English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4005 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
united nations high commissioner U مامور عالی ملل متحد برای اوارگان
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
commissioner U مامور عالی رتبه دولت
Esteemed commissioner! U مامور عالی رتبه محترم!
commissioners U مامور عالی رتبه دولت
international refugee organization U سازمان بین المللی اوارگان
vetoing U حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
veto U حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
vetoed U حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
vetoes U حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
ablegate U مامور مخصوص پاپ درکشورهای بیگانه برای دادن نشان و خلعت
rading party U قسمت مامور تک در عملیات کمین دسته مامور شبیخون
gauging rod U میل سنجش) میلی است که مامور رسومات برای اندازه گرفتن عمق نوشاب
league of nations U تاسیس جهانی مشهور که بین دو جنگ جهانی فعالیت داشت و درواقع مقدمهای بود برای تشکیل سازمان ملل متحد
advanced level U پایه مهارت عالی در سطح عالی
delegate U مامور فرستاده مامور کردن
delegates U مامور فرستاده مامور کردن
delegated U مامور فرستاده مامور کردن
delegating U مامور فرستاده مامور کردن
on an even keel <idiom> U به ترتیب عالی یا محیطی عالی
possession money U حق الحفظ دستمزدی که در برای اجرای حکم تملیک یا صیانت ملک تملیک شده از طریق اجرای حکم به مامور اجراداده میشود
court rug U فرش تالاری یا درباری [این نوع فرش از نفیس ترین و گران ترین فرش ها می باشد و دارای نقش ها و طرح های عالی با نخ ممتاز بوده و فقط بصورت سفارشی برای محل های خاص بافته می شود.]
married U متحد
federates U متحد
federating U متحد
confederate U متحد
confederates U متحد
allied U متحد
in league U متحد
federated U متحد
associating U متحد
federate U متحد
ones U متحد
united U متحد
unified U متحد
conjunct U متحد
one U متحد
associates U متحد
associated U متحد
associate U متحد
federal U متحد
corporate U متحد
ally U متحد کردن
feudist U متحد دشمن
band U متحد کردن
to make common cause U متحد شدن
concentric U متحد المرکز
allying U متحد کردن
federating U متحد کردن
unifier U متحد کننده
uniform U متحد الشکل
uniforms U متحد الشکل
bands U متحد کردن
unitive U متحد کننده
bands U متحد شدن
unified command U فرماندهی متحد
unified U متحد شده
close-knit U صمیمی و متحد
band U متحد شدن
realign U متحد شدن
unifies U متحد کردن
unify U متحد کردن
realigning U متحد شدن
unifying U متحد کردن
running mates U متحد انتخاباتی
realigns U متحد شدن
running mate U متحد انتخاباتی
federated U متحد کردن
nexus U گروه متحد
unite U متحد کردن
accrete U متحد کردن
realigned U متحد شدن
uniting U متحد کردن
federate U متحد کردن
unites U متحد کردن
federates U متحد کردن
herded U متحد کردن گروه
charter of the united nations U منشور ملل متحد
herd U متحد کردن گروه
realign U مجددا متحد شدن
consociate U متحد کردن پیوستن
realigns U مجددا متحد شدن
unified U یکپارچه فرماندهی متحد
u.n. U سازمان ملل متحد
realigned U مجددا متحد شدن
United Nations U سازمان ملل متحد
federalization U تشکیل کشورهای متحد
trigraph U سه حرف متحد التلفظ
herding U متحد کردن گروه
herds U متحد کردن گروه
join U گراییدن متحد کردن
joins U گراییدن متحد کردن
reassociate U دوباره متحد کردن
league U اتحاد متحد کردن
united nations organization U سازمان ملل متحد
realigning U مجددا متحد شدن
leagues U اتحاد متحد کردن
joined U گراییدن متحد کردن
federative U مبنی بر سازمان کشورهای متحد
federate U تشکیل کشورهای متحد دادن
to unionize [American E] U متحد کردن [مثال کارگران]
federating U تشکیل کشورهای متحد دادن
federated U تشکیل کشورهای متحد دادن
to unionise [British E] U متحد کردن [مثال کارگران]
federates U تشکیل کشورهای متحد دادن
general assmbly of the united nations U مجمع عمومی سازمان ملل متحد
federates U متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
league U مجمع جامعه متحد کردن یا شدن
federating U متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
unionizing U متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
unionises U متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
unionised U متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
federate U متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
unionising U متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
unionization U متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
unionize U متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
unionized U متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
security council U شورای امنیت سازمان ملل متحد
unionizes U متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
annulus U فضای بین دوایر متحد المرکز
federated U متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
leagues U مجمع جامعه متحد کردن یا شدن
peace force U نیروهای حافظ صلح سازمان ملل متحد
hominy grits U ذرت پوست کنده با دانههای متحد الشکل
trust territory U ناحیه تحت قیمومت شورای امنیت سازمان ملل متحد
homage U اعلام رسمی بیعت از طرف متحد یا متفقی نسبت به پادشاه
united court of customs U appeals patent and دادگاه متحد استیناف و امورگمرکی و ثبت اختراعات
dumbarton oaks conference U شوروی و چین ضمن مذاکراتی شالوده سازمان ملل متحد را ریختند
functionaries U مامور
functionary U مامور
commissionaire U مامور
commissionaires U مامور
pursuivant U مامور
appointed U مامور
official U مامور
missionary U مامور
agent U مامور
missionaries U مامور
commissioners U مامور
officers U مامور
functionery U مامور
commissioner U مامور
bedel U مامور
agents U مامور
officer U مامور
ranksman U مامور صف
bedell U مامور
kiosk U فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
kiosks U فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
officer U مامور متصدی
executor U مامور اجرا
censored U مامور سانسور
communicant U مامور ابلاغ
custom assersor U مامور گمرک
executors U مامور اجرا
customs officer U مامور گمرک
executioner U مامور اعدام
executioners U مامور اعدام
customs appraisor U مامور گمرک
secret agent U مامور مخفی
secret agents U مامور مخفی
bureaucrats U مامور اداری
diplomatic officer U مامور سیاسی
defector in place U مامور مخفی
mole U مامور مخفی
sergeants U مامور اجرا
revenuer U مامور مالیاتی
diplomatic agent U مامور سیاسی
bumbailiff U مامور اجرا
inquisitors U مامور تحقیق
bailiffs U مامور اجرا
inquisitor U مامور تحقیق
investigators U مامور تحقیق
bailiff U مامور اجرا
sergeant U مامور اجرا
hangmen U مامور اعدام
sergeant at arms U مامور اجرا
lictor U مامور اجرا
send on duty U مامور کردن
purchasing officer U مامور خرید
hangman U مامور اعدام
bureaucrat U مامور اداری
waggoner U مامور واگن
policeman U مامور پلیس
policemen U مامور پلیس
investigator U مامور تحقیق
communicants U مامور ابلاغ
High Commissioner U مامور عالیرتبه
consular officer U مامور کنسولی
emissary U مامور مخفی
on sentry U مامور نگهبانی
envoi U مامور نماینده
file clerk U مامور بایگانی
scouts U مامور اکتشاف
scouted U مامور اکتشاف
scout U مامور اکتشاف
executive bailiff U مامور اجرا
tollman U مامور نواقل
paymaster U مامور پرداخت
police officer U مامور پلیس
he was ordered to europe U او مامور اروپا شد
police officers U مامور پلیس
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1Potential
1incentive
1affixation
1gorse melatonin
1if you have any question please ask us , we are here to help
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com