Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (49 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
interdict
U
قدغن کردن محروم کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
forbids
U
:قدغن کردن
veto
U
قدغن کردن
forbid
U
:قدغن کردن
embargoes
U
قدغن کردن
embargo
U
قدغن کردن
prohibits
U
قدغن کردن
prohibiting
U
قدغن کردن
vetoed
U
قدغن کردن
vetoes
U
قدغن کردن
vetoing
U
قدغن کردن
negative voice
U
قدغن کردن
prohibit
U
قدغن کردن
ban
U
قدغن کردن
bans
U
قدغن کردن
banning
U
قدغن کردن
to impose
[place]
a flying ban
U
قدغن کردن پرواز
to ban from flying
U
قدغن کردن پرواز
lock out
U
تحریم کردن مستخدمین رااز مزایای استخدامی محروم کردن
rattening
U
محروم کردن کارگر فنی ازابزار کارش به منظورمجبور کردن او به پیوستن به اتحادیه کارگری
disbarment
U
محروم کردن از حق وکالت دادگستری ممنوع الوکاله کردن
To tantalize someone . To keep someoneguessing .
U
دل کسی را آب کردن (سردواندن ،امیدوار وسپس محروم کردن )
dispossess
U
ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossesses
U
ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossessing
U
ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossessed
U
ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
curtailing
U
محروم کردن قطع کردن
evacuated
U
ترک کردن محروم کردن
evacuates
U
ترک کردن محروم کردن
evacuate
U
ترک کردن محروم کردن
disappoint
U
ناکام کردن محروم کردن
geld
U
بی تخمدان کردن محروم کردن
cut off
U
قطع کردن محروم کردن
deprive
U
محروم کردن معزول کردن
disappoints
U
ناکام کردن محروم کردن
deprives
U
محروم کردن معزول کردن
depriving
U
محروم کردن معزول کردن
evacuating
U
ترک کردن محروم کردن
divests
U
محروم کردن عاری کردن
curtails
U
محروم کردن قطع کردن
curtailed
U
محروم کردن قطع کردن
curtail
U
محروم کردن قطع کردن
divest
U
محروم کردن عاری کردن
foreclosing
U
محروم کردن سلب کردن
forecloses
U
محروم کردن سلب کردن
foreclose
U
محروم کردن سلب کردن
divesting
U
محروم کردن عاری کردن
divested
U
محروم کردن عاری کردن
foreclosed
U
محروم کردن سلب کردن
deprives
U
محروم کردن
dis-
U
محروم کردن
deprive
U
محروم کردن
to cut off
U
محروم کردن
depriving
U
محروم کردن
strip
U
محروم کردن از
bereave
U
محروم کردن
abdicating
U
محروم کردن
abdicate
U
محروم کردن
cut off
U
محروم کردن
abdicated
U
محروم کردن
abdicates
U
محروم کردن
exclude
U
محروم کردن
excludes
U
محروم کردن
devest
U
محروم کردن
denationalizes
U
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalises
U
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalised
U
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalizing
U
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalising
U
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalize
U
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalized
U
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
disinheriting
U
از ارث محروم کردن
disinherits
U
از ارث محروم کردن
disinherit
U
از ارث محروم کردن
unvoice
U
محروم از صدا کردن
dispossesses
U
محروم کردن دورکردن
cut off with a shilling
از ارث محروم کردن
unsight
U
از دیدن محروم کردن
dispossess
U
محروم کردن دورکردن
dispossessed
U
از تصرف محروم کردن
dispossessed
U
محروم کردن دورکردن
dispossesses
U
از تصرف محروم کردن
dispossessing
U
محروم کردن دورکردن
dispossess
U
از تصرف محروم کردن
dispossessing
U
از تصرف محروم کردن
unseating
U
محروم کردن نماینده از کرسی
ostracized
U
از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracising
U
از حقوق اجتماعی محروم کردن
To cut somebody out of a wI'll.
U
کسی را از ارث محروم کردن
unseated
U
محروم کردن نماینده از کرسی
unsex
U
از خواص جنسی محروم کردن
disfranchise
U
از حق رای یا انتخاب محروم کردن
ostracize
U
از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracises
U
از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracism
U
محروم کردن از حقوق اجتماعی
mayhen
U
ازوسیله دفاع محروم کردن
deprive the heirs of inheritance
U
وراث را از ارث محروم کردن
unseat
U
محروم کردن نماینده از کرسی
ostracised
U
از حقوق اجتماعی محروم کردن
unseats
U
محروم کردن نماینده از کرسی
attaint
U
مقصر دانستن محروم کردن
disendow
U
از عطیه محروم کردن نبخشیدن
disestablish
U
کلیسا را از ازادی محروم کردن
disestablished
U
کلیسا را از ازادی محروم کردن
ostracizes
U
از حقوق اجتماعی محروم کردن
disestablishing
U
کلیسا را از ازادی محروم کردن
disestablishes
U
کلیسا را از ازادی محروم کردن
disbar
U
از شغل وکالت محروم کردن
ostracizing
U
از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracises
U
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracising
U
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracize
U
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracizes
U
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
declass
U
کسی راازطبقه اجتماعی محروم کردن
ostracised
U
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracizing
U
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracized
U
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
disincorporate
U
ازامتیازات اصنافی یاشخصیت حقوقی محروم کردن
tantalized
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalised
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalize
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalizes
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalises
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
theft
U
بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
thefts
U
بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
forbiddance
U
قدغن
interdict
U
قدغن
enjoinment
U
قدغن
injunction
U
قدغن
in d.
U
قدغن
prohibition
U
قدغن
injunctions
U
قدغن
forbidden
U
قدغن
forbade
U
قدغن کرد
it is strictly forbidden
U
قدغن است
ban from flying
U
قدغن پرواز
[برای منطقه ای]
the city has been proclaimed
U
قدغن هایی در شهربرقرارکرده اند
flying ban
[in an area]
U
قدغن پرواز
[برای منطقه ای]
a ban from flying in the EU
U
قدغن پرواز در
[منطقه]
اتحادیه اروپا
bone dry
U
جایی که نوشیدن مواد الکلی در آن قدغن است
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
bereaved
U
محروم
sans
U
محروم از
deprived
U
محروم
blighted
U
محروم
disadvantaged
U
محروم
cold turkey
U
محروم
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
subclass
U
طبقه محروم
underclass
U
طبقهی محروم
excludable
U
محروم کردنی
lower class
U
طبقه محروم
underclass
U
طبقه محروم
disadvantaged children
U
کودکان محروم
have not nations
U
ملل محروم
to be defected
U
محروم شدن
deprivable
U
محروم کردنی
exclusion
U
محروم سازی
disinherited
U
محروم ازارث
choiceless
U
محروم از حق انتخاب
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
unhouseled
U
محروم از عشاء ربانی
dispossessor
U
ازتصرف محروم کننده
inalienable
U
محروم نشدنی لایتجزا
disseisin
U
محروم شدگی ازتصرف
estopel
U
امرخاصی محروم شود
to appeal
[to]
U
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
tae
U
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrates
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up
U
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigning
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
U
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com