English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
he is indisposed to go U مایل نیست برود
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
he is not willing to go U نیست برود
to ask somebody out U از کسی پرسیدن که آیا مایل است [با شما] بیرون برود [جامعه شناسی]
he is not willing to go U مایل برفتن نیست
it pleased him to go U خوش داشت که برود خوشش می امدکه برود
i advised him to go there U به صلاح او دانستم که برود مصلحت دیدم که برود
provided he goes at once U بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود
All is not gold that glitters. <proverb> U هر آنچه میدرخشد طلا نیست(هر گردى گردو نیست).
winchester disk U دیسک سخت کوچک در یک واحد بسته که وقتی پر است یا لازم نیست , قابل جدا شدن از کامپیوتر نیست
step frame U استفاده از رشته ویدیویی به صورت یک فریم در هر لحظه برای زمانی که کامپیوتر قوی نیست یا آن قدر سریع نیست که تصاویر بلادرنگ را نشان دهد
transparent U برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
transparently U برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
leaving files open U به معنای اینکه فایل بسته نیست یا حاوی نشانه پایان فایل نیست .
print U برود
printed U برود
let him go U برود
prints U برود
his parentage isunknown U اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند
let him go U بگذارید برود
he refused to go U نخواست برود
it is necessary for him to go U باید برود
he insists on going U اصراردارد که برود
he was made to go U او را وادارکردند برود
tell him to go U بگویید برود
he durst not go U جرات نکرد که برود
he refused to go U حاضر نشد برود
he did not d. to go U جرات نکرد که برود
none but the old shold go U کسی مگربزرگان برود
he needs must go U ناچار باید برود
it is necessary for him to go U لازم است برود
he was signalled to go U باو اشاره شد که برود
in order that he may go U برای اینکه برود
show someone the door <idiom> U خواستن از کسی که برود
i made him go U او را وادار کردم برود
he was motioned to go U باو اشاره شد که برود
overland mail U پستی که از راه خشکی برود
out of sight out of mind U از دل برود هر انچه از دیده برفت
Seldom seen soon forgotten . <proverb> U از دل برود هر آنچه از دیده برفت .
it is necessary for him to go U براو واجب است که برود
dare he go? U ایا جرات دارد برود
out of sigt out of mind U از دل برود هر انکه از دیده برفت
Long absent, soon forgotten. <proverb> U از دل برود هر آنکه از دیده برفت.
sticker [guest] U مهمانی که نمی خواهد برود
liberty man U ملوانی که اجازه دارد به ساحل برود
He will not sleep in a place which can get wt unde. <proverb> U جایى نمى خوابد که آب زیرش برود .
it is past all hope U جای هیچ امیدواری نیست هیچ امیدی نیست
humpty dumpty U کسی یاچیزی که یکباربزمین افتداز میان برود
Those who lose must step out. U هر که سوخت (باخت ) باید از بازی بیرون برود
I am counting(relying) on you, dont let me down. U روی تو حساب می کنم نگذار آبرویم برود
Why did you let it slip thru your fingers ? Why did you lose it for nothing ? U چرا گذاشتی مفت ومسلم از دستت برود
He cannot sit up, much less walk [ to say nothing of walking] . U او [مرد] نمی تواند بنشیند چه برسد به راه برود.
deflection U ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
deflections U ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
action U که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
actions U که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
jump instruction U موقعتی که CUPU از دستورالعمل فعلی به نقط ه دیگر برنامه برود
You cannot make a crab walk straight . <proverb> U نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
threshold U سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
ball back U ضربه تصادفی با پا به توپ که از مرز بیرون برود ومنتج به تجمع شود
thresholds U سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
He is absolutely determined to go and there's just no reasoning with him. U او [مرد] کاملا مصمم است برود و باهاش هیچ چک و چونه نمیشه زد.
threshholds U سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
joint U دستگاه کوچک باطریدار که سوارکار بطور غیر مجازروی گردن اسب می گذارد تاتندتر برود
it is inexpedient to reply U پاسخ دادن مصلحت نیست پاسخ دادن مقتضی نیست
skews U مایل
skew U مایل
pitching U مایل
oblique U مایل
oblique U مایل کج
desirous U مایل
skewing U مایل
miles U مایل
f. of books U مایل به کت اب
gauche U مایل
declivous U مایل
sloping U مایل
mile U مایل
bevelled U مایل
interested U مایل
inclined U مایل
slanting U مایل
agreeable U مایل
bevel U پخ مایل
bevel U مایل
rathe U مایل
lickerish U مایل
willful U مایل
loxodrome U خط مایل
studious to do a thing U مایل
studious of doing a thing U مایل
slantingly U کج یا مایل
sideling U مایل
propense U مایل
italic U مایل
sidling U مایل
rath U مایل
nothing loath U مایل
inclinable U مایل
willing U مایل
pull U ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب
pulls U ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب
like U مایل بودن
slant range U برد مایل
comatant U مایل بجنگ
chamfer U مایل شدن
fond U مایل مشتاق
fonder U مایل مشتاق
greeny U مایل بسبز
side flow weir U سر ریز مایل
recessive U مایل ببازگشت
blueish U مایل به ابی
bluish U مایل به ابی
whitey U مایل به سفید
geographical mile U مایل جغرافیایی
fondest U مایل مشتاق
flavescent U مایل بزردی
likes U مایل بودن
solicitous to go U مایل به رفتن
yellowish U مایل بزردی
reddish U مایل بقرمز
xanthic U مایل به زردی
the mast has raked U مایل شدن
the mast has raked U مایل کردن
purply U مایل به ارغوانی
purplish U مایل به ارغوانی
whity U مایل به سفید
to incline to green U یا مایل بودن
albescent U مایل به سفیدی
aslant U بطور مایل
sourish U مایل به ترشی
centripetal U مایل به مرکز
cant U سطح مایل
bitterish U مایل به تلخی
statute mile U مایل رسمی
greyish U مایل به خاکستری
viridescent U مایل به سبز
aslant U حرکت مایل
three point perspective U پرسپکتیو مایل
oblique perspective U پرسپکتیو مایل
oblique lattice U شبکه مایل
inclined drilling U حفاری مایل
inclined face of dam U نمای مایل سد
he is f. her U مایل اوست
awry U بطور مایل
inclined compression U فشار مایل
nautical miles U مایل دریایی
mile ohm U مایل- اهم
nautical mile U مایل دریایی
solicitously U مایل نگران
liked U مایل بودن
lief U مطلوب مایل
he was found of her U مایل او بود
solicitous U مایل نگران
oblique projection U تصویر مایل
oblique rotation U چرخش مایل
obliquely U بطور مایل
caramel U مایل به قرمز
incline plane U سطح مایل
wilful U مشتاق مایل
gaff U میله مایل
he has a good mind U مایل است
oblique system U سیستم مایل
caramels U مایل به قرمز
oblique section U مقطع مایل
oppositive U مایل به ضدیت
blackish U مایل به سیاه تیره
bayed U سرخ مایل به قرمز
bay U سرخ مایل به قرمز
brownish U مایل به قهوهای یاخرمایی
baying U سرخ مایل به قرمز
inclined barrel arch U طاق ضربی مایل
to be prepared to go U مایل به رفتن بودن
isabel U زرد مایل به خاکستری
he was not inclined to go U مایل برفتن نبود
pinkish U مایل به رنگ صورتی
inclined shear plane U سطح برش مایل
inclined barrel arch U طاق گهوارهای مایل
they canŠif they so wishŠ..... U اگر مایل باشندمیتوانند...........
he was found of her U باو مایل بود
i am unwilling to go U مایل نیستم بروم
isabella U زرد مایل به خاکستری
bays U سرخ مایل به قرمز
tattletale gray U سفید مایل بخاکستری
inclined coil meter U سنجه با پیچک مایل
purple red U قرمز مایل به ارغوانی
cuesta U جلگه مایل یااریب
oblique shock wave U موج ضربهای مایل
mph U مخفف مایل در ساعت
roll piercing process U روش نورد مایل
griseous U خاکستری مایل به ابی
grege U اردهای مایل به خاکستری
green with a blue tint U سبز مایل به ابی
sloping barrel vault U سقف گهوارهای مایل
oblimin rotation U چرخش مایل کمینه
sloping barrel vault U طاق ضربی مایل
hoary U سفید مایل به خاکستری
reddish U مایل بسرخی زننده
low oblique U عکس مایل پایین
loxodromics U کشتی رانی در خط مایل
swart U سبزه مایل به سیاه
luteovirescent U زرد مایل بسبز
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com