English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 88 (6 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
inpatient U مریض بستری
shut in U مریض بستری
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
hospitalization U دربیمارستان بستری دوره بستری شدن
confined U بستری
hospitalization U بستری
laid up in bed U بستری
bedfast U بستری
bedridden U بستری
bedrid U بستری
on ones back U بستری
hospitalising U بستری کردن
hospitalize U بستری کردن
hospitalizes U بستری کردن
hospitalizing U بستری کردن
admit بستری کردن
confinement U زایمان بستری
hospitalises U بستری کردن
hospitalised U بستری کردن
inpatient U بیمار بستری
compulsory hospitalization U بستری اجباری
hospitalized U بستری کردن
hospitalization U بستری شدن
hospitalization U بستری کردن
laid up <idiom> U بستری دررختخواب
sickener U مریض کن
he was taken ill U مریض شد
he fell ill U مریض شد
ill U مریض
morbid U مریض
sickest U مریض
sick U مریض
patients U مریض
patient U مریض
ill- U مریض
ills U مریض
diseased U مریض
commitments U بستری کردن اجباری
commitment U بستری کردن اجباری
bedpans U لگن بیمار بستری
bedpan U لگن بیمار بستری
hospitalized prisoners U زندانیان بستری در بیمارستان
admission U اجازه بستری [در بیمارستان]
valetudinary U مریض علیل
valetudinarian U مریض علیل
pay patient U مریض پولی
outpatient U مریض غیربستری
he is a man he is sick U وی مریض میباشد
indispose U مریض کردن
sickest U مریض شدن
patient U بیمار مریض
come down with <idiom> U مریض شدن
walking patient U مریض سرپایی
patients U بیمار مریض
take ill/sick <idiom> U مریض شدن
outpatient U مریض سرپایی
sick U مریض شدن
pay patient U مریض غیر مجانی
to have something [a disease, an illness] U از چیزی مریض شدن
to be laid up with something U از چیزی مریض شدن
lazarus U ادم مریض وفقیر
to be down with something U از چیزی مریض شدن
to be ill with something U از چیزی مریض شدن
sickbeds U تخت مریض یا بیمارستان
sickens U مریض کردن یا شدن
sickbed U تخت مریض یا بیمارستان
sickened U مریض کردن یا شدن
sicken U مریض کردن یا شدن
dejecta U کارکردن مزاج مریض
staging U اسکان دادن بستری کردن بیماران به طورموقت
sill U گسله بستری دارای استانه یاپایه نمودن
sills U گسله بستری دارای استانه یاپایه نمودن
psychoneurotic U مریض مبتلا به ناراحتی عصبی وروانی
cot U برانکار یا تخت مخصوص حمل مریض
cots U برانکار یا تخت مخصوص حمل مریض
To steer a middle course . To act within judicious bounds . کجدار و مریض عمل کردن [به نعل و به میخ زدن]
placebo U دوای مریض راضی کن داروی دل خوش کنک و بی اثر
placebos U دوای مریض راضی کن داروی دل خوش کنک و بی اثر
ward U اطاق عمومی بیماران بستری صغیری که تحت قیومت باشد محجور
wards U اطاق عمومی بیماران بستری صغیری که تحت قیومت باشد محجور
solarium U اتاق افتاب رو اطاق مریضخانه که دران مریض حمام افتاب میگیرد
solariums U اتاق افتاب رو اطاق مریضخانه که دران مریض حمام افتاب میگیرد
admits U بستری کردن پذیرفتن تصدیق کردن
admitting U بستری کردن پذیرفتن تصدیق کردن
institutionalizing U در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes U در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize U در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising U در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises U در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com