English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (71 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
overtax U مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
overtaxed U مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
overtaxes U مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
overtaxing U مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
overtaxes U مالیات سنگین بستن بر
overtaxed U مالیات سنگین بستن بر
overtaxing U مالیات سنگین بستن بر
overtax U مالیات سنگین بستن بر
levy a tax on something U مالیات بر چیزی بستن
levy a tax on U مالیات بر چیزی بستن
assessing U مالیات بستن به
assess U مالیات بستن به
Scot U مالیات بستن بر
assess U مالیات بستن بر
assessed U مالیات بستن بر
assessing U مالیات بستن بر
assesses U مالیات بستن به
assesses U مالیات بستن بر
assessed U مالیات بستن به
imposes U مالیات بستن بر
excise U مالیات بستن بر
impose U مالیات بستن بر
agist U مالیات بستن برچراندن
tax U سخت گیری مالیات بستن
to lay on U بستن مالیات تحمیل کردن
taxed U سخت گیری مالیات بستن
taxes U سخت گیری مالیات بستن
levying U مالیات بستن بر جمع اوری کردن
levies U مالیات بستن بر جمع اوری کردن
levied U مالیات بستن بر جمع اوری کردن
levy U مالیات بستن بر جمع اوری کردن
earnest U سنگین علاقه شدید به چیزی
put one's money on something <idiom> U بر سر چیزی شرط بستن
hasp U بستن دور چیزی پیچیدن
hasps U بستن دور چیزی پیچیدن
to back U روی چیزی شرط بستن
To set ones hopes on something. U امید خودرا به چیزی بستن
to stick something U چیزی را سفت و پابرجا بستن
scat U مالیات صدای پاره شدن چیزی رگبار باران
To pin something on someone . U چیزی را به کسی بستن (نسبت دادن )
bourg U محل یاشخصی که مجاورقلعه باشد
to occlude U بستن [جلو چیزی راگرفتن ] [مسدود کردن]
seals U بستن چیزی بسیارمحکم به طوری که دیگرباز نشود
seal U بستن چیزی بسیارمحکم به طوری که دیگرباز نشود
to put somebody in chains <idiom> U دست و پای کسی [چیزی] را بستن [اصطلاح]
To bet on something . U روی چیزی شرط بستن (مانند مسابقات وغیره )
peg U میله چوبی با نوک تیز [برای محکم بستن چیزی به آنها]
acatalectic U قاضی یاشخصی که نمیتواند به صحت امری اطمینان حاصل کند
ability to pay principle of taxation U اصل توانائی پرداخت مالیات برپایه این اصل مالیات بایدمتناسب با توانائی پرداخت مالیات دهنده وضع شود
incidence of taxation U تحمل کننده نهایی مالیات کسی که بار اصلی مالیات رابه دوش می کشد
advalorem tax U مالیات بر مبنای ارزش مالیات براساس قیمت کالا
remission of taxes U صرف نظر از گرفتن مالیات گذشت از مالیات
clip-on <adj.> U گیره دار [چیزی با گیره برای بستن]
excise U مالیات کالاهای داخلی مالیات غیرمستقیم
excise tax U مالیات برفروش مالیات غیر مستقیم
assessments U ممیزی مالیات وضع مالیات
assessment U ممیزی مالیات وضع مالیات
tax evasion U عدم پرداخت مالیات بصورت غیر قانونی فرار از پرداخت مالیات
nonneutralities of income taxation U خنثی نبودن مالیات بر درامد بی طرف نبودن مالیات بردرامد
mach hold U بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
taxation U مالیات بندی مالیات
levies U اخذ مالیات مالیات
levy U اخذ مالیات مالیات
levies U مالیات بندی مالیات
levied U مالیات بندی مالیات
levying U اخذ مالیات مالیات
levy U مالیات بندی مالیات
levying U مالیات بندی مالیات
levied U اخذ مالیات مالیات
regressive income tax U مالیات بر درامد کاهنده مالیات بر درامد نزولی
To be out to do some thing . U کمر همت بستن ( کمر انجام کاری را بستن )
producers burden of tax U بار مالیات تولید کنندگان سهم تولید کنندگان از مالیات
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
heavy lift U حمل و نقل هوایی سنگین واحد حمل و نقل هوایی سنگین
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
pressuring U سنگین
cloggy U سنگین
pressures U سنگین
pressured U سنگین
heavy U دل سنگین
hulky U سنگین
hard water U اب سنگین
heaviest U سنگین
heaviest U دل سنگین
massively U سنگین
weighty U سنگین
weighted U سنگین
unwieldy U سنگین
ponderous U سنگین
burdensome U سنگین
weightiest U سنگین
saturnine U سنگین
heft U سنگین
heavy footed U دل سنگین
laden U سنگین پر
heavy U سنگین
hefty U سنگین
staid U سنگین
extensive U سنگین
heftier U سنگین
pressure U سنگین
heftiest U سنگین
lumpy U سنگین
heavies U دل سنگین
weight ton U تن سنگین
navol U اب سنگین
high proof U سنگین
lumpiest U سنگین
mim U سنگین
lumpier U سنگین
stodgy U سنگین
loggy U سنگین
heavy water U اب سنگین
lumpish U سنگین
lumberingly U سنگین
heavier U سنگین
logy U سنگین
exacting U سنگین
overweight U سنگین تر از حد
cumbersome U سنگین
heavier U دل سنگین
heavies U سنگین
largo a U سنگین
massive U سنگین
onerous U سنگین
waterlogged U سنگین
carking U سنگین
weightier U سنگین
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
dulls U کند سنگین
dullest U کند سنگین
duller U کند سنگین
dulled U کند سنگین
dulling U کند سنگین
to sit heavy on the stomach U سنگین بودن
centrosphere U سنگین کره
slamming U ضربت سنگین
overbalance U سنگین تر بودن از
heavyish U کمی سنگین
overbalanced U سنگین تر بودن از
light heavy U نیم سنگین
heavy weight U سنگین وزن
light heavyweight U نیم سنگین
clumped U ضربه سنگین
clump U ضربه سنگین
heavyish U سنبته سنگین
loggy U سنگین در فکروحرکت
weight U سنگین کردن
sledgehammers U چکش سنگین
to weigh heavy U سنگین بودن
slams U ضربت سنگین
incumber U سنگین کردن
heavy traffic U ترافیک سنگین
dense traffic U ترافیک سنگین
gravely U بطور سنگین
slammed U ضربت سنگین
high proof spirit U عرق سنگین
deep mourning U عزاداری سنگین
slam U ضربت سنگین
titan crane U جرثقیل سنگین
d. of hearing U سنگین گوش
heavy-handed U سنگین دست
heavy handed U سنگین دست
traffic congestion U راهبندان سنگین
clog U : سنگین کردن
tie-up U راهبندان سنگین
burdens U سنگین بارکردن
burden U سنگین بارکردن
laden U سنگین بار
overbalancing U سنگین تر بودن از
sledgehammer U چکش سنگین
overbalances U سنگین تر بودن از
ham handed U سنگین دست
high dollar value U سنگین قیمت
clogs U : سنگین کردن
grand opera U اپرای سنگین
clogged U : سنگین کردن
colored crystal U بلور سنگین
fuller U سنگین کننده
high polymer U بسپار سنگین
high interest U بهره سنگین
ham-fisted U سنگین دست
ham fisted U سنگین دست
dull U کند سنگین
hard of hearing U سنگین گوش
profound sleep U خواب سنگین
encumbers U سنگین کردن
preponderate U سنگین تر بودن
encumbering U سنگین کردن
heavy armed U سنگین اسلحه
baryon U ذره سنگین
heavy particle U ذره سنگین
sadiron U اتوی سنگین
heavy concrete U بتن سنگین
heavy drop U بارریزی سنگین
overweigh U سنگین تر بودن از
encumber U سنگین کردن
encumbered U سنگین کردن
overpoise U سنگین تر بودن از
gravitating U سنگین کردن
gravity abutment U گرانپایه سنگین
gravitated U سنگین کردن
sober U سنگین موقر
loads U سنگین کردن
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com