English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
in his own similitude U مانند خودش
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
be your own worst enemy <idiom> U از ماست که بر ماست [کسی که به دست خودش برای خودش دردسر می تراشد.]
he pays his own money U نه اینکه از پول خودش یا پول خودش رامیدهد
bushbabies U گونههای نخستیان میمون مانند جنگلهای حارهی افریقا از تیرهی Galagidae که شبگرد هستند و چشمان درشت و دم پرپشت و جارو مانند دارند
bushbaby U گونههای نخستیان میمون مانند جنگلهای حارهی افریقا از تیرهی Galagidae که شبگرد هستند و چشمان درشت و دم پرپشت و جارو مانند دارند
himself U خودش
herself U خودش
itself U خودش
herself U خود ان زن خودش را
number one <idiom> U برای دل خودش
in his own similitude U بصورت خودش
in his own name U بخاطر خودش
it tells its own tale U از خودش پیداست
in his own name U به اسم خودش
on/upon one's head <idiom> U برای خودش
to his own profit U بفایده خودش
in his own hand writing U بخط خودش
fossiliferous U فسیل مانند سنگواره مانند
lamellate U لایه مانند ورقه مانند
It is her all right. U خود خودش است
She considers herself to be the mastermind. She thimks she knows it all. U خودش را عقل کل می داند
He is behind it . He is at the bottom of it. U زیر سر خودش است
vicarious saccifice U خودش به جای دیگران
his hat cover his fanily U خودش است و کلاهش
Hear it in his own words. U از زبان خودش بشنوید
he pays his own money U پولش را خودش میدهد
She pressed the child to her side. U بچه را به خودش چسباند
He has got too big for his boots . He tends to swagger . It has gone to his head . U خودش را گه کرده است
There he is in the flesh. there he is as large as life. U خودش حی وحاضر است
He shot himself. U او به خودش شلیک کرد.
his own car [car of his own] U خودروی خودش [مرد]
She is the center of attraction . U آن زن همه را بسوی خودش می کشد
The letter is in his own handwriting . U نامه بخط خودش است
He lowered himself in the esteem of his friends. U خودش را از چشم دوستانش انداخت
He fabcies himself as a writer (author). U به خیال خودش نویسنده است
He fouled his reputation . U گند زد به آبرو ؟ حیثیت خودش
It is a gain . U اینهم خودش غنیمت است
It is the work of her enemies . U کار دست خودش داد
She only thinks of her self . she is self – centered. U فقط بفکر خودش است
all his g.are swans U غازهای خودش همه غوهستند
She looks after number one . she does herself well . نمیگذارد برای خودش بد بگذرد.
autoinoculation U تلقیح کسی با مایه بدن خودش
He was quite a fellow in his day. U زمانی برای خودش آدمی بود
She was reading the book to herself. U کتاب را آهسته ( پیش خودش) می خواند
it pulls its weight U نسبت به سنگینی خودش خوب می کشد
She fabricates them. she makes them up . U اینها را از خودش می سازد ( درمی آورد)
One must uphold ones dignity. U احترام هر کسی دست خودش است
He's back to his usual self. U او [مرد ] دوباره برگشت به رفتار قدیمی خودش.
get what's coming to one <idiom> U هرکسی نوع رفتار را خودش رقم میزند
He went underground to avoid arrest. U او [مرد] خودش را غایم کرد تا دستگیرش نکنند.
breeze U تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
He did away with himself . U کلک خودش را کند ( خود کشی کرد )
He is afraid of his own shadow. ازسایه خودش می ترسد . [خیلی ترسو است.]
breezing U تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
hansardize U متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
Being an actor has a certain amount of kudos attached to it. U بازیگر بودن خودش تا اندازه ای جلال دربردارد .
He forced his way thru the crowd . U بزور خودش رااز میان جمعیت رد کرد
breezes U تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
breezed U تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
primed U عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
autogamous U مربوط به لقاح یا باروری گل بوسیله گرده خودش
prime U عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
fricandeau U گوشت گوساله سرخ کرده درروغن خودش
self feeder U ماشینی که موادلازمه ازطرف خودش بدان میرسد
primes U عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
automatics U آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
She gave me her phone number , but I'll be blessed if I can remember it ! U شماره تلفن خودش را به من داد ولی مگریادم می آید !
A prophet is not without honour, save in his own c. <proverb> U یک پیامبر را همه جا ارج مى نهند جز در سرزمین و خانه خودش.
antigen U مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
antigens U مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
give someone enough rope and they will hang themself <idiom> U به کسی طناب بدی تا راحت خودش دار بزند
multiplication U عملیات ریاضی که یک عدد را یک واحد به خودش اضافه میکند
twicer U حروف چینی که خودش هم چاپ کننده است دو مرده
automatic U آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
He feels he must have the last word. U او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
braking length U طول پارگی نخ [طولی از نخ که در اثر وزن خودش پاره شود]
I dare you to say it to his face. U خیلی راست می گویی ( اگه مردی ) جلوی خودش بگه
to bring somebody into line U زور کردن کسی که خودش را [به دیگران] وفق بدهد یا هم معیار بشود
adjustable wheel U چرخ تنظیم پذیر [مانند بلندی] [چرخ تطبیق پذیر] [مانند نوع جاده]
striking off the roll U اسم یک solicitor را به تقاضای خودش یا بعلت ارتکاب خطا از لیست وکلاحذف کردن
Carrie is her own worst enemy, she's always falling out with people. U کری همیشه با همه بحث و جدل می کند و برای خودش دردسر می تراشد.
answer U سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
answering U سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
privacy U حق یک شخص برای کسترش دادن یا محدود کردن دستیابی به داده مربوط به خودش
answers U سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
answered U سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
fractal <adv.> <noun> O شکل هندسی که در خودش تکرار میشود هر قدر که آنرا بزرگ کنید یک حالت دارد
powers U اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
power U اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
powered U اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
powering U اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
self compiling compiler U کامپایلری که به زبان اصلی خودش نوشته شده و قابلیت کامپایل کردن خود را نیز دارد
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
insitu U واقع در جای طبیعی خودش در جای خود
He has grown into a man . U برای خودش مردی شده ( بزرگ شده )
peripheral U که به سیستم کامپیوتری اصلی متصل است . 2-هر وسیلهای که امکان ارتباط بین سیستم و خودش را فراهم کند ولی توسط سیستم اجرا نمیشود
under lease U وقتی مستاجر اصلی ملک برای مدتی کمتر از مدت باقیمانده اجاره خودش ملک را اجاره دهد
She is the one who has done . It is her own doing U کار کار خودش است
external U که به کامپیوتر اصلی وصل است . 2-هر وسیلهای که ارتباطات بین کامپیوتر و خودش را ممکن می سازد ولی مستقیماگ توسط کامپیوتر اصلی پردازش نمیشود
externals U که به کامپیوتر اصلی وصل است . 2-هر وسیلهای که ارتباطات بین کامپیوتر و خودش را ممکن می سازد ولی مستقیماگ توسط کامپیوتر اصلی پردازش نمیشود
privacy U قانونی که کاربران غیر محغاز نمیتوانند درباره افراد خصوصی از پایگاه داده ها داده دریافت کنند یا هر شخص فقط میتواند اطلاعات مربوط به خودش را در پایگاه داده بداند
capitate U مانند سر
incomparable U بی مانند
feathery U پر مانند
argillaceous U گل مانند
gypsiferous U گچ مانند
blotchy U لک مانند
and so on U و مانند ان
threadlike U نخ مانند
tendinous U بی مانند
aquiform U اب مانند
thready U نخ مانند
capillaceous U مانند نخ
arundinaceous U نی مانند
argillaceous U رس مانند
anthoid U گل مانند
analog U مانند
inimitable U بی مانند
filiform U نخ مانند
similiar U مانند
goatish U بز مانند
similar U مانند
impish U جن مانند
vide U مانند
analogous U مانند
floriform U گل مانند
fluty U نی مانند
without an e. U بی مانند
womanlike U زن مانند
fulidal U اب مانند
unapproachable U بی مانند
frothy U کف مانند
etcetera U و مانند ان
unprecedented U بی مانند
unprecedentedly U بی مانند
after the example of U مانند
unequaled U بی مانند
encephaloid U مخ مانند
toughest U پی مانند
simulant U مانند
castellated U دژ مانند
reedier U نی مانند
reediest U نی مانند
reedy U نی مانند
tougher U پی مانند
tough U پی مانند
etc U و مانند آن
mammilliform U مانند
neared U مانند
near- U مانند
near U مانند
analogues U مانند
as U مانند
icily U یخ مانند
inapproachable U بی مانند
lambdoid U مانند
pipelike U نی مانند
foggier U مانند مه
mammilary U مانند
foggy U مانند مه
analogue U مانند
string U نخ مانند
myrtle formed U اس مانند
nearest U مانند
unique U بی مانند
nears U مانند
plumelike U پر مانند
penniform U پر مانند
unequalled U بی مانند
unparalleled U بی مانند
liplike U لب مانند
plumose U پر مانند
nearing U مانند
foggiest U مانند مه
nearer U مانند
uniquely U بی مانند
negroid U زنگی مانند
spiculate U سیخک مانند
disklike U صفحه مانند
eburnian U عاج مانند
dollish U عروسک مانند
nebulose U ابر مانند
spinose U مهره مانند
splenoid U مانند اسپرز
dreamful U خواب مانند
drossy U تفاله مانند
fish tail U مانند دم ماهی
niveous U برف مانند
myrrhy U مانند مرمکی
elephantoid U پیل مانند
mummiform U مومبا مانند
filoplume U پرنخ مانند
mitral U مانند تاج
sleeplike U خواب مانند
simulant of U مانند شبیه
finlike U بال مانند
fish like U ماهی مانند
similize U مانند کردن
perispheric U گوی مانند
phyline U برگ مانند
flagelliform U تازیانه مانند
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com