English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 177 (8 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
self fertility U لقاح خود بخود
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
cross fertilization U لقاح دو سلول جنسی متفاوت لقاح متقابل
fertilization U لقاح
zygosis U لقاح
conception U لقاح
conceptions U لقاح
fecundation U لقاح
autoeroticism U لقاح با خود
reg U گرده لقاح
autoerotism U لقاح با خود
autoerotic U مربوط به لقاح با خود
self U وضع لقاح کردن
oosperm U تخم لقاح شده
anemophilous U لقاح شونده در اثرباد
crossfertilize U لقاح متقابل کردن
parthenocarpy U میوه اوری بدون لقاح
interfertile U قابل لقاح در داخل خود
cross pollinate U بطورمصنوعی گرده افشانی کردن لقاح
cross fertile U اصلاح نژاد از راه لقاح متقابل
conceptions U لقاح تخم وشروع رشد جنین
interfruitful U قابل گرده افشانی یا لقاح با یکدیگر
autogamy U لقاح وباروری بوسیله گرده خودگل
gametogenesis U ایجاد سلول جنسی قابل لقاح
conception U لقاح تخم وشروع رشد جنین
crossfertilize U پیوستن دونوع متفاوت از طریق لقاح
cross polinize U بطورمصنوعی گرده افشانی کردن لقاح
autogamous U مربوط به لقاح یا باروری گل بوسیله گرده خودش
zygosity U کیفیت تخم لقاح شده پیوند جنسی
apomixis U تکثیر بوسیلهء بافتهای تناسلی ولی بدون لقاح
gametophore U سلول تغییر یافته و منشعب جنسی قابل لقاح
parthenogenesis U ایجاد مولود بوسیله جنس مونث بدون عمل لقاح
apomict U کسی یا چیزی که بوسیلهء تکثیر بدون لقاح بوجود امده باشد
apogamy U رشد و نمو گیاه هاگدار بدون عمل لقاح ازسلول جنسی
pronucleus U هسته سلول قابل لقاح پس ازتکمیل دوره بلوغ وورودنطفه به درون تخم جانور
bethink U بخود امدن
assumable U بخود گرفتنی
arrogation U بخود بستن
by it self U خود بخود
self dependent U متکی بخود
self relative U نسبت بخود
spohnge U بخود کشیدن
to imbrue in blood U بخود اغشتن
to imbrue with blood U بخود اغشتن
to remember oneself U بخود امدن
to suck in U بخود کشیدن
sham U بخود بستن
dissemble U بخود بستن
feign U بخود بستن
pretend U بخود بستن
self trust U اعتماد بخود
self respect U احترام بخود
he was restored to reason U بخود امد
introspect U بخود برگشتن
playact U بخود بستن
self confident U مطمئن بخود
self congratulation U تبریک بخود
self consequence U اهمیت بخود
self dramatization U بخود بندی
self exaltation U بخود بالیدن
self importance U دادن بخود
preens U بخود بالیدن
aplomb U اطمینان بخود
preened U بخود بالیدن
preening U بخود بالیدن
substantive U متکی بخود
assumes U بخود گرفتن
self help U کمک بخود
self-help U کمک بخود
narcissism U عشق بخود
assumed U بخود بسته
spontaneous U خود بخود
preen U بخود بالیدن
self pity U ترحم بخود
self-pity U ترحم بخود
assume U بخود گرفتن
self fruitful U بخود بخودگرده افشان
monopolized U بخود انحصار دادن
monopolising U بخود انحصار دادن
monopolizes U بخود انحصار دادن
self divison U تقسیم خود بخود
to take the sun U افتاب بخود دادن
self charging U خود بخود پر شونده
self activity U فعالیت خود بخود
screw up one's courage U جرات بخود دادن
self rewarding U پاداش دهنده بخود
self subsistence U اعاشه خود بخود
monopolises U بخود انحصار دادن
to permit oneself U بخود اجازه دادن
diffidently U با نداشتن اعتماد بخود
to stint oneself U تنگی بخود دادن
to stand on one's own legs U متکی بخود بودن
to summon up courage U جرات بخود دادن
to f. oneself U بخود دلخوشی دادن
to be moped U بخود راه دادن
to be convulsed with laughter U از خنده بخود پیچیدن
strike an attitude U حالتی بخود گرفتن
monopolised U بخود انحصار دادن
monopolize U بخود انحصار دادن
lion skin U دلیری بخود بسته
appropriator U بخود اختصاص دهنده
assumed U بخود گرفته عاریتی
monopolizing U بخود انحصار دادن
autoplasty U پیوند از خود بخود
lay out oneself U بخود زحمت دادن
abiogenesis U تولید خود بخود
muster up your courage U جرات بخود بدهید
delusion of reference U هذیان بخود بستن
self formed U خود بخود تشکیل شده
materialising U صورت خارجی بخود گرفتن
to rally one dispersed U نیروی تازه بخود دادان
materialize U صورت خارجی بخود گرفتن
materialized U صورت خارجی بخود گرفتن
self registering U خود بخود ثبت کننده
self regulating U خود بخود تنظیم شونده
materializing U صورت خارجی بخود گرفتن
materialised U صورت خارجی بخود گرفتن
materialises U صورت خارجی بخود گرفتن
to buck up U فرزشدن نیرویاجرات بخود دادن
self tightening U خود بخود تنگ شونده
self slayer U مبادرت کننده بخود کشی
to overstrain oneself U زیاد بخود فشار اوردن
materializes U صورت خارجی بخود گرفتن
self rising U خود بخود بلند شونده
assumes U بخود بستن وانمود کردن
introspect U بخود امدن درخود فرورفتن
attitudinize U حالت خاصی بخود گرفتن
To give way to doubt. To waver. U بخود تردید راه دادن
pretend U بخود بستن دعوی کردن
pretending U بخود بستن دعوی کردن
pretendedly U بطور ساختگی یا بخود بسته
pretends U بخود بستن دعوی کردن
agonise U بخود پیچیدن معذب شدن
arrogate U غصب کردن بخود بستن
self insured U خود بخود بیمه شده
self lubricating U خود بخود نرم شونده
autolysis U هضم یا گوارش خود بخود
intervert U بخود اختصاص دادن برگرداندن
assume U بخود بستن وانمود کردن
To give way to gloomy thoughts . U فکرهای بد بخود راه دادن
feign U بخود بستن جعل کردن
feigns U بخود بستن جعل کردن
self moved U دارای حرکت خود بخود
to put on frills U سیمای ساختگی بخود دادن بادکردن
cupboard love U عشق بخود بسته یاغرض الود
that is his look U این کار وابسته بخود اوست
refocillate U تجدید حیات کردن بخود اوردن
self pollination U گرده افشانی خود بخود گیاه
self unloading U خود بخود تخلیه کننده بار
self digestion U جذب خود بخود مواد غذایی
self support U اتکاء بخود تکفل مخارج خود
ultromotivy U جنبش خود بخود نیروی خودبخودی جنبی
auto U پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
autos U پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
appropriation U قصدتملک و بخود اختصاص دادن مال مسروقه
stylolite U ستون سنگی همجنس صخره متصل بخود
aut U پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و" خودکار"
ingratiatory U طرف توجه قرار دهنده امیخته بخود شیرینی
superfecundation U لقاح دویاچند تخم در یک تخم ریزی
flagellant U کسیکه برای بخشودگی ازگناهان بخود شلاق میزند موجود یا انگل تاژک دار
impregnating U لقاح کردن اشباع کردن
fertilize U حاصلخیز کردن لقاح کردن
fertilising U حاصلخیز کردن لقاح کردن
impregnate U لقاح کردن اشباع کردن
fertilised U حاصلخیز کردن لقاح کردن
zygose U وابسته به لقاح وابسته به گشنیدگی
impregnates U لقاح کردن اشباع کردن
fertilises U حاصلخیز کردن لقاح کردن
fertilizes U حاصلخیز کردن لقاح کردن
fertilized U حاصلخیز کردن لقاح کردن
self reacting U بطور خودکار متعادل شونده خود بخود تطبیق شونده
pseudomorph U جسم معدنی که نمودجسم معدنی دیگر ر را بخود گرفته باشد
to put oa a semblance of anger U سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
reflexively U چنانکه بخود فاعل برگرد د چنانکه مفعول ان
self fertility U خود باروری حاصلخیزی خود بخود
curses come home to roost U دشنام بخود دشنام دهنده برمیگرد د
self correcting U خود بخود اصلاح شونده اصلاح کننده نفس خود
idiomorphic U دارای شکل مخصوص بخود دارای شکل صحیح خود
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com