English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (6 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
the sands are running out U مدت ضرب الاجل نزدیک است بپایان برسد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
his days U عمرش نزدیک است به پایان برسد
halt U وضعیتی که CPU به دستور غلط برسد یا به دستور نیمه برسد که در برنامه اجرا میشود
halted U وضعیتی که CPU به دستور غلط برسد یا به دستور نیمه برسد که در برنامه اجرا میشود
halts U وضعیتی که CPU به دستور غلط برسد یا به دستور نیمه برسد که در برنامه اجرا میشود
deadlines U ضرب الاجل
period of grace U ضرب الاجل
deadline U ضرب الاجل
short notice U اخطاریه با ضرب الاجل کوتاه
grant a period of grace U ضرب الاجل تعیین کردن تمهیل
find touch U بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
inside U ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
insides U ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
closest U نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closer U نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closes U نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
close U نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
inshore U نزدیک کرانه نزدیک ساحل
point bland U بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
to bring to a termination U بپایان رساندن
peter U بپایان رسیدن
terminator U بپایان رساننده
finish U بپایان رسانیدن
to follow out U بپایان رسانیدن
finalization U بپایان رسانی
to carry through U بپایان رساندن
to put a period to U بپایان رساندن
dont U بپایان رسانیدن
to d. to and end U بپایان رساندن
finishes U بپایان رسانیدن
to get done with U بپایان رساندن
to come to an end U بپایان رسیدن
to push through U بپایان رساندن
finalizing U بپایان رساندن
finalizes U بپایان رساندن
knock up U بپایان رساندن
concludes U بپایان رساندن
conclude U بپایان رساندن
terminated U بپایان رساندن
terminates U بپایان رساندن
terminate U بپایان رساندن
consummate U بپایان رساندن
consummated U بپایان رساندن
consummates U بپایان رساندن
knock-up U بپایان رساندن
knock-ups U بپایان رساندن
to top off U بپایان رساندن
finalized U بپایان رساندن
finalize U بپایان رساندن
finalising U بپایان رساندن
to go to with U بپایان رساندن
consummating U بپایان رساندن
finalises U بپایان رساندن
finalised U بپایان رساندن
play out U بپایان رساندن
to run out U بپایان رسیدن
to run out U به ته کشیدن [بپایان رسیدن]
end U طرف بپایان رساندن
terminative U بپایان رساننده قطعی
ends U طرف بپایان رساندن
ended U طرف بپایان رساندن
expire U سپری شدن بپایان رسیدن
to wind up U خاتمه دادن بپایان رساندن
expires U سپری شدن بپایان رسیدن
he outwatched the night U شب بپایان رسیدو او همچنان بیداربود
expiring U سپری شدن بپایان رسیدن
surcease U پایان یافتن بپایان رساندن
dost U بپایان رسانیدن تمام کردن
fee tail U برسد
let alone <idiom> U چه برسد به
much less U چه برسد به
and certainly not <conj.> U چه برسد به
to say nothing of <conj.> U چه برسد به
not to speak of <conj.> U چه برسد به
not to mention <conj.> U چه برسد به
let [leave] alone <conj.> U چه برسد به
still less U چه برسد به
never mind U چه برسد به
to knit up U بوسیله بافتن تعمیرکردن بپایان رساندن
Heaven help him this time. U خدابدادش برسد
attentions U برسد به دست
attention U برسد به دست
approaches U نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approached U نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approach U نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
Let her attend to her work . U بگذار بکارش برسد
multimillionaire U میلیونری که ثروتش بچندمیلیون برسد
finallist U کسی که درمسابقه به مرحله نهایی برسد
He's due to arrive at ten. U او [مرد] قرار است ساعت ده برسد.
to let it get to that point U اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد
It must be put up to the prime minister . U باید بعرض نخست وزیر برسد
to be long in coming U خیلی طولش میدهد تا بیاید [برسد]
would-be U کسیکه دلش میخواهد بمقامی برسد
render U گرافیکی به طوری که طبیعی به نظر برسد
rendered U گرافیکی به طوری که طبیعی به نظر برسد
would be U کسیکه دلش میخواهد بمقامی برسد
to be a long time in the coming U خیلی طولش میدهد تا بیاید [برسد]
iterative process U فرآیندی که تکرار میشود تا به شرطی برسد
renders U گرافیکی به طوری که طبیعی به نظر برسد
Wait up! U صبر بکن! [تا کسی بیاید یا برسد]
adventitious property U دارایی که بطورغیر مستقیم به ارث برسد
lip U ضربهای که به لبه سوراخ گلف برسد و در ان نیفتد
truncation U حذف رقم یک عدد تا به یک طول مشخص برسد
We were afraid lest she should get here too late . ترسیده بودیم که مبادا دیر اینجا برسد.
He cannot sit up, much less walk [ to say nothing of walking] . U او [مرد] نمی تواند بنشیند چه برسد به راه برود.
bridges U تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
bridged U تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
It is due to be signed this afternoon . قرار است امروز بعد از ظهر به ا مضاء برسد .
bridge U تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
wait up for <idiom> U به رختخواب نرفتن تا اینکه کسی برسد یا اتفاقی بیافتد
mid wicket U توپزن نزدیک توپ انداز توپگیر طرفین میله نزدیک توپ انداز
necessary line U خط یاری که تیم مهاجم بایدبه فاصله چهار تماس به ان برسد
Method to my madness <idiom> U هدفی که شخصی دارد هر چند دیوانه وار به نظر برسد
perfectionists U کسیکه معتقر است که انسان میتواند در اخلاق یا دیانت بحدکمال برسد
perfectionist U کسیکه معتقر است که انسان میتواند در اخلاق یا دیانت بحدکمال برسد
padding U حرف یا رقم افزوده برای پر کردن رشته یا بسته تا به طور مورد نظر برسد.
pad character U حرف اضافی افزوده شده به رشته یا بسته یا فایل تا به اندازه مورد نظر برسد
assembly lines U دستگاهی که اشیاء یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندی برسد
assembly line U دستگاهی که اشیاء یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندی برسد
reentry vehicle U مدول یا قسمتی از سفینه فضایی که مجددا بایستی ازجو عبور کند تا به زمین برسد
final setting time U مدت زمانی که بتن بدان درجه از سختی برسد که بتواندفشار معین را تحمل کند
approach lane U مسیر نزدیک شدن به ساحل خطوط نزدیک شدن به ساحل
best gold U تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
echo U هر حرفی که به ترمینال برسد برگردانده میشود و صحت آن بررسی مجدد میشود
echoing U هر حرفی که به ترمینال برسد برگردانده میشود و صحت آن بررسی مجدد میشود
tweening U محاسبه تصاویر میانی که از تصویر ابتدایی شروع تا تصویر دیگر برسد
echoes U هر حرفی که به ترمینال برسد برگردانده میشود و صحت آن بررسی مجدد میشود
echoed U هر حرفی که به ترمینال برسد برگردانده میشود و صحت آن بررسی مجدد میشود
linear U روش جستجو که هر عنصریت را با کلید جستجو مقایسه میکند تا به جواب برسد.
movable U نوک دیسک مغناطیسی که در روی دیسک حرکت میکند تا به شیار مورد نظر برسد
warm up U اجازه داده به یک ماشین برای بیکار ماندن برای مدتی پس از روشن شدن تا به وضعیت عملیات مط لوب برسد
We don't know what the world will be like in 20 years, to say nothing of in 100 years. U ما نمی دانیم دنیا در ۲۰ سال آینده چه جور تغییر می کند چه برسد به ۱۰۰ سال آینده.
wait state U 1-وضعیت غیرفعال پردازنده که منتظر ورودی از وسیله جانبی است . 2-دستور خالی برای کاهش سرعت پردازنده تا حافظه یا رسانه جانبی کندتر به آن برسد
wait condition U 1-وضعیت غیرفعال پردازنده که منتظر ورودی از وسیله جانبی است . 2-دستور خالی برای کاهش سرعت پردازنده تا حافظه یا رسانه جانبی کندتر به آن برسد
hand-to-hand U نزدیک
closes U نزدیک
hand to hand U نزدیک
contiguous U نزدیک
by U از نزدیک
close-up U از نزدیک
forthcoming U نزدیک
approaching U نزدیک
in sight U نزدیک
closer U نزدیک
foreby U نزدیک
forby U نزدیک
close-ups U از نزدیک
forby U از نزدیک
forbye U از نزدیک
forbye U نزدیک
close up U از نزدیک
beside U نزدیک
at hand U نزدیک
nigh U نزدیک
hard by U نزدیک
close aboard U نزدیک
close U نزدیک
fast by U نزدیک
cephalo U نزدیک به سر
caudal U نزدیک به دم
close by U نزدیک
upcoming U نزدیک
near U نزدیک
up to <idiom> U نزدیک به
proximate U نزدیک
neighbouring U نزدیک
nearby U نزدیک
on the verge of U نزدیک به
on the eve of U نزدیک
closest U نزدیک
nears U نزدیک
nearing U نزدیک
accessible U نزدیک
to gain ground upon U نزدیک
vicinal U نزدیک
near- U نزدیک
up against <idiom> U نزدیک به
nearer U نزدیک
nearest U نزدیک
not ahunderd mails flom U نزدیک
near upon U نزدیک
imminent U نزدیک
near by U نزدیک
narrowly U از نزدیک
adjacent U نزدیک
near by U نزدیک به
near at hand U نزدیک
neared U نزدیک
next door to U نزدیک
towards U نزدیک
stand by <idiom> U نزدیک بودن
close supervision U نظارت نزدیک
adducent U نزدیک کننده
come by U نزدیک شدن
of kin U نزدیک همانند
danger close U خطر نزدیک
Near our office . U نزدیک اداره ما
cypres U تقریبی نزدیک
deepest U نزدیک به هدف
deeper U نزدیک به هدف
deep U نزدیک به هدف
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com