Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 215 (3 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
constitution
U
قانون اساسی
constitutions
U
قانون اساسی
constitutional low
U
قانون اساسی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
unconstitutional
U
بر خلاف قانون اساسی برخلاف مشروطیت
bill of rights
U
قانون اساسی امریکا
bill of rights
U
منظور هرسندی است که در ان از حقوق و ازادیهای فردی و اجتماعی سخن به میان اید و معمولااین چنین سندی بعد ازانقلابات بزرگ و یا تغییررژیم و یا تغییر قانون اساسی وجود پیدا میکند
constitutional
U
مطابق قانون اساسی
constitution
U
مشروطیت قانون اساسی
constitutions
U
مشروطیت قانون اساسی
constitutionalism
U
اعتقاد به حقانیت حکومت مشروطه اعنقاد به لزوم حاکمیت قانون اساسی
constitutionality
U
مطابقت با قانون اساسی
federal constitution
U
قانون اساسی دولت متحده
supplementalary constitution law
U
متمم قانون اساسی
unconstitutionality
U
مغایرت با قانون اساسی
unesco (= united nations educational
U
ه افزایش احترام ملل نسبت به عدالت و حکومت قانون وحقوق انسانی و ازادیهای اساسی انچنان که موردتصویب منشور ملل متحد است بشود
Other Matches
ground state
U
نیروی اساسی حالت اساسی
legalism
U
رستگاری از راه نیکوکاری افراط در مراعات قانون اصول قانون پرستی
forced sale
U
فروش چیزی به حکم قانون و به طریقی که قانون معین کرده است
the law is not retroactive
U
قانون شامل گذشته نمیشود قانون عطف بماسبق نمیکند
code
U
قانون بصورت رمز دراوردن مجموعه قانون تهیه کردن
declaratory statute
U
قانون تاکیدی قانونی است که محتوی مطلب جدیدی نیست بلکه لازم الاجرابودن یک قانون سابق را تاکیدو تصریح میکند
law of procedure
U
قانون اصول محاکمات قانون شکلی
penal statute
U
قانون جزایی قانون مجازات
canon
U
قانون کلی قانون شرع
say's law
U
قانون سی . براساس این قانون
canons
U
قانون کلی قانون شرع
marginal productivity law
U
قانون بازدهی نهائی قانون بهره وری نهائی ب_راساس این ق__انون با اف_زایش یک عامل تولید با ف_رض ثابت بودن سایر ع__وامل تولیدنهائی نهایتا کاهش خواهدیافت
implied trust
U
امانت فرضی حالتی است که کسی به حکم مندرج در قانون و یاجمع شدن شرایطی که قانون پیش بینی کردن عنوان امین می یابد و یا در موردی مسئول تلقی میشود بدون انکه شخصا" به این امرتمایل داشته باشد
organic
U
اساسی
substantial
U
اساسی
On what basis (ground)
U
بر چه اساسی ؟
net
U
اساسی
nets
U
اساسی
nett
U
اساسی
hypostatic
U
اساسی
basilar
U
اساسی
essentials
U
اساسی
key projects
U
اساسی
basal
U
اساسی
essential
U
اساسی
constitutional
U
اساسی
Hon
U
اساسی
fundamental
U
اساسی
groundlessness
U
بی اساسی
capital
U
اساسی
ground
U
اساسی
meatiest
U
اساسی
earthshaking
U
اساسی
radicals
U
اساسی
unsubstantial
U
بی اساسی
radical
U
اساسی
meatier
U
اساسی
functional
U
اساسی
fundametal
U
اساسی
basic
U
اساسی
basics
U
اساسی
pivotal
U
اساسی
cardinal
U
اساسی
cardinals
U
اساسی
essential
<adj.>
U
اساسی
major
<adj.>
U
اساسی
materials
U
اساسی
material
U
اساسی
rudimental
U
اساسی
vital
<adj.>
U
اساسی
quintessential
<adj.>
U
اساسی
substantive
[essential]
<adj.>
U
اساسی
meaty
U
اساسی
substantiality
U
حالت اساسی
spine wall
U
دیوار اساسی
strategic variables
U
متغیرهای اساسی
base repair
U
تعمیر اساسی
basic deficit
U
کسری اساسی
basic linkage
U
پیوند اساسی
ground plans
U
طرح اساسی
ground plan
U
طرح اساسی
rationale
U
علت اساسی
vital
U
واجب اساسی
over haul
U
تعمیر اساسی
unsubstantiality
U
بی اساسی بی اهمیتی
purview
U
مواد اساسی
to let the saw dust out of
U
پوچی یا بی اساسی
reformation
U
اصلاح اساسی
brass tacks
U
مسایل اساسی
basic variable
U
متغیر اساسی
basics
U
اساسی مقدماتی
basics
U
مقدماتی اساسی
volatile oil
U
روغن اساسی
radical
U
طرفداراصلاحات اساسی
radical
U
ریشگی اساسی
basically
U
بطور اساسی
constitutional law
U
حقوق اساسی
essential oil
U
روغن اساسی
radicals
U
طرفداراصلاحات اساسی
basic
U
مقدماتی اساسی
radicals
U
ریشگی اساسی
basic surplus
U
مازاد اساسی
rite
U
فرمان اساسی
functional distribution
U
توزیع اساسی
fundamental rules
U
قواعدیاقوانین اساسی
basic
U
اساسی مقدماتی
the law does not apply to him
U
او مشمول قانون نمیشود قانون شامل او نمیشود
primordial
U
عنصر نخستین اساسی
Fundamental ( radical) changes.
U
تغییرات اساسی وعمده
essential fatty acids
U
اسیدهای چرب اساسی
radicals
U
طرفدار اصلاحات اساسی
field theory
U
نظریه اساسی میدان
conditions of sale
U
شرایط اساسی معامله
fundamental
U
اصولی مقدماتی اساسی
punch line
U
جمله اساسی واصلی
punch-lines
U
جمله اساسی واصلی
organic
U
اندام دار اساسی
punch-line
U
جمله اساسی واصلی
radical
U
طرفدار اصلاحات اساسی
nonbasic variable
U
متغیر غیر اساسی
A fundamental (slight) difference.
U
اختلاف اساسی ( جزئی )
nonessential goods
U
کالاهای غیر اساسی
revolutionised
U
تغییرات اساسی دادن
revolutionises
U
تغییرات اساسی دادن
revolutionising
U
تغییرات اساسی دادن
revolutionize
U
تغییرات اساسی دادن
revolutionized
U
تغییرات اساسی دادن
revolutionizes
U
تغییرات اساسی دادن
revolutionizing
U
تغییرات اساسی دادن
myosin
U
پروتئین اساسی عضله
stapling
U
اساسی مرکز بازرگانی عمده
essential singularity
U
نقطه تکین اساسی
[ریاضی]
staple
U
اساسی مرکز بازرگانی عمده
iowa tests of basic skills
U
ازمونهای مهارتهای اساسی ایووا
deeping of capital
U
پایه گذاری اساسی سرمایه
accidental
غیر اساسی پیش آمدی
basic direct access method
U
روش دستیابی مستقیم اساسی
We must find a basic solution.
U
باید یک فکر اساسی کرد
reforms
U
اصلاح اساسی کردن یا شدن
basic sequential access method
U
روش دستیابی ترتیبی اساسی
stapled
U
اساسی مرکز بازرگانی عمده
bdos
U
سیستم عامل اساسی دیسک
reform
U
اصلاح اساسی کردن یا شدن
the essential
[inherent]
[intrinsic]
task
U
کار مهم و ضروری
[یا اساسی]
basic crops
U
محصولات کشاورزی اساسی مانند گندم
ground rule
U
وفیفه اساسی قاعده و طرز عمل
bios
U
سیستم اساسی ورودی و خروجی بایوس
one of the
[basic]
fundamental tenets of democracy
U
یکی از اصول پایه
[اساسی]
دموکراسی
desideratum
U
ارزوی اساسی و ضروری چیز مطلوب
karyolymph
U
ماده اساسی زمینه هسته سلولی
reformer
U
پیشوای اصلاحات طرفدار دگرگونی اساسی
reformers
U
پیشوای اصلاحات طرفدار دگرگونی اساسی
time the essence of the contract
U
مدت در حالی که از اصول اساسی عقد باشد
basic partitioned access method
U
روش دستیابی قسمت بندی شده اساسی
basic indexed sequential acess method
U
روش دستیابی ترتیبی شاخص دار اساسی
basic telecommunications access method
U
روش دستیابی ارتباطات راه دور اساسی
five fundamental economic questions
U
پنج سوال اساسی اقتصادی : چه چیز تولید شود
bsam
U
Access Sequential Basicروش دستیابی ترتیبی اساسی ethod
panel
U
صورت اساسی افراد واجدشرایط برای عضویت هیات منصفه
btam
U
BasicTelecommunicationsAccess روش دستیابی ارتباطات راه دور اساسی ethod
bdam
U
Access Direct Basic روش دستیابی مستقیم اساسی ethod
panels
U
صورت اساسی افراد واجدشرایط برای عضویت هیات منصفه
bpam
U
Access Partitioned Basicروش دستیابی جزء بندی شده اساسی ethod
the long arm of the law
U
دست قانون
[دست قدرتمند قانون]
sbc
U
یک کامپیوتر کوچک با قابلیت اجرای انواعی ازکاربردهای اساسی تجاری Computer Board Single یک برد CPU ,
p system
U
سیستم عامل ریزکامپیوتری باامتیاز اساسی که برنامههای نوشته شده برای ان روی محدوده گستردهای ازماشینهای گوناگون کار میکند
ups
U
منبع تغذیه که حاوی منبع متناوب است به قط عات ,حتی پس از یک خرابی اساسی
deliveries
U
تسلیم در CL یکی ازشرایط اساسی اعتبار سند این است که پس از تنظیم و امضاو مهر به طرف " تسلیم "شود
delivery
U
تسلیم در CL یکی ازشرایط اساسی اعتبار سند این است که پس از تنظیم و امضاو مهر به طرف " تسلیم "شود
kanoon
U
قانون
statute
U
قانون
regulation
U
قانون
hess's law
U
قانون هس
edict
U
قانون
enacment
U
قانون
lex
U
قانون
law of constant heat sumation
U
قانون هس
nisi
U
قانون
regardless of the law
U
به قانون
statutes
U
قانون
canons
U
قانون
laws
U
قانون
acted
U
قانون
code
U
قانون
act
U
قانون
rule
U
قانون
legal
U
قانون
edicts
U
قانون
law
U
قانون
legislation
U
قانون
canon
U
قانون
law of clouser
U
قانون بستار
law of complimentarity
U
قانون مکملیت
law of causation
U
قانون علیت
petitioner
[divorce proceedings]
U
مدعی
[قانون]
laplace's law
U
قانون لاپلاس
law abidingness
U
پیروی قانون
claimant
[arbitration proceedings]
U
مدعی
[قانون]
labour law
U
قانون کار
pursuer
[Scottish English]
U
مدعی
[قانون]
complainant
[British E]
U
مدعی
[قانون]
plaintiff
U
مدعی
[قانون]
law breaker
U
قانون شکن
law fallen into desuetude
U
قانون متروک
law merchant
U
قانون تجارت
law of advantage
U
قانون امتیاز
law of analogy
U
قانون تمثیل
jachson's law
U
قانون جکسون
law of contiguity
U
قانون مجاورت
law of induced current
U
قانون لنتس
law of recency
U
قانون تاخر
law of reflection
U
قانون بازتاب
reflection law
U
قانون بازتاب
law of use
U
قانون استعمال
lawbreaker
U
قانون شکن
petitioner
[divorce proceedings]
U
شاکی
[قانون]
lawmaker
U
قانون گزار
law of readiness
U
قانون امادگی
law of progression
U
قانون پیشروی
law of primacy
U
قانون تقدم
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com