English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 241 (21 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
compact U متراکم کردن
compacted U متراکم کردن
compacting U متراکم کردن
compacts U متراکم کردن
jam U متراکم کردن
jammed U متراکم کردن
jams U متراکم کردن
compress U متراکم کردن
compresses U متراکم کردن
compressing U متراکم کردن
condense U متراکم کردن
condenses U متراکم کردن
condensing U متراکم کردن
compaction U متراکم کردن
densify U متراکم کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
pack U متراکم کردن فشردن
packs U متراکم کردن فشردن
crunching U متراکم کردن برنامه برای جای دادن تعداد زیاددستورالعملها در فضایی کوچک
accumulate U روی هم گذاشتن متراکم کردن
accumulates U روی هم گذاشتن متراکم کردن
accumulating U روی هم گذاشتن متراکم کردن
compress U خلاصه کردن متراکم کردن
compresses U خلاصه کردن متراکم کردن
compressing U خلاصه کردن متراکم کردن
inflame U اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames U اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming U اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
amass U توده کردن متراکم کردن
amassed U توده کردن متراکم کردن
amasses U توده کردن متراکم کردن
amassing U توده کردن متراکم کردن
roller U دستگاهی که جهت متراکم کردن لایههای خاک از ان استفاده میشود
rollers U دستگاهی که جهت متراکم کردن لایههای خاک از ان استفاده میشود
clog U متراکم وانباشته کردن
clogged U متراکم وانباشته کردن
clogs U متراکم وانباشته کردن
compaction U فشرده سازی متراکم کردن
compressive strength U قابلیت یک جسم برای مقاومت در برابر نیروی فشاری یانیرویی که گرایش به فشردن موتاه کردن و متراکم کردن ان دارد
congest U متراکم کردن گرفته کردن
soil consolidation U متراکم کردن خاک
supercharge U متراکم کردن مقدماتی
Other Matches
augmentative U متراکم شونده متراکم کننده
aggregate U متراکم متراکم ساختن
aggregates U متراکم متراکم ساختن
compacting U متراکم
compactness U متراکم
compacts U متراکم
compact U متراکم
compressed U متراکم
denser U متراکم
cumulative U متراکم
accumulated U متراکم
leak proof U متراکم
compacted U متراکم
cumulous U متراکم
agglomerative U متراکم
dense U متراکم
cumulative distribution U متراکم
densest U متراکم
condensing U همچگال متراکم
compressor U متراکم کننده
combustor U متراکم کننده
cumulative frequency U فراوانی متراکم
condenses U همچگال متراکم
compressors U متراکم کننده
data aggregate U دادههای متراکم
voluminous U متراکم انبوه
accumulated capital U سرمایه متراکم
massy U متراکم غلیظ
condense U همچگال متراکم
dense binary code U رمزدودویی متراکم
dense list U لیست متراکم
compressed air U هوای متراکم
comperssion capacitor U خازن متراکم
agglomerate U متراکم شدن
incompact U غیر متراکم
data aggregate U متراکم سازی داده ها
cumulous U مانند ابرهای متراکم
data compression U متراکم سازی داده ها
gas compressor U متراکم کننده هوا
supercharger U پیش متراکم کننده
condensed mercurytemperature U دمای جیوه متراکم
eluvium U خاک باداورده و متراکم
heavily overcast U ابری متراکم [هواشناسی]
trust fund U وجوه متراکم شده
grouter U دستگاه متراکم کننده سیمان
air compresser U دستگاهی که هوا را متراکم میکند
cumuli U ابر متراکم و روی هم انباشته
wilson cloud U نوعی ابر غلیظ و متراکم
cumulus U ابر متراکم و روی هم انباشته
accumulated dividend U سود سهام متراکم شده
laminated product U تولید ماده متراکم متورق
compression U بهم فشردگی متراکم سازی
compressed gas cylinder U سیلندر محتوی گاز متراکم
coke pusher U دستگاه متراکم کننده ذغال کک
over consolidated clay U خاک رس متراکم شده باپیشفشردگی
planosol U گل سفید نرم و متراکم فلات
incompressibly U بطوریکه نتوان متراکم یا خلاصه نمود
chert U نوعی سنگ چخماق که ریزدانه و متراکم است
charge neutrality U تساوی تقریبی ذرات مثبت ومنفی در شارههای متراکم
glomerule U خوشه متراکم ازمویرگهای کوچک و بافتهای حیوانی و غیره
provident fund U وجوه متراکم شده برای تامین مالی دوره بازنشستگی
cumulo nimbus U ابرهای بسیار بزرگ متراکم که قسمتهای فوقانی انها به استراتوسفر میرسد
compressors U دستگاه فشار دستگاه متراکم کننده
compressor U دستگاه فشار دستگاه متراکم کننده
data compression U متراکم سازی داده ها فشردگی داده ها
to get clogged U مسدود شدن [بسته شدن ] [متراکم وانباشته شدن]
retained earnings U درامدهای تقسیم نشده درامدهای متراکم- شده درامدهای نگهداری شده
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
preached U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
checks U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checked U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
crosser U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilizing U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilized U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crosses U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crossest U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
corrects U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
point U اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
cross U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
time U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
wooed U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
withstands U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstand U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
preach U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preaches U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilizes U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
woo U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilised U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstanding U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
correcting U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
support U حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
sterilize U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringing U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
woos U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
married under a contract unlimited perio U زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
exploiting U استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
infringe U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringes U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringed U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilising U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploits U استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
to wipe out U پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
correct U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
times U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
to use effort U کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
check U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
exploit U استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilises U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstood U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
transliterate U عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
surcharge U زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges U زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
institutionalizing U در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes U در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising U در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
cipher device U وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن
institutionalises U در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize U در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
exploits U از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting U از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploit U از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
to adapt [to] U جور کردن [درست کردن ] [سازوار کردن] [به]
endorsed U فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
modulates U میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
detach U تجزیه کردن جدا کردن دور کردن
crush U له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
expending U مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
evaporate U تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
expended U مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
detaches U تجزیه کردن جدا کردن دور کردن
refer U ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
endorse U فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
crushed U له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
modulate U میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
ascertian U محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن
endorses U فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
clearest U روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
lubricated U چرب کردن لیز کردن نرم کردن
mend U درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
lubricates U چرب کردن لیز کردن نرم کردن
crushes U له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
lubricating U چرب کردن لیز کردن نرم کردن
adjusts U مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
compensates U جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
lubricate U چرب کردن لیز کردن نرم کردن
clears U روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
modulating U میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
expend U مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
compensated U جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
endorsing U فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
adjusting U مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
mended U درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
clear U روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
judges U حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com