English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
anorexic U مبتلا به بی اشتهایی عصبی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
anorexia nervosa U بی اشتهایی عصبی
psychoneurotic U مریض مبتلا به ناراحتی عصبی وروانی
neuritis U التهاب یا اماس وزخم عصبی که دردناک است وسبب ناراحتی عصبی وگاهی فلج میگردد
anorexia U کم اشتهایی
anorexia U بی اشتهایی
cataleptic U مبتلا به بیماری جمود عضلات مبتلا به جمود فکری
neuralgia U درد عصبی مرض عصبی
nervation U ساختمان عصبی شبکه عصبی
pick at U بازی کردن باغذا از روی بی اشتهایی
v , series U سری عوامل شیمیایی بی بو وبی رنگ عصبی سری عوامل شیمیایی عصبی
given U مبتلا
stricken U مبتلا
tuberculate U مبتلا بمرض سل
infect U مبتلا و دچارکردن
amnesic U مبتلا به فراموشی
infecting U مبتلا و دچارکردن
infects U مبتلا و دچارکردن
afflict U مبتلا کردن
rheumaticky U مبتلا بهرماتیسم
colicky U مبتلا بهقولنج
unhinged U مبتلا بهبیماریذهنیوروحی
constipated U مبتلا بهیبوست
allergic U مبتلا به آلرژی
varicose U مبتلا به واریس
afflicts U مبتلا کردن
afflicting U مبتلا کردن
lepers U مبتلا به جذام
leper U مبتلا به جذام
glandered U مبتلا به مشمشه
mangey U مبتلا به جرب
mangey U مبتلا به گری
mangy U مبتلا به جرب
mangy U مبتلا به گری
hemophilic U مبتلا به هموفیلی
giddy U مبتلا به دوار سر
bronchitic U مبتلا به برنشیت
meningitic U مبتلا به مننژیت
amnesiac U مبتلا به فراموشی
gangrenous U مبتلا به قانقاریا
leukotic U مبتلا به مرض لوسمی
spastic U مبتلا به فلج تشنجی
spastics U مبتلا به فلج تشنجی
greensick U مبتلا به یرقان سفید
greensick U مبتلا به یرقان ابیض
gapy U مبتلا به دهن دره
plaguer U مبتلا به طاعون کننده
pleuritic U مبتلا به ذات الجنب
septicaemic U مبتلا بگند خونی
stenosed U مبتلا به تنگی نفس
bleeder U مبتلا به خون روش
psychopaths U مبتلا بامراض روانی
liverish U مبتلا به مرض جگر
schizophrenic U مبتلا بجنون جوانی
arthritic U مبتلا به اماس مفصل
psychopath U مبتلا بامراض روانی
shell-shocked U موجی- مبتلا بهاختلالاتناشیازجنگ
schizophrenics U مبتلا بجنون جوانی
rheumatic U ادم مبتلا بدردمفاصل
bleeders U مبتلا به خون روش
blue baby U طفلی مبتلا به یرقان ازرق
cachectic U مبتلا بسوء هاضمه وضعف
poliomyelitic U مبتلا به بیماری فلج کودکان
greensick U مبتلا به بیماری کم خونی زنان جوان
diabetic U مبتلا یا وابسته بمرض قند دولابی
diabetics U مبتلا یا وابسته بمرض قند دولابی
schizo U شخص مبتلا به بیماری جنون جوانی
hyperope U مبتلا به مرض دوربینی شخص دوربین
carsick U مبتلا به بهم خوردگی حال دراتومبیل
seasick U مبتلا به استفراغ وبهم خوردگی حال در سفردریا
schizoid U مبتلا به اختلال روانی وجنون گوشه گیری
acidosis U فساد خون در اشخاص مبتلا به بیماری قند
airsick U مبتلا بکسالت و بهم خوردگی مزاج در اثر پرواز
agoraphobic U شخصی که مبتلا به بیماری ترس از جاهای شلوغ است
neurogram U رد عصبی
engram U رد عصبی
neurotic U عصبی
abnerval U عصبی
nervelessness U بی عصبی
overwrought U عصبی
twitchy U عصبی
nervous U عصبی
uptight U عصبی
on pins and needles <idiom> U عصبی
keyed up <idiom> U عصبی
neural U عصبی
neural discharge U تخلیه عصبی
neural induction U القای عصبی
neural conduction U رسانش عصبی
neural circuit U مدار عصبی
neural bond U پیوند عصبی
neural arc U قوس عصبی
nervelessly U از روی بی عصبی
nerve tissue U بافت عصبی
neuroplexus U شبکه عصبی
nerve plexus U شبکه عصبی
Relax! U عصبی نشو!
neural lesion U ضایعه عصبی
psychochemical agent U عامل عصبی
psychochemical agent U گاز عصبی
sweat bullets/blood <idiom> U عصبی بودن
neurocyte U یاخته عصبی
neuritis U التهاب عصبی
plexus U شبکه عصبی
shocks U حمله عصبی
lose temper <idiom> U عصبی شدن
neural satiation U اشباع عصبی
neural reverbration U ارتعاش عصبی
neural network U شبکه عصبی
nerve path U گذرگاه عصبی
causalgia U سوزش عصبی
interneural U داخل عصبی
ganglion U غده عصبی
shock U حمله عصبی
shocked U حمله عصبی
neuron U یاخته عصبی
willies U حمله عصبی
neurons U یاخته عصبی
nervous system U دستگاه عصبی
nervous systems U دستگاه عصبی
nerve U رشته عصبی
nerves U رشته عصبی
interneuron U داخل عصبی
nerve ending U پایانه عصبی
neurofibril U تار عصبی
nerve fibre U تار عصبی
nerve deafness U کری عصبی
nerve current U جریان عصبی
nerve center U مرکز عصبی
nerve cell U سلول عصبی
nerve cell U یاخته عصبی
nerve block U وقفه عصبی
nerve impulse U تکانه عصبی
neuralgia U درد عصبی
vegetative nervous system U دستگاه عصبی نباتی
autonomic nervous system U دستگاه عصبی نباتی
tensest U عصبی وهیجان زده
tense U عصبی وهیجان زده
tensing U عصبی وهیجان زده
unipolar U سلولهای عصبی یک قطبی
sympathetic nervous system U دستگاه عصبی سمپاتیک
visceral nervous system U دستگاه عصبی احشایی
tenses U عصبی وهیجان زده
tenser U عصبی وهیجان زده
discharges U شلیک عصبی تخلیه
neurotic U دچار اختلال عصبی
tract U دسته تار عصبی
tracts U دسته تار عصبی
hysteria U هیستری حمله عصبی
on edge <idiom> U خیلی عصبی وخشمگین
jittery U وحشت زده و عصبی
discharge U شلیک عصبی تخلیه
tensed U عصبی وهیجان زده
reciprocal innervation U تحریک عصبی تقابلی
bradyarthria U کندگویی عصبی- ماهیچه یی
nerve agent U عامل شیمیایی عصبی
commissural fibres U رشتههای عصبی رابط
commissure U بافت عصبی رابط
neuropath U دچار اختلالات عصبی
parasympathetic nervous system U دستگاه عصبی پاراسمپاتیک
neuropsychiatric U درمان روانی عصبی
neuropsychiatric U مرض روانی و عصبی
parabiosis U وقفه رسانش عصبی
neuroptera U حشرات عصبی الجناح
cns U دستگاه عصبی مرکزی
conceptual nervous system U دستگاه عصبی فرضی
neuromuscular coordination U هماهنگی عصبی- عضلانی
neuroblast U یاخته رویانی عصبی
neurotransmitter U انتقال دهنده عصبی
neurogenic U دارای ریشه عصبی
preganglionic U قبل از عقده عصبی
neurocirculatory asthenia U ضعف عصبی- گردش خونی
neurogenic U ایجاد کننده بافت عصبی
dendrite U شاخههای متعدد سلولهای عصبی
tie up in knots <idiom> U کسی را عصبی ونگران کردن
liminal U وابسته به مختصرترین تحریک عصبی
nervous U عصبی مربوط به اعصاب عصبانی
commissurotomy U برداشتن بافت عصبی رابط
autonomic nervous system U دستگاه عصبی خود مختار
autonomic U منسوب به دستگاه عصبی خودکار
psychoneural parallelism U توازی نگری روانی- عصبی
preganglionic U وابسته به جلو عقده عصبی
oxime U ماده ضد اثرعامل عصبی شیمیایی
ans U دستگاه عصبی خود مختار
sympathetic nervous system U دستگاه عصبی خود کار
neuromuscular U وابسته باعصاب و عضلات عصبی و عضلانی
gray matter U ماده خاکستری بافت عصبی مغز
solar plexus U شبکه عصبی ناحیه زیر معده
parasympathetic U وابسته به دستگاه عصبی نباتی پاراسمپاتی
parasympathetic U عمل کننده ماننددستگاه عصبی نباتی
psychoneurosis U ناراحتی روانی در اثر حالت عصبی
If you say that to her, you will be stirring up a hornet's nest. U اگر این حرف را به او بزنی، عصبی اش می کنی.
nerve fascicle U دسته ای از رشته عصبی [ساختمان استخوان بندی ]
neurons U رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
aeroneurosis U اختلالات عصبی فضانوردان در اثر تحریک وهیجان
neuron U رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
nerve bundle U دسته ای از رشته عصبی [ساختمان استخوان بندی ]
limen U کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است
to work oneself up U به کسی [چیزی] خو گرفتن [و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
to get worked up U به کسی [چیزی] خو گرفتن [و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
subliminal U غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com