Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to set one's affection
فکر یا میل خود را متوجه ساختن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
direct
U
متوجه ساختن
directed
U
متوجه ساختن
directs
U
متوجه ساختن
point
U
متوجه ساختن
to strike at any one
U
ضربت خود را متوجه کسی ساختن
Other Matches
scareup
U
فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
on ones guard
U
متوجه
advertent
U
متوجه
attentive
U
متوجه
overhanging
U
متوجه
tenty
U
متوجه
regardful
U
متوجه
heedful
U
متوجه
see through
U
متوجه شدن
finical
U
متوجه جزئیات
Be carful .
U
متوجه باش
presentient
U
قبلا متوجه
heliotropic
U
متوجه پرتوافتاب
to waken
U
متوجه کردن
tendentious
U
متمایل متوجه
lends
U
متوجه کردن
lends
U
متوجه شدن
lend
U
متوجه کردن
theocentric
U
متوجه بخدا
particular redemption
U
متوجه فقره
see-through
U
متوجه شدن
lend
U
متوجه شدن
wistful
U
متوجه ارزومند
I see now . I got it now . I understand now.
U
حالافهمیدم ( متوجه شدم )
I am sorry, I don't understand.
متاسفم، من متوجه نمیشوم.
reentrant
U
متوجه بسمت داخل
point
U
به سمت متوجه کردن
I am beginning to realize ( understand ) .
U
کم کم دارم متوجه می شوم
see the light
<idiom>
U
متوجه اشتباه شدن
He is attentive to his work .
U
متوجه کارش است
otherworldly
U
متوجه دنیای دیگر
It has come to my notice that…
U
اخیرا"متوجه شده ام که ...
he aimed it at me
U
سخنش متوجه من بود
earthbound
U
متوجه بسوی زمین
It dawned on me.
U
بعدش من متوجه شدم.
acroscopic
U
متوجه به بالا صعودی
self centered
U
متوجه نفس خود
to not be
[any]
the wiser
<idiom>
U
باز هم متوجه نشدن
to point to something
U
به چیزی متوجه کردن
Now I understand!
U
حالا متوجه شدم!
Oh, I see!
U
آه، الان متوجه شدم!
She is not mindful of her social position ( status ) .
U
متوجه موقعیت اجتماعی اش نیست
divert
U
متوجه کردن معطوف داشتن
animadvert
U
اعتراض کردن متوجه شدن
Be carful of your health .
U
متوجه ( مواظب ) سلامتت باش
To bring something to someones notice . Make someone sit up and take notice .
U
کسی را متوجه چیزی کردن
falloff
U
متوجه بودن منحرف شدن
I am concentrating on my studies .
U
افکارم متوجه مطالعاتم است
great dangers impend over us
U
خطرهای بزرگی متوجه ما هستند
diverts
U
متوجه کردن معطوف داشتن
great dangers overhang us
U
خطرهای بزرگی متوجه ما است
diverted
U
متوجه کردن معطوف داشتن
It was only when she rang up
[called]
that I realized it.
U
تازه وقتی که او
[زن]
زنگ زد من متوجه شدم.
At last the penny dropped!
<idiom>
U
آخرش متوجه شد که موضوع چه است!
[اصطلاح]
It finally sunk in !
<idiom>
U
آخرش متوجه شد که موضوع چه است!
[اصطلاح]
to pull any one's sleeve
U
کسیرا متوجه سخن خود کردن
Upon reflection , I realized that …
U
دوباره که فکر کردم متوجه شدم که ...
to pull any one by the sleeve
U
کسیرا متوجه سخن خود کردن
boomeranging
U
عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
boomeranged
U
عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
boomerangs
U
عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
boomerang
U
عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
intensive bombardment
U
بمبارانی که بیک نقطه متمرکزیل متوجه باشد
hansardize
U
متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
asleep at the switch
<idiom>
U
متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
introvert
U
شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
introverts
U
شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
feel out
<idiom>
U
صحبت یا انجام باشخص به صورتیکه متوجه بشوی که چه فکری میکند
How do I notice when the meat is off?
U
چگونه می توانم متوجه شوم که گوشت فاسد شده است؟
blind side
U
سمتی که بازیگر متوجه ان نیست سمت خط تجمع نزدیک به خط مماس
extroverts
U
شخصی که تمام عقایدو افکارش متوجه بیرون ازخودش است
extrovert
U
شخصی که تمام عقایدو افکارش متوجه بیرون ازخودش است
microwave hop
U
یک کانال رادیویی ریزموج میان انتن بشقابی که متوجه یکدیگر هستند
to p off an awkward situation
U
حواس خود را از کیفیت بدی منحرف و به چیز دیگری متوجه کردن
sail
U
سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
sailed
U
سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
sailings
U
سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
common nuisance
U
منظور عملی است که باعث اضرار جامعه به طور کلی شود و تاثیر ان متوجه فرد خاص نباشد
onshore
U
روی ساحل متوجه بطرف ساحل
shedding
U
خون جاری ساختن جاری ساختن
sheds
U
خون جاری ساختن جاری ساختن
shed
U
خون جاری ساختن جاری ساختن
point
U
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
The football players are warming up before the game ( match) .
U
هنوز درگرما گرم موضوع است ( کاملا" متوجه نیست ؟ هنوز گرم است )
unify
U
تک ساختن
manufactured
U
ساختن
invents
U
ساختن
manufactures
U
ساختن
create
U
ساختن
carbonize
U
کک ساختن
confect
U
ساختن
bulid
U
ساختن
compose
U
ساختن
unifies
U
تک ساختن
fabrication
U
ساختن
creates
U
ساختن
invented
U
ساختن
pellet
U
حب ساختن
invent
U
ساختن
build
U
ساختن
fashions
U
مد ساختن
miscreate
U
بد ساختن
fashioning
U
مد ساختن
fashioned
U
مد ساختن
fashion
U
مد ساختن
indite
U
ساختن
inventing
U
ساختن
put up
U
ساختن
creating
U
ساختن
set up
U
ساختن
unifying
U
تک ساختن
dree
U
ساختن با
composes
U
ساختن
builds
U
ساختن
put-up
U
ساختن
buildings
U
ساختن
to get along
U
ساختن
produced
U
ساختن
mints
U
ساختن
produces
U
ساختن
minting
U
ساختن
produce
U
ساختن
minted
U
ساختن
mint
U
ساختن
idolises
U
بت ساختن
idolising
U
بت ساختن
idolize
U
بت ساختن
idolized
U
بت ساختن
idolizes
U
بت ساختن
idolizing
U
بت ساختن
forborne
U
ساختن با
bridges
U
پل ساختن
bridged
U
پل ساختن
idolised
U
بت ساختن
upgrade
U
ساختن
make
U
ساختن
makes
U
ساختن
manufacture
U
ساختن
upgrading
U
ساختن
upgrades
U
ساختن
upgraded
U
ساختن
bridge
U
پل ساختن
to go in with
U
ساختن با
fabricate
U
ساختن
constructing
U
ساختن
upbuild
U
ساختن
constructed
U
ساختن
constructs
U
ساختن
to make a shift
U
ساختن
to make away
U
ساختن
fabricating
U
ساختن
fabricates
U
ساختن
fabricated
U
ساختن
to t. up
U
ساختن
construct
U
ساختن
generates
U
ساختن
remakes
U
از نو ساختن
pills
U
حب ساختن
pill
U
حب ساختن
generating
U
ساختن
generated
U
ساختن
generate
U
ساختن
remake
U
از نو ساختن
entitles
U
ملقب ساختن
reconciles
U
راضی ساختن
reconcile
U
راضی ساختن
familiarizing
U
اشنا ساختن
outrages
U
بی حرمت ساختن
familiarized
U
اشنا ساختن
familiarizes
U
اشنا ساختن
ensconced
U
استحکامات ساختن
entitling
U
ملقب ساختن
inter
U
مدفون ساختن
familiarize
U
اشنا ساختن
interred
U
مدفون ساختن
entitle
U
ملقب ساختن
nauseates
U
متنفر ساختن
outraging
U
بی حرمت ساختن
outraged
U
بی حرمت ساختن
outrage
U
بی حرمت ساختن
familiarised
U
اشنا ساختن
reconciling
U
راضی ساختن
familiarises
U
اشنا ساختن
familiarising
U
اشنا ساختن
ensconcing
U
استحکامات ساختن
nauseate
U
متنفر ساختن
nauseated
U
متنفر ساختن
ensconces
U
استحکامات ساختن
ensconce
U
استحکامات ساختن
insures
U
مطمئن ساختن
substantiating
U
مستند ساختن
substantiates
U
مستند ساختن
substantiated
U
مستند ساختن
substantiate
U
مستند ساختن
denuding
U
عاری ساختن
denudes
U
عاری ساختن
denuded
U
عاری ساختن
denude
U
عاری ساختن
discourage
U
بی جرات ساختن
discourages
U
بی جرات ساختن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com