English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (32 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
quantified U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifying U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
lay hands upon something U جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
count one's chickens before they're hatched <idiom> U روی چیزی قبل از معلوم شدن آن حساب کردن
certifying U صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certify U صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certifies U صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
restricts U محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restricting U محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restrict U محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
specify U مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
ascertian U محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن
specifying U مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
specifies U مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
verify U رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifies U رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verified U رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
bids U خداحافظی کردن قیمت خریدرا معلوم کردن مزایده
bid U خداحافظی کردن قیمت خریدرا معلوم کردن مزایده
verifying U رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
curb U محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curbed U محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curbs U محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curbing U محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
banding U روش مشخص کردن حدود یک تصویر روی صفحه نمایش کامپیوتر با محدود کردن اطراف آن
bound U خیز محدود کردن مقید کردن بستن
specify U معین کردن معلوم کردن
uncovers U معلوم کردن فاهر کردن
located U تعیین کردن معلوم کردن
manifests U معلوم کردن فاش کردن
uncover U معلوم کردن فاهر کردن
locating U تعیین کردن معلوم کردن
reveals U فاش کردن معلوم کردن
revealed U فاش کردن معلوم کردن
specifying U معین کردن معلوم کردن
reveal U فاش کردن معلوم کردن
locates U تعیین کردن معلوم کردن
manifesting U معلوم کردن فاش کردن
uncovering U معلوم کردن فاهر کردن
locate U تعیین کردن معلوم کردن
manifest U معلوم کردن فاش کردن
manifested U معلوم کردن فاش کردن
specifies U معین کردن معلوم کردن
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
ascertained U معلوم کردن
ascertaining U معلوم کردن
ascertains U معلوم کردن
to make known U معلوم کردن
to bring tl light U معلوم کردن
familiarizing U معلوم کردن
ascertain U معلوم کردن
known U معلوم کردن
familiarize U معلوم کردن
familiarizes U معلوم کردن
familiarised U معلوم کردن
familiarises U معلوم کردن
To make known . To signify . U معلوم کردن
familiarized U معلوم کردن
familiarising U معلوم کردن
typed U نوع خون را معلوم کردن
evince U معلوم کردن ابراز داشتن
evinced U معلوم کردن ابراز داشتن
evinces U معلوم کردن ابراز داشتن
evincing U معلوم کردن ابراز داشتن
types U نوع خون را معلوم کردن
type U نوع خون را معلوم کردن
limit U محدود کردن تعیین کردن حد
confine U محدود کردن منحصر کردن
confining U محدود کردن منحصر کردن
seal one's fate U سرنوشت کسی را به بدی معلوم کردن
extension U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to see something as something [ to construe something to be something] U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to regard something as something U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to depict somebody or something [as something] U کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to portray somebody [something] U نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
stints U محدود کردن
abounding U محدود کردن
abounds U محدود کردن
restrictions U محدود کردن
qualifies U محدود کردن
restricts U محدود کردن
abounded U محدود کردن
abound U محدود کردن
limit U محدود کردن
set out U محدود کردن
straiten U محدود کردن
delimitate U محدود کردن
containment U محدود کردن
restriction U محدود کردن
stint U محدود کردن
restrict U محدود کردن
restricting U محدود کردن
peg down U محدود کردن
qualify U محدود کردن
to scramble for something U هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
narrowed U محدود باریک کردن
compass U محدود کردن فهمیدن
narrow U محدود باریک کردن
narrower U محدود باریک کردن
narrowest U محدود باریک کردن
dam U سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
damming U سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dams U سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dammed U سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
CD quality U چیزی که میتواند کیفیت ضبط مشابه با دیسک فشرده داشته باشد
unpriced U درباب چیزی گفته میشودکه بهای ان معلوم نشده یابصورت بهادران نباشد
impaled U محدود کردن میله کشیدن
narrow U محدود کردن کوته فکر
grid current limiting U محدود کردن جریان شبکه
impaling U محدود کردن میله کشیدن
terminate U محدود کردن خاتمه یافتن
terminated U محدود کردن خاتمه یافتن
restrictive trade practices U روشهای محدود کردن تجارت
impales U محدود کردن میله کشیدن
territorialization U محدود کردن بیک ناحیه
narrowed U محدود کردن کوته فکر
terminates U محدود کردن خاتمه یافتن
narrower U محدود کردن کوته فکر
narrowest U محدود کردن کوته فکر
impale U محدود کردن میله کشیدن
limitation clause U شرط محدود کردن مسئوولیت
rectifies U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it <idiom> U به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
fire restriction U محدود کردن اتش یا تیراندازی یکانها
gag U پوزه بند بستن محدود کردن
gagged U پوزه بند بستن محدود کردن
gags U پوزه بند بستن محدود کردن
clip someone's wings <idiom> U محدود کردن فعالیت یاامکانات شخصی
gagging U پوزه بند بستن محدود کردن
terrtorialize U محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
to p off an awkward situation U حواس خود را از کیفیت بدی منحرف و به چیز دیگری متوجه کردن
retrain U ایجاد مجدد اتصال با کیفیت باتری وقتی که کیفیت خط خیلی بد باشد
garbage U اصط لاحی که در آن دقت و کیفیت اطلاع خروجی بستگی به کیفیت ورودی دارد
gigo U اصط لاحی که بیان میکند دقت و کیفیت اطلاع خروجی بستگی به کیفیت ورودی دارد
commodity U چیزی که قادر به رفع نیاز بشر بوده ومقدار عرضه ان محدود باشد
commodities U چیزی که قادر به رفع نیاز بشر بوده ومقدار عرضه ان محدود باشد
withhold U محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
withheld U محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
withholds U محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
withholding U محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
privacy U حق یک شخص برای کسترش دادن یا محدود کردن دستیابی به داده مربوط به خودش
coveting U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction U صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
denounced U علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denouncing U علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces U علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce U علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
to mind somebody [something] U اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
elastic banding U روش تعریف حدود تصویر روی صفحه کامپیوتر با محدود کردن اطراف آن با یک مرز
exchange control U جلوگیری از ورودامتعه خارجی به وسیله محدود کردن ارزی که دراختیار واردکننده گذاشته میشود
flavoring U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization U خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavourings U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
prejudging U تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to prescribe something [legal provision] U چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق]
prejudges U تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged U تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudge U تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
think nothing of something <idiom> U فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
to tarnish something [image, status, reputation, ...] U چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
to pirate something U چیزی را غیر قانونی چاپ کردن [دو نسخه ای کردن]
premeditate U قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
refer U توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
referred U توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
to pull off something [contract, job etc.] U چیزی را تهیه کردن [تامین کردن] [شغلی یا قراردادی]
refers U توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
fraise U نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
set loose <idiom> U رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
fixes U می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fix U می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fan U بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fans U بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fanned U بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fanning U بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
valuate U ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
cession U صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
to instigate something U چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
to throw light upon U روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
see about (something) <idiom> U دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to give up [to waste] something U ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
his parentage isunknown U اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند
minds U فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
briefer U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefest U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
reference U توجه کردن یا کار کردن با چیزی
references U توجه کردن یا کار کردن با چیزی
mind U فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
minding U فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
to beg for a thing U چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
brief U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com