English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
He did it for the sake of his family . U محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
Who knows what the end wI'll be? U عاقبت کاررا کی می داند ؟
would you do that for me? U ایااین کاررا برای من خواهیدکرد
Keep an eye on things. U هوای کاررا داشته باش
rule the roost <idiom> U عزیز خانواده بودن ،سوگلی خانواده
FI'll in the job application form. U این برگ درخواست کاررا پرکنید
i did it for show U برای نمایش یا فاهر ان کاررا کردم
I wI'll do it on my own responsibility . U به مسئولیت خودم این کاررا خواهم کرد
You can rest assured. U خاطر جمع باشید (اطمینان خاطر داشته باشید )
minds U خاطر
sake U خاطر
Due to U به خاطر
behalf U خاطر
mind U خاطر
minding U خاطر
on account of somebody [something] U به خاطر
remembrance U خاطر
for the love of U به خاطر,
for his sake U به خاطر او
gladness U مسرت خاطر
downhearted <adj.> U افسرده خاطر
free will U طیب خاطر
in service U به خاطر خدمت
depressed <adj.> U افسرده خاطر
despondent <adj.> U افسرده خاطر
sure U خاطر جمع
leisurely U بافراغت خاطر
surer U خاطر جمع
surest U خاطر جمع
security U اسایش خاطر
attention U خاطر حواس
attentions U خاطر حواس
for his sake U برای خاطر او
in view of <idiom> U به خاطر اینکه
gladly U با مسرت خاطر
ex officio U به خاطر شغل
tranquillity U اسایش خاطر
spontaneous generation U بطیب خاطر
self gratification U ترضیه خاطر
lacerated U خاطر ازرده
peace of mind U اسودگی خاطر
solace U تسلیت خاطر
to escape one's memory U از خاطر رفتن
to imprint on the mind U در خاطر نشاندن
amativeness U خاطر خواهی
of ones own accord U بطیب خاطر
umbrageous U رنجیده خاطر
tranquility U اسایش خاطر
uneasiness U خاطر تشویش
stamp on the mind U خاطر نشان کردن
for nothing U برای خاطر هیچ
depend upon it U خاطر جمع باشید
for a mere nothing U برای خاطر هیچ
point U خاطر نشان کردن
for mercy sake U برای خاطر خدا
to impress on the mind U خاطر نشان کردن
take it out on <idiom> U بی محلی به خاطر عصبانیت
certes U خاطر جمعی تحقیق
to imprint on the mind U خاطر نشان کردن
in the interests of truth U برای خاطر راستی
to stamp on the mind U خاطر نشان کردن
to feel sure U خاطر جمع بودن
for pity's sake U برای خاطر خدا
For your sake . U محض خاطر شما
for ones own hand U به خاطر خود شخص
For Gods ( goodness , pitys , meucys ) sake . U محض خاطر خدا
inorder to U به خاطر اینکه برای
for a song <idiom> U به خاطر پول کمی
put one's finger on something <idiom> U کاملابه خاطر آوردن
for god's sake U برای خاطر خدا
accords U دلخواه طیب خاطر
for security reasons U به خاطر دلایل امنیتی
spontaneously U به طیب خاطر بی اختیار
for reasons of safety U به خاطر دلایل امنیتی
nuisance U مایه تصدیع خاطر
nuisances U مایه تصدیع خاطر
accord U دلخواه طیب خاطر
accorded U دلخواه طیب خاطر
relief U ترمیم اسایش خاطر
gens U خانواده
ilk U خانواده
families U خانواده
wife U خانواده
menage U خانواده
households U خانواده
household U خانواده
clans U خانواده
clan U خانواده
family U خانواده
solatium U غرامت برای ترضیه خاطر
I have to study U من درس دارم به همین خاطر کم میمونم
trap U شکلک [به خاطر قهر بودن]
pursuit of happiness U به دنبال رضایت خاطر [خرسندی]
gob [British E] U شکلک [به خاطر قهر بودن]
secures U بی خطر خاطر جمع مطمئن
heart sease U اسایش قلب اسودگی خاطر
a small grimace U شکلک [به خاطر قهر بودن]
moue U شکلک [به خاطر قهر بودن]
secure U بی خطر خاطر جمع مطمئن
troubler U موجب تصدیع خاطر مزاحمت
composedly U به ارامی- به اسودگی- بااسایش خاطر
pout U شکلک [به خاطر قهر بودن]
unspontaneous U بدون طیب خاطر زورکی
fixation U خیره شدگی تعلق خاطر
come into one's own <idiom> U به خاطر شرایط خوب رفتارکردن
ring a bell <idiom> U یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
that is why U به خاطر این است که چرا
to call somebody to [for] something U پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
fixations U خیره شدگی تعلق خاطر
ex gratia U به خاطر میل یا علاقهی شخصی
take to task <idiom> U به خاطر اشتباه سرزنش شدن
matronymic family U خانواده مادرنامی
member of a family U عضو خانواده
penates U خدایان خانواده
lanthanide series U خانواده لانتانیدها
gas family U خانواده گاز
home visit U بازدید خانواده
goodman U بزرگ خانواده
bring home the bacon <idiom> U نانآور خانواده
motorola 000 family U خانواده موتورولا
mustelidea U خانواده سمور
subfamily U خانواده فرعی
the girls U دخترهای یک خانواده
to maintain one's family U خانواده خود را
turnicidae U خانواده بلدرچین
type font U خانواده حروف
familial U مربوط به خانواده
zinnia U خانواده گل اهاری
patriarchate U ریاست خانواده
patronymic family U خانواده پدرنامی
schizogenic family U خانواده اسکیزوفرنی زا
sheik U رئیس خانواده
turnix U خانواده بلدرچین
cruciferae U خانواده چلیپاییان
crustacea U خانواده خرچنگ
paterfamilias U بزرگ خانواده
crustaceous U خانواده خرچنگ
culex U خانواده پشه
strips U موسس خانواده
patriarchs U رئیس خانواده
patriarch U رئیس خانواده
culicidae U خانواده پشه
nuclear family U خانواده هستهای
nuclear families U خانواده هستهای
ecomania U بیزاری از خانواده
extended family U خانواده گسترده
paterfamilias U سالار خانواده
conjugal family U خانواده زن و شوهری
clansman U عضو خانواده
consanguine family U خانواده هم خون
clannishness U خانواده پرستی
citrus U خانواده مرکبات
circuit family U خانواده مداری
computer family U خانواده کامپیوتر
batrachia U خانواده غوکان
arachnida U خانواده کارتنه
apiaceae U خانواده چتریان
actinide series U خانواده اکتینیدها
accipitres U خانواده لاشخوران
family planning U تنظیم خانواده
family law U حقوق خانواده
family of computers U خانواده کامپیوترها
sheikh U رئیس خانواده
sheikhs U رئیس خانواده
sheiks U رئیس خانواده
matriarch U رئیسه خانواده
family structure U ساخت خانواده
royalty U از خانواده سلطنتی
royalties U از خانواده سلطنتی
family therapy U خانواده درمانی
family expenditure U هزینه خانواده
nations U خانواده طایفه
broken homes U خانواده گسیخته
broken home U خانواده گسیخته
horseflesh U خانواده اسب
font family U خانواده فونت
family doctor U پزشک خانواده
family doctors U پزشک خانواده
family budget U بودجه خانواده
crustaceans U خانواده خرچنگ
crustacean U خانواده خرچنگ
nation U خانواده طایفه
matriarchs U رئیسه خانواده
you must w the signal U ناهار را برای خاطر من معطل نکنید
We were all so anxious about you. U ما همه به خاطر تو اینقدر نگران بودیم.
to languish U پژولیدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
carded for record U معافیت از خدمت به خاطر ثبت درپرونده
i do it in your interest U به خاطر شما این کار رامیکنم
wear the pants in a family <idiom> U رئیس خانواده بودن
cycas U گیاه از خانواده سیکاس
napoleonic U وابسته به خانواده ناپلئون
to return to the fold [family] U به خانواده خود برگشتن
patriarchs U رئیس خانواده یا طایفه
ganoidei U خانواده سگ ماهی مینافلسان
lady beetle U سوسک خانواده Coccinellidae
family planning U برنامه ریزی خانواده
He left his family in Europe . U خانواده اش را دراروپ؟ گذاشت
patriarch U رئیس خانواده یا طایفه
family men U مرد خانواده - دوست
family man U مرد خانواده - دوست
acalephe U خانواده گزنه دریایی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com