English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
Swear to tell the truth . U قسم بخور که راست بگویی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
pastille U خمیری که برای بخور دادن بکاررود بخور
pastilles U خمیری که برای بخور دادن بکاررود بخور
pastile U خمیری که برای بخور دادن بکاررود بخور
pastil U خمیری که برای بخور دادن بکاررود بخور
Dont you dare tell anyone . U مبادا بکسی بگویی
All the world and his wife were at this party . U هر کی را بگویی دراین میهمانی بود
You name it , they have it in thes department store. U هر چه تو بگویی دراین فروشگاه می فروشند ( دارند )
dexiotropic U واقع در طرف راست بکار برندهء دست راست راست دست
dexiotropous U واقع در طرف راست بکار برندهء دست راست راست دست
attention to port U احترام به سمت چپ یا راست کشتی افراد نظر به راست یاچپ ناو
The main road bears to the right. U این جاده اصلی به کمی راست [مورب در سمت راست] ادامه دارد.
bi directional U چاپگری که میتواند حروف را از چپ به راست و از راست به چپ با توجه به حرکت نوک به جلو و عقب روی صفحه چاپ کند.
orthotropous U دارای تخمک راست راست اسه
plain dealing U معامله راست حسینی راست باز
one two U ضربههای چپ و راست ضربه چپ با هوک راست
To lead an idle life. U راست راست راه رفتن ( ول بیکار )
You just cant bring him round . You cant make him see reason . U هر چه بگویی بخرجش نمی رود ( گوش نمی دهد )
off U خارج از محدوده مدافع خط مربوط به سمت راست زمین کریکت سمت راست اسب مسیر خیس و کندکننده سرعت
columnleft U فرمان ستون به چپ چپ یا به راست راست
half face U نیم به راست راست یانیم به چپ چپ
fuming U بخور
fumes U بخور
fumed U بخور
fume U بخور
fumigation U بخور
handy [useful] <adj.> U به درد بخور
helpful <adj.> U به درد بخور
expedient <adj.> U به درد بخور
fumigator U بخور دهنده
advantageous <adj.> U به درد بخور
adjuvant <adj.> U به درد بخور
incenses U بخور دادن به
incensing U بخور دادن به
incense U بخور دادن به
vapour U بخور دادن
beneficial <adj.> U به درد بخور
serviceable <adj.> U به درد بخور
useful <adj.> U به درد بخور
proper <adj.> U به درد بخور
handy <adj.> U به درد بخور
purpose-built <adj.> U به درد بخور
applicatory <adj.> U به درد بخور
purposeful <adj.> U به درد بخور
thurible U بخور سوز
helping <adj.> U به درد بخور
auxiliary <adj.> U به درد بخور
assistant <adj.> U به درد بخور
administrable <adj.> U به درد بخور
purposive <adj.> U به درد بخور
practical <adj.> U به درد بخور
practicable <adj.> U به درد بخور
functional <adj.> U به درد بخور
utile [archaic] [useful] <adj.> U به درد بخور
utilitarian [useful] <adj.> U به درد بخور
valuable <adj.> U به درد بخور
appropriate [for an occasion] <adj.> U به درد بخور
thurification U بخور سوزی
suitable <adj.> U به درد بخور
incensed U بخور دادن به
aerator U دستگاه بخور
convenient <adj.> U به درد بخور
incensing U سوزاندن بخور خوشبو
incensed U سوزاندن بخور خوشبو
bare subsistence U زندگی بخور و نمیر
incenses U سوزاندن بخور خوشبو
incense U سوزاندن بخور خوشبو
underhook U گرفتن سر حریف با دست راست دست چپ زیر بازوی راست حریف قلاب و با حرکت قدرتی حریف را از بغل به روی تشک پرت کردن
Eat the damned thing! U زود باش زهرمارکن ( بخور) !
incensation U عمل بخور دادن با تبخیر
live from hand to mouth <idiom> U پول بخور نمیر داشتن
To keep body and soul together. U زندگی بخور ونمیری داشتن
keep the wolf from the door <idiom> U نان بخور و نمیری گیر آوردن
chicken feed <idiom> U یه لقمه بخور ونمیر ،پول بسیارکم
right justify U هم تراز کردن از راست تنظیم کردن از راست
side step U فرمان یک قدم به چپ یا به راست برداشتن یک قدم به چپ یا به راست
guide left U فرمان نفر راهنما به راست یابه چپ فرمان نفر هادی به راست یا چپ
amphetamine U مادهای بفرمول N31H9C که بصورت بخور یا محلول بعنوان مسکن استعمال میشود
amphetamines U مادهای بفرمول N31H9C که بصورت بخور یا محلول بعنوان مسکن استعمال میشود
half left U فرمان نیم به چپ چپ یا نیم به راست راست
Eat shit ! <idiom> U گه بخور! [اصطلاح روزمره] [اصطلاح رکیک]
Eat my shorts! [American E] <idiom> U گه بخور! [اصطلاح روزمره] [اصطلاح رکیک]
erecting U راست
freehearted U رک و راست
blankly U سر راست
erected U راست
right back U بک راست
dextrogyrous U راست بر
upright U راست
erect U راست
pricks U راست
pricking U راست
pricked U راست
prick U راست
bee line U خط راست
forthrights U سر راست
bolt upright U راست
erects U راست
straightish U سر راست
turnabouts U به راست راست
vertically U راست
right turn U به راست راست
wrapover top U راست
dextrorotatory U راست بر
wrapover skirt U راست
wrapover dress U راست
beeline U خط راست
up front U رک و راست
uninhibited U رک و راست
turnabout U به راست راست
straightish U راست
four-square U رک و راست
wooden U راست
apeak U راست
rectilineal U راست خط
right face U به راست راست
plain dealing U راست
plain spoken U یر راست
right footed U راست پا
truest U راست
truer U راست
true U راست
outspoken U رک و راست
righting U راست
on end U راست
righted U راست
vertical beam U راست رو
right U راست
candid U راست
directly U سر راست
plumply U سر راست
straight U راست
straightforward U رک سر راست
straightest U راست
straighter U راست
straightforward U راست
sheer U یک راست
outside right U گوش راست
deskew U راست کردن
clockwise rotation U گردش به راست
deasil U طرف راست
sit up U راست نشستن
rightism U راست گرایی
right wing toward U دست راست
right justification U هم ترازی راست
rectification U راست گردانی
orthotropism U راست رویی
cross brace U بادبند چپ و راست
rightable U راست شدنی
righting lever U اهرم راست کن
rightmost U سمت راست
round unvarnished tale U راست حسینی
prick eared U راست گوش
antiform U شکل راست
prink U راست کردن
ragged right U راست ناهموار
backstitch U کوک چپ و راست
ragged left alignment U هم ترازی راست
as the crow files U بخط راست
simon pure U راست حسینی
partially true U فی الجمله راست
battery left U رگبار از راست یا از چپ
partially true U تا یک اندازه راست
round unvarnished tale U حرف سر راست
righty U راست دست
rightmost U راست ترین
point device U کاملا راست
right handedness U راست دستی
right handed U راست گرد
right handed U راست دست
right handed U در سمت راست
right halfback U هافبک راست
right half back U نگهبان راست
right flank U سمت راست
right flank U جناح راست
erectile U راست کردنی
erective U راست کننده
eton collan U یقه راست
right incline U میل به راست
grape sugar U گلوکز راست بر
right handed rotation U گردش به راست
in round numbers 00 U سر راست 001تا
ingenuousness U راست بازی
fastigiate U راست بالارونده
eyes right U نظر به راست
erectile U راست شدنی
right hand U دست راست
right angled U راست گوشه
dextrosal U راست گرد
dextrad U راست سویه
dexter U در طرف راست
rectus U ماهیچه راست
orthoptera U راست بالان
orthopteran U راست بال
orthopterous U راست بال
orthogonal U راست گوشه
orthognathous U راست ارواره
right oblique march U میل به راست رو
right turn U براست راست
dextrorotatory U راست گردان
right arm U دست راست
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com