Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Careers
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (666 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
countermand
U
لغو کردن برگرداندن حکم صادره ممنوع کردن
countermanded
U
لغو کردن برگرداندن حکم صادره ممنوع کردن
countermanding
U
لغو کردن برگرداندن حکم صادره ممنوع کردن
countermands
U
لغو کردن برگرداندن حکم صادره ممنوع کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
disbarment
U
محروم کردن از حق وکالت دادگستری ممنوع الوکاله کردن
seal off
U
محاصره کردن ممنوع الورود کردن
disaffirm
U
دعوی سابق را به صلح ختم کردن نقض احکام صادره از دادگاهها
debar
U
ممنوع کردن
restricts
U
ممنوع کردن
restricting
U
ممنوع کردن
forbid
U
ممنوع کردن
debarred
U
ممنوع کردن
restrict
U
ممنوع کردن
debarring
U
ممنوع کردن
prohibit
U
ممنوع کردن
prohibiting
U
ممنوع کردن
debars
U
ممنوع کردن
forbids
U
ممنوع کردن
prohibits
U
ممنوع کردن
prohibit
U
ممنوع کردن تحریم کردن
prohibiting
U
ممنوع کردن تحریم کردن
prohibits
U
ممنوع کردن تحریم کردن
bars
U
بازداشتن ممنوع کردن
bar
U
بازداشتن ممنوع کردن
proscribed
U
ممنوع ساختن تحریم کردن
proscribe
U
ممنوع ساختن تحریم کردن
proscribing
U
ممنوع ساختن تحریم کردن
proscribes
U
ممنوع ساختن تحریم کردن
disbar
U
سلب صلاحیت از وکیل کردن ممنوع الوکاله کردن وکیل اخراج وکیل از کانون وکلاء
to bar somebody from something
[doing something]
U
ممنوع کردن
[کسی از چیزی]
[اصطلاح رسمی ]
to bar somebody from a competition
U
شرکت در مسابقه ای را برای کسی ممنوع کردن
outlaws
U
یاغی شمردن غیرقانونی اعلام کردن ممنوع ساختن
outlawing
U
یاغی شمردن غیرقانونی اعلام کردن ممنوع ساختن
commit no nuisance
U
ادرار کردن و اشغال ریختن اینجا ممنوع است
outlawed
U
یاغی شمردن غیرقانونی اعلام کردن ممنوع ساختن
outlaw
U
یاغی شمردن غیرقانونی اعلام کردن ممنوع ساختن
converts
U
برگرداندن وارونه کردن
to tutn end for end
U
وارونه کردن برگرداندن
turn over
U
وارونه کردن برگرداندن
reversed
U
برگرداندن پشت و رو کردن
converted
U
برگرداندن وارونه کردن
to turn over
U
محول کردن برگرداندن
converting
U
برگرداندن وارونه کردن
convert
U
برگرداندن وارونه کردن
reversing
U
برگرداندن پشت و رو کردن
vomit
U
استفراغ کردن برگرداندن
vomited
U
استفراغ کردن برگرداندن
reverses
U
برگرداندن پشت و رو کردن
reverse
U
برگرداندن پشت و رو کردن
vomits
U
استفراغ کردن برگرداندن
remand
U
به بازداشتگاه برگرداندن احضار کردن
remanding
U
به بازداشتگاه برگرداندن احضار کردن
remands
U
به بازداشتگاه برگرداندن احضار کردن
remanded
U
به بازداشتگاه برگرداندن احضار کردن
to invert a fraction
U
برخهای را برگرداندن کسری را معکوس کردن
repristinate
U
بصورت اصلی برگرداندن دوباره بکر کردن
inverts
U
جریان دائم را به جریان متناوب تبدیل کردن برگرداندن
inverting
U
جریان دائم را به جریان متناوب تبدیل کردن برگرداندن
invert
U
جریان دائم را به جریان متناوب تبدیل کردن برگرداندن
outgoing
U
صادره
to turn out
U
بیرون دادن بیرون کردن سوی بیرون برگرداندن بیرون اوردن امدن
court order
U
قرار صادره از دادگاه
judicial writ
U
نامه رسمی صادره از محکمه
exporting
U
بیرون بردن کالای صادره
exported
U
بیرون بردن کالای صادره
magisterial
U
صادره ازکلانتری یا دادگاه بخش
treasury note
U
اسکناس صادره از طرف خزانه
export
U
بیرون بردن کالای صادره
lifo
U
اولین صادره ازاخرین وارده
lifo last in first out
U
اولین صادره از اخرین وارده
filo
U
اخرین صادره از اولین وارده
decreed
U
حکم صادره از محاکم نیروی دریایی
information
U
اعلام جرم صادره از ناحیه مامورتعقیب
decrees
U
حکم صادره از محاکم نیروی دریایی
decreeing
U
حکم صادره از محاکم نیروی دریایی
decree
U
حکم صادره از محاکم نیروی دریایی
summary conviction
U
حکم محکومیت صادره ازدادگاه بخش بدون دخالت هیات منصفه
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
captain a protest
U
افهار نامه صادره از طرف مقامات بندر در مورد شرح کالای خسارت دیده یا تخلیه نشده
prohibbited
U
ممنوع
disallowable
U
ممنوع
forbidden
U
ممنوع
illicit
U
ممنوع
prohibited
U
ممنوع
barred
U
ممنوع
impermissible
U
ممنوع
taboo
U
ممنوع
in d.
U
ممنوع
taboos
U
ممنوع
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
it's forbidden to ...
U
ممنوع است که...
prohibited
U
ممنوع شده
no parking
U
توقف ممنوع
NO PARKING
U
پارکینگ ممنوع
prohibited goods
U
اشیاء ممنوع
no waiting
U
توقف ممنوع
closed
U
ممنوع الورود
forbidden
U
ممنوع شده
rule out
U
ممنوع ساختن
forbidden vibration
U
ارتعاشات ممنوع
forbidden band
U
نوار ممنوع
forbidden zone
U
ناحیه ممنوع
to be absolutely forbidden
[prohibited]
U
مطلقا ممنوع بودن
forbidden transition
U
جهش الکترونی ممنوع
forbidden energy zone
U
ناحیه انرژی ممنوع
ban item
U
کالای ممنوع الورود
No camping
U
اردو زدن ممنوع
no smoking allowed
U
استعمال دخانیان ممنوع
No left
[right]
turn!
U
گردش به چپ
[راست]
ممنوع!
it is strictly forbidden
U
اکیدا ممنوع است
No camping
U
چادر زدن ممنوع
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
the import of which is prohibited
U
ان کالا ممنوع الورود است
no thoroughfare
U
امدو شدیاعبور) ممنوع است
magna carta
U
فرمان کبیر یا فرمان ازادی صادره از طرف جان پادشاه انگلیس در سال 5121
magna charta
U
فرمان کبیر یا فرمان ازادی صادره از طرف جان پادشاه انگلیس در سال 5121
dut of court
U
ممنوع از اینکه دادگاه بافهارارتش رسیدگی می نماید
dry town
U
شهری که فروش نوشابه دران ممنوع است
stock dividend
U
سهام صادره بابت سود سهام
fence month
U
ماهی که شکارگوزن یاماهی گیری دران ممنوع است
weather bound
U
ممنوع ازحرکت بواسطه بدی هوا منتظرهوای خوب
talking is not permitted
U
سخن گفتن مجاز نیست صحبت ممنوع است
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
forbidden fruits
U
چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
forbidden fruit
U
چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
bring back
U
برگرداندن
replays
U
برگرداندن
replaying
U
برگرداندن
rootle
U
برگرداندن
averting
U
برگرداندن
reflecting
U
برگرداندن
retorts
U
برگرداندن
diverging
U
برگرداندن
convert
U
برگرداندن
transact
U
برگرداندن
redeploy
[staff]
U
برگرداندن
to put a bout
U
برگرداندن
replayed
U
برگرداندن
replay
U
برگرداندن
avert
U
برگرداندن
reset
U
برگرداندن
to turn off
U
برگرداندن
averts
U
برگرداندن
averted
U
برگرداندن
upset
U
برگرداندن
renvoi
U
برگرداندن
upsetting
U
برگرداندن
to bring back
U
برگرداندن
regurgitating
U
برگرداندن
to send back
U
برگرداندن
regurgitates
U
برگرداندن
send back
U
برگرداندن
translating
U
برگرداندن
regurgitated
U
برگرداندن
regurgitate
U
برگرداندن
translates
U
برگرداندن
translate
U
برگرداندن
translated
U
برگرداندن
reflects
U
برگرداندن
upsets
U
برگرداندن
reflect
U
برگرداندن
turnover
U
برگرداندن
dishonors
U
برگرداندن چک
evert
U
برگرداندن
dishonour
U
برگرداندن چک
dishonoured
U
برگرداندن چک
dishonouring
U
برگرداندن چک
dishonours
U
برگرداندن چک
retort
U
برگرداندن
dishonoring
U
برگرداندن چک
blenches
U
برگرداندن
dishonored
U
برگرداندن چک
blench
U
برگرداندن
reversion
U
برگرداندن
blenched
U
برگرداندن
retroject
U
برگرداندن
blenching
U
برگرداندن
concentrate
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
U
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal
[to]
U
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
to inform on
[against]
somebody
U
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
Recent search history
Forum search
There is no search result on forum.
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com