Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 120 (7 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
tag
U
مثال مبتذل
tags
U
مثال مبتذل
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
vulgar
U
مبتذل
trite
U
مبتذل
stale
U
مبتذل
exoterical
U
مبتذل
trity
U
مبتذل
platitudinous
U
مبتذل
hackneyed
U
مبتذل
well-worn
U
مبتذل
well worn
U
مبتذل
trivial
U
مبتذل
hach
U
مبتذل
platitudinarian
U
مبتذل
tatty
U
مبتذل
copybook
U
مبتذل
hach
U
مبتذل کردن
trivialize
U
مبتذل کردن
trivialized
U
مبتذل کردن
banal
U
مبتذل معمولی
trivializing
U
مبتذل کردن
commonplace
U
معمولی مبتذل
tags
U
گفته مبتذل
tag
U
گفته مبتذل
stale
U
مبتذل کردن
trivialising
U
مبتذل کردن
trivialises
U
مبتذل کردن
trivialised
U
مبتذل کردن
trivializes
U
مبتذل کردن
prosaism
U
مبتذل نویسی
trivialism
U
چیز مبتذل
cliche
U
کلمه مبتذل
everyday
U
معمولی مبتذل
truistic
U
بدیهی مبتذل
humdrum
U
ملالت مبتذل
potboiler
U
هنرمند یا کار هنری مبتذل
hackney
U
مبتذل کردن زیاداستعمال شده
pedestrian
U
وابسته به پیاده روی مبتذل
pedestrians
U
وابسته به پیاده روی مبتذل
bromides
U
نمک الی یامعدنی اسید هیدروبرمیک افهار یا بیان مبتذل
potboil
U
برای امرار معاش نویسندگی یاکارهای هنری مبتذل کردن
bromide
U
نمک الی یامعدنی اسید هیدروبرمیک افهار یا بیان مبتذل
illustrations
U
مثال
ensample
U
مثال
paradigms
U
مثال
paradigm
U
مثال
impresa
U
مثال
praxis
U
مثال
saws
U
مثال
sawing
U
مثال
sawed
U
مثال
examples
U
مثال
saw
U
مثال
example
U
مثال
illustration
U
مثال
parable
U
مثال
parables
U
مثال
for example
U
به عنوان مثال
namely
<adv.>
U
برای مثال
videlicet
U
برای مثال
videlicet
U
برای مثال
e.g
U
برای مثال
in fact
U
برای مثال
exempli gratia
[e.g.]
U
به عنوان مثال
To cite an example .
U
مثال آوردن
to wit
<adv.>
U
برای مثال
to be illustrative of
U
با مثال نشاندادن
exemplum
U
مثال نمونه
exemplars
U
مانند مثال
locus
U
مثال ادبی
allegorically
U
بطریق مثال
namely
U
برای مثال
exempli gratia
U
برای مثال
exemplification
U
مثال اوری
instances
U
مثال شاهد
exemplar
U
مانند مثال
illustratively
U
با عکس یا مثال
instance
U
مثال شاهد
instants
U
ماه کنونی مثال
For instance . By way of example .
U
مثلا"( من باب مثال )
query by example
U
سئوال از طریق مثال
instant
U
ماه کنونی مثال
to catch
[to start]
U
روشن شدن
[مثال موتور]
to recover from something
U
جبران کردن
[مثال از بحرانی]
to unionise
[British E]
U
متحد کردن
[مثال کارگران]
to recover from something
U
ترمیم شدن
[مثال از بحرانی]
to unionize
[American E]
U
متحد کردن
[مثال کارگران]
suppressant
U
داروی جلوگیر
[مثال اشتها]
to suck on
U
مکیدن
[مثال آب نبات چوبی ]
practice fee
U
دستمزد
[مثال ویزیت دکتر]
as
U
بهمان اندازه بعنوان مثال
instances
U
بعنوان مثال ذکر کردن
instance
U
بعنوان مثال ذکر کردن
street traffic
U
رفت و آمد
[مثال در جاده یا خیابان]
to recover from something
U
به حالت اول درآمدن
[مثال از بحرانی]
vindication
U
اعاده حیثیت
[مثال شهرت یا آبرو ...]
to descend
[into a mine]
U
وارد معدنی شدن
[مثال با آسانسور]
to enter
[into a mine]
U
وارد معدنی شدن
[مثال با آسانسور]
traffic on public roads
U
رفت و آمد
[مثال در جاده یا خیابان]
locus classicus
U
مثال ادبی برای توضیح کلمه یاموضوعی
to search
[for]
[someone]
U
دنبال
[کسی]
گشتن
[ برای مثال پلیس]
to feel like something
U
احساس که شبیه به چیزی باشد کردن
[مثال پارچه]
model
U
آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
boolean operation
U
عمل منط قی که از دو کلمه یک نتیجه ایجاد میکند مثال " و "
modeled
U
آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
models
U
آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
modelled
U
آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
to keep somebody on a short leash
U
کسی را دائما کنترل کردن
[مثال مشکوکان به جرمی ]
vulgarize
U
پست کردن مبتذل کردن
to trap something
[e.g. carbon dioxide]
U
چیزی را گرفتن
[جمع کردن]
[برای مثال دی اکسید کربن ]
to shoot one's mouth off
<idiom>
U
چیزهایی را بگویند که به مردم نباید گفت
[مثال چقدر پول درمی آورد ماهانه]
nosy parker
U
پشت دست نشین
[و پند ناخواسته می دهد یا فضولی می کند]
[مثال در ورق بازی]
kibitzer
U
پشت دست نشین
[و پند ناخواسته می دهد یا فضولی می کند]
[مثال در ورق بازی]
hank
U
طول مشخصی از نخ
[بطور مثال یک هنک یا کلاف الیاف پنبه معادل با هشتصد و چهل یارد یا هفتصد و پنجاه و شش متر می باشد.]
to make a complaint
[about]
U
شکایت کردن
[درباره]
[مثال: ناراضی بودن درباره کالا یا سرویس]
general grant
U
کمک دولت مرکزی به مقامات محلی به عنوان مثال کمک به اموزش و پرورش استان
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
tone-on-tone
U
[بکار گیری یک رنگ با پس زمینه متفاوت در زمینه فرش بطور مثال دو نوع رنگ قرمز یکی تیره و دیگری روشن]
market socialism
U
سوسیالیسم مبتنی بر بازار سیستم اقتصادی که در ان وسایل تولید در مالکیت عمومی بوده اما نیروهای بازار در این سیستم مکانیسم هماهنگ کننده را بوجود می اورند . سیستم اقتصادی یوگسلاوی مثال مشخصی ازاین نوع سیستم میباشد
over dyeing
U
[رنگرزی الیاف رنگ شده با دو رنگ متفاوت جهت به دست آمدن رنگ سوم. بطور مثال رنگرزی الیاف آبی با رنگینه زرد جهت سبز شدن الیاف.]
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com