل
bill broker U واسطه تنزیل
pandered U واسطه کار بد
intermediate complex U کمپلکس واسطه
relay station U ایستگاه واسطه
real estate broker U واسطه املاک
tumbler lever U اهرم واسطه
owing to the fact that U به واسطه اینکه
tumble gear U چرخ واسطه
mediums U واسطه دلال
mediums U میانجی واسطه
mean proportional U واسطه هندسی
mediation U واسطه گری
medium U میانجی واسطه
post transition metals U فلزات پس واسطه
rug dealer U واسطه فرش
onthat account U بان واسطه
panderer U واسطه کار بد
medium U واسطه دلال
jobber U بازرگان واسطه
authorised clerk U واسطه مجاز
intermediate objective U هدف واسطه
intermediate transmitter U فرستنده واسطه
shipbroker U واسطه حمل
intermediate goods U کالاهای واسطه
intermediate reaction U واکنش واسطه
agents U واسطه عامل
media U رسانه ها واسطه ها
intermediate grid U شبکه واسطه
direct <adj.> U بدون واسطه
intermediate product U فراورده واسطه
intermediate layer U قشر واسطه
intermediate product U محصول واسطه
transition series U گروه عناصر واسطه
mediately U یا واسطه بطور ناراسته
jobbing U عمل واسطه گری
interceder U شفاعت کننده واسطه
intermediate contour U میزان منحنی واسطه
customs broker U واسطه امور گمرکی
financial intermediary U موسسه مالی واسطه
forwarding agent U واسطه حمل و نقل
brokered U واسطه معاملات بازرگانی
indirect support U تکیه گاه بی واسطه
brokers U واسطه معاملات بازرگانی
virgin medium U واسطه دست نخورده
psychic U واسطه پدیده روحی
direct support U تکیه گاه بی واسطه
broker U واسطه معاملات بازرگانی
intermediate frequency transformer U مبدل بسامد واسطه
brokering U واسطه معاملات بازرگانی
customs agent U واسطه کارهای گمرکی
tumble gear U چرخ دنده واسطه
inner transition elements U عناصر واسطه داخلی
intermediate frequency amplifier U فزونساز بسامد واسطه
relay U ایستگاه واسطه مخابراتی رله
relayed U ایستگاه واسطه مخابراتی رله
leads U سیم واسطه زاویه پیشگیری
relays U ایستگاه واسطه مخابراتی رله
lead U سیم واسطه زاویه پیشگیری
freight forwarder U واسطه حمل و نقل کالا
fix someone up with someone <idiom> U واسطه برای قرار ملاقات دونفر
diastase U دیاستاز واسطه پدیده های حیاتی
elapsation U ازدست رفتن حق به واسطه مرور زمان
To meciate . To intervene . U پا درمیانی کردن ( واسطه یا میانجی شدن )
way station U ایستگاه واسطه مخابراتی تله تایپ و تلگرافی
mediatrix U زنی که واسطه بین خدا وخلق باشد
leachate U مایعی که بوسله شستشو ازخاک یا واسطه دیگری بگذرد
confirming house U موسسه تجارتی واسطه میان خریدار و صادر کننده
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . U مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate U سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contain U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views U د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contains U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
intermediate area U منطقه واسطه دیدبانی رادار منطقهای به عمق 2 تا 01هزار متر در جلوی لشگر
to mind U مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
outnumbered U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponds U بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumber U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponded U بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
up to it/the job <idiom> U مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
to be in one's right mind U دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
correspond U بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
wraparound U توسعه و بسط اتوماتیک خطی از یک متن به دو خط یا بیشتر به واسطه محدودیت ناحیهای از صفحه نمایش
belonged U مال کسی بودن وابسته بودن
fits U شایسته بودن برای مناسب بودن
fit U شایسته بودن برای مناسب بودن
to look out U اماده بودن گوش بزنگ بودن
to be in a habit U دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
to be hard put to it U درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
belong U مال کسی بودن وابسته بودن
validity of the credit U معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
fittest U شایسته بودن برای مناسب بودن
lurk U در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurked U در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
To be on top of ones job . U بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
reasonableness U موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
lurks U در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belongs U مال کسی بودن وابسته بودن
look out U منتظر بودن گوش به زنگ بودن
lurking U در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
right U مستقیم
righted U مستقیم
righting U مستقیم
beeline U خط مستقیم
first-hand U مستقیم
levels U مستقیم
bee line U خط مستقیم
levelled U مستقیم
leveled U مستقیم
straightish U مستقیم
level U مستقیم
attributive U مستقیم
unintermediate <adj.> U مستقیم
straighter U مستقیم
firsthand U مستقیم
directed U مستقیم
straightest U مستقیم
direct <adj.> U مستقیم
on line U مستقیم
directs U مستقیم
straight line code U کد خط مستقیم
straight line code U کد مستقیم
straight line U خط مستقیم
upstanding U مستقیم
straight line U مستقیم
straight U مستقیم
dressing U مستقیم کنی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com