Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (7 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
She is not mindful of her social position ( status ) .
U
متوجه موقعیت اجتماعی اش نیست
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
social situation
U
موقعیت اجتماعی
social status
U
موقعیت اجتماعی
stations
U
موقعیت اجتماعی وضع
stationed
U
موقعیت اجتماعی وضع
station
U
موقعیت اجتماعی وضع
blind side
U
سمتی که بازیگر متوجه ان نیست سمت خط تجمع نزدیک به خط مماس
to not have it easy
U
[موقعیت]
ساده نیست
[برایشان]
pin money
U
وجهی که شوهر به همسر خود برای حوایج خصوصی و شخصیش می پردازد و زن با صرف ان باید وضع فاهری خود رامتناسب با موقعیت اجتماعی شوهرش بیاراید
The football players are warming up before the game ( match) .
U
هنوز درگرما گرم موضوع است ( کاملا" متوجه نیست ؟ هنوز گرم است )
cartesian coordinates
U
سیستم موقعیت که از دو بردار در جهت زاویه راست برای نمایش نقط های که با دو عدد امکان دهی شده است و موقعیت آن را میدهد تشکیل شده است
All is not gold that glitters.
<proverb>
U
هر آنچه میدرخشد طلا نیست(هر گردى گردو نیست).
winchester disk
U
دیسک سخت کوچک در یک واحد بسته که وقتی پر است یا لازم نیست , قابل جدا شدن از کامپیوتر نیست
step frame
U
استفاده از رشته ویدیویی به صورت یک فریم در هر لحظه برای زمانی که کامپیوتر قوی نیست یا آن قدر سریع نیست که تصاویر بلادرنگ را نشان دهد
transparently
U
برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
transparent
U
برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
leaving files open
U
به معنای اینکه فایل بسته نیست یا حاوی نشانه پایان فایل نیست .
his parentage isunknown
U
اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند
relative plot
U
موقعیت نسبی ناوها یاهواپیماها به هم ثبت نسبی موقعیت ناوها
air position
U
موقعیت هوایی موقعیت هوایی هواپیما
on ones guard
U
متوجه
overhanging
U
متوجه
attentive
U
متوجه
advertent
U
متوجه
tenty
U
متوجه
regardful
U
متوجه
heedful
U
متوجه
it is past all hope
U
جای هیچ امیدواری نیست هیچ امیدی نیست
see-through
U
متوجه شدن
directed
U
متوجه ساختن
presentient
U
قبلا متوجه
point
U
متوجه ساختن
lends
U
متوجه کردن
directs
U
متوجه ساختن
lends
U
متوجه شدن
see through
U
متوجه شدن
Be carful .
U
متوجه باش
direct
U
متوجه ساختن
to waken
U
متوجه کردن
theocentric
U
متوجه بخدا
wistful
U
متوجه ارزومند
particular redemption
U
متوجه فقره
tendentious
U
متمایل متوجه
finical
U
متوجه جزئیات
lend
U
متوجه کردن
lend
U
متوجه شدن
heliotropic
U
متوجه پرتوافتاب
He is attentive to his work .
U
متوجه کارش است
see the light
<idiom>
U
متوجه اشتباه شدن
I am sorry, I don't understand.
متاسفم، من متوجه نمیشوم.
It has come to my notice that…
U
اخیرا"متوجه شده ام که ...
he aimed it at me
U
سخنش متوجه من بود
It dawned on me.
U
بعدش من متوجه شدم.
Oh, I see!
U
آه، الان متوجه شدم!
self centered
U
متوجه نفس خود
Now I understand!
U
حالا متوجه شدم!
to point to something
U
به چیزی متوجه کردن
point
U
به سمت متوجه کردن
earthbound
U
متوجه بسوی زمین
I am beginning to realize ( understand ) .
U
کم کم دارم متوجه می شوم
otherworldly
U
متوجه دنیای دیگر
acroscopic
U
متوجه به بالا صعودی
to not be
[any]
the wiser
<idiom>
U
باز هم متوجه نشدن
I see now . I got it now . I understand now.
U
حالافهمیدم ( متوجه شدم )
reentrant
U
متوجه بسمت داخل
diverted
U
متوجه کردن معطوف داشتن
divert
U
متوجه کردن معطوف داشتن
To bring something to someones notice . Make someone sit up and take notice .
U
کسی را متوجه چیزی کردن
I am concentrating on my studies .
U
افکارم متوجه مطالعاتم است
falloff
U
متوجه بودن منحرف شدن
great dangers overhang us
U
خطرهای بزرگی متوجه ما است
diverts
U
متوجه کردن معطوف داشتن
animadvert
U
اعتراض کردن متوجه شدن
great dangers impend over us
U
خطرهای بزرگی متوجه ما هستند
Be carful of your health .
U
متوجه ( مواظب ) سلامتت باش
to pull any one by the sleeve
U
کسیرا متوجه سخن خود کردن
It finally sunk in !
<idiom>
U
آخرش متوجه شد که موضوع چه است!
[اصطلاح]
Upon reflection , I realized that …
U
دوباره که فکر کردم متوجه شدم که ...
to pull any one's sleeve
U
کسیرا متوجه سخن خود کردن
It was only when she rang up
[called]
that I realized it.
U
تازه وقتی که او
[زن]
زنگ زد من متوجه شدم.
to set one's affection
فکر یا میل خود را متوجه ساختن
At last the penny dropped!
<idiom>
U
آخرش متوجه شد که موضوع چه است!
[اصطلاح]
to strike at any one
U
ضربت خود را متوجه کسی ساختن
hansardize
U
متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
boomerang
U
عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
boomerangs
U
عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
asleep at the switch
<idiom>
U
متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
boomeranged
U
عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
intensive bombardment
U
بمبارانی که بیک نقطه متمرکزیل متوجه باشد
boomeranging
U
عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
introvert
U
شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
introverts
U
شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
How do I notice when the meat is off?
U
چگونه می توانم متوجه شوم که گوشت فاسد شده است؟
feel out
<idiom>
U
صحبت یا انجام باشخص به صورتیکه متوجه بشوی که چه فکری میکند
extrovert
U
شخصی که تمام عقایدو افکارش متوجه بیرون ازخودش است
extroverts
U
شخصی که تمام عقایدو افکارش متوجه بیرون ازخودش است
microwave hop
U
یک کانال رادیویی ریزموج میان انتن بشقابی که متوجه یکدیگر هستند
to p off an awkward situation
U
حواس خود را از کیفیت بدی منحرف و به چیز دیگری متوجه کردن
sailings
U
سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
sailed
U
سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
sail
U
سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
sites
U
موقعیت
orientation
U
موقعیت
situation
U
موقعیت
situations
U
موقعیت
berths
U
موقعیت جا
berthing
U
موقعیت جا
berthed
U
موقعیت جا
sited
U
موقعیت
site
U
موقعیت
positioned
U
موقعیت
position
U
موقعیت
locations
U
موقعیت
berth
U
موقعیت جا
lodgment
U
موقعیت
location
U
موقعیت
line of position
U
خط موقعیت
situs
U
موقعیت
occasion
U
موقعیت
occasions
U
موقعیت
occasioned
U
موقعیت
occasioning
U
موقعیت
condition
U
موقعیت
lodgment or lodge
U
موقعیت
it is inexpedient to reply
U
پاسخ دادن مصلحت نیست پاسخ دادن مقتضی نیست
ground position
U
موقعیت زمینی
advantage ground
U
موقعیت خوب
bit position
U
موقعیت ذره
plot
U
نقطه موقعیت
position buoy
U
بویه موقعیت
circumstantial
U
مربوط به موقعیت
point
U
محل یا موقعیت
plots
U
نقطه موقعیت
plotted
U
نقطه موقعیت
firing position
U
موقعیت احتراق
exoposition
U
موقعیت اگزو
d. of a situation
U
موقعیت باریک
benzylic position
U
موقعیت بنزیلی
position
U
شکل موقعیت
stimulus situation
U
موقعیت محرک
storage location
U
موقعیت انباره
endo position
U
موقعیت اندو
positioned
U
شکل موقعیت
footing
U
موقعیت وضع
lie
U
موقعیت چگونگی
status
U
اهمیت یا موقعیت
rest position
U
موقعیت سکون
point guard
U
موقعیت گارد
situations
U
موقعیت حالت
positioning
U
تثبیت موقعیت
orientation
U
تعیین موقعیت
lied
U
موقعیت چگونگی
lies
U
موقعیت چگونگی
razor edge
U
موقعیت بحرانی
radar location
U
موقعیت رادار
position finding
U
موقعیت یابی
configurations
U
وضعیت یا موقعیت
configuration
U
وضعیت یا موقعیت
orientation
U
تشخیص موقعیت
print position
U
موقعیت چاپ
case
U
وضعیت موقعیت
forward position
U
موقعیت رو به جلو
cases
U
وضعیت موقعیت
monopoly position
U
موقعیت انحصاری
page orientation
U
موقعیت صفحه
situation of a building
U
موقعیت ساختمان
pertinence
U
موقعیت شایستگی
situation
U
موقعیت حالت
sign position
U
موقعیت علامت
pertinency
U
موقعیت شایستگی
pertinence or nency
U
دخل موقعیت
vacancy
U
موقعیت شغلی آزاد
trim
U
موقعیت قایق دراب
whiteouts
U
عدم تشخیص موقعیت
iam ill bested
U
موقعیت بدی دارم
circumstances
U
شرط موقعیت تشریفات
hold one's own (in an argument)
<idiom>
U
دفاع از موقعیت خود
trimmest
U
موقعیت قایق دراب
blow
U
هدر دادن موقعیت
golden opportunity
<idiom>
U
موقعیت طلایی وعالی
positional
U
وابسته به موقعیت یامقام
trims
U
موقعیت قایق دراب
blows
U
هدر دادن موقعیت
bowsprit position
U
موقعیت دکل خوابیده
space orientation
U
موقعیت یابی فضایی
spatial orientation
U
موقعیت یابی فضایی
pinches
U
موقعیت باریک سربزنگاه
flage pole position
U
موقعیت میله پرچمی
opportuneness
U
موقعیت موقع بودن
upwell
U
موقعیت بهتری یافتن
pinch
U
موقعیت باریک سربزنگاه
stand
U
عهده دارشدن موقعیت
compass bearing
U
موقعیت برحسب قطبنما
d. situation
U
موقع یا موقعیت باریک
whiteout
U
عدم تشخیص موقعیت
downward
U
به طرف یک موقعیت پایین تر
occasioning
U
سبب موقعیت باعث شدن
occasioned
U
سبب موقعیت باعث شدن
occasion
U
سبب موقعیت باعث شدن
ortho director
U
هدایت کننده به موقعیت ارتو
trims
U
موقعیت تخته موج دراب
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com